eitaa logo
هیأت رزمندگان اسلام استان کرمان
516 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
🔸️کانال رسمی اطلاع رسانی و تولیدات هیأت رزمندگان اسلام استان کرمان 🌐مارا در فضای مجازی دنبال کنید : https://zil.ink/eheyat_kerman 📱ارتباط با ما @Markaz_Heit_stad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند: 🍃 آنکس که به زمان خویش دانا و آشنا باشد، شبهات به او هجوم نمی آورند. 📖 تحف العقول، ص ۳۵۶ @razmandegan_eslam_kerman
بسم الله الرّحمن الرّحیم ••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─•• 🔷 زندگی قرآنی 🔷 🔻آيه🔻 💠وَإِذَا جَآءُوكُمْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكْتُمُونَ (۶۱) مائده ‏ 🔻ترجمه 🔻 💠و هرگاه (منافقان یا بعضى از اهل كتاب) نزد شما آیند، مى‏ گویند: ایمان آوردیم، در حالى كه آنان با كفر بر شما وارد مى ‏شوند و با همان كفر بیرون روند و خداوند به آنچه كتمان مى ‏كردند آگاه‏تر است. ••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─•• 🔷 تفسیر کوتاه آیه 🍃 اظهار ایمان افراد، شما را فریب ندهد. «قالوا آمنّا... واللَّه اعلم» اظهار ایمان با زبان، نشانه‏ ى رسوخ ایمان در قلب نیست. 🍃 خداوند، از خود انسان‏ ها هم به ضمیرشان آگاه ‏تر است. «اللّه أعلم» 🍃 كسانى كه منافقانه اظهار ایمان می کنند، بدانند كه خداوند از درون آنان آگاه است. «قالوا آمنّا و قد دخلوا بالكفر... واللَّه اعلم...» 🌷 أللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 🌷 @razmandegan_eslam_kerman ••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بود جبریل مامورست و فکر مجلس‌آرایی بود میکائیل از عرش آمده گرم پذیرایی بود چشم کواکب خیره‌گر از چرخ مینایی بود @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 پیوند دو نور است... دنیا به سرور است ...💞 🌹 سالروز ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، تبریک و تهنیت باد. @razmandegan_eslam_kerman
🌺🌹 🌿 😅 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد می زد : آهــــای ...😃 سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ... هــــمـــه رو بردن !!!😂😄 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود 😞🥀😍 @razmandegan_eslam_kerman •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅یکی از نمونه های مردان بزرگ، ، جد بزرگوار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است؛ کسی که سال ها در میان مردمی بت پرست، می گسار، آدم کش و بدکار زندگی کرد، ولی هرگز تن به کارهای ناپسند نداد؛ بلکه مردم را نیز از این امور برحذر داشت. عبدالمطلب، نزد خدا چنان عظمتی داشت که باری تعالی، نور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام را از وجود پاک وی منشعب و به فرزندانش عبداللّه و ابوطالب منتقل کرد. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: «من و علی از یک نور آفریده شدیم و پیش از خلقت آدم، خدا را تسبیح می گفتیم و چون خداوند آدم را آفرید، آن نور را در صلب او قرار داد و پیوسته ما را به اصلاب پاکیزه منتقل می گردانید، تا این که به عبدالمطلب رسیدیم و پس از آن، مرا در صلب عبداللّه و علی را در صلب ابوطالب گذاشت». ایمان عبدالمطلب پس از ولادت نوه اش، حضرت محمد صلی الله علیه و آله به بالاترین حد خود رسید؛ زیرا بسیاری از علائم نبوت را با چشم خویش دید و کرامات پیامبری او را شاهد بود. ام ایمن مربی حضرت محمد صلی الله علیه و آله می گوید: عبدالمطلب غذا نمی خورد، مگر این که می گفت: «فرزندم محمد را حاضرکنید». عبدالمطلب، نور رسالت را در حضرت محمد صلی الله علیه و آله مشاهده می کرد و از آسیب دشمنان به وی نگران بود. @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 🌺 حکمت‌ ۴۵۰ امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرموده‌اند: کسی شوخی بی‌جا نکند، مگر آنکه مقدارى از عقل خود را با آن از دست مى دهد. @razmandegan_eslam_kerman 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
' آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◻روز چهارشنبه؛ زیارت ،، و علیهم صلوات اللّه علیهم اجمعین ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻳَﺎﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻳَﺎﺣُﺠَﺞَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﻇُﻠُﻤَﺎﺕِ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻭَﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻜُﻢْ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ ﺑِﺄَﺑِﻲ اَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻟَﻘَﺪْ ﻋَﺒَﺪْﺗُﻢُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻣُﺨْﻠِﺼِﻴﻦَ ﻭَﺟَﺎﻫَﺪْﺗُﻢْ ﻓِﻲ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺣَﻖَّ ﺟِﻬَﺎﺩِﻩِ ﺣَﺘَّﻰ ﺃَﺗَﺎﻛُﻢُ ﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﻓَﻠَﻌَﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺃَﻋْﺪَﺍﺀَﻛُﻢْ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﺠِﻦِّ ﻭَﺍﻟْﺈِﻧْﺲِ ﺃَﺟْﻤَﻌِﻴﻦَ ﻭَﺃَﻧَﺎ ﺃَﺑْﺮَﺃُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَﺇِﻟَﻴْﻜُﻢْ ﻣِﻨْﻬُﻢْ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎﺃَﺑَﺎ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺑْﻦَ ﺟَﻌْﻔَﺮٍ ﻳَﺎﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎﺍﻟْﺤَﺴَﻦِ ﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﻮﺳَﻰ ﻳَﺎﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎﺃَﺑَﺎﺟَﻌْﻔَﺮٍ ﻣُﺤَﻤَّﺪَﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﻳَﺎﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎﺃَﺑَﺎ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦِ ﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍﺃَﻧَﺎ ﻣَﻮْﻟًﻰ ﻟَﻜُﻢْ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺑِﺴِﺮِّﻛُﻢْ ﻭَﺟَﻬْﺮِﻛُﻢْ ﻣُﺘَﻀَﻴِّﻒٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻓِﻲ ﻳَﻮْﻣِﻜُﻢْ ﻫَﺬَﺍﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺄَﺭْﺑِﻌَﺎﺀِ ﻭَﻣُﺴْﺘَﺠِﻴﺮٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻓَﺄَﺿِﻴﻔُﻮﻧِﻲ ﻭَﺃَﺟِﻴﺮُﻭﻧِﻲ ﺑِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻜُﻢُ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦ. —---------------— @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ امام موسی کاظم علیه السلام: 🍃 کسی که به ما دسترسی ندارد و نمی‌تواند به دیدار ما نائل آید به دیدار فقراء شیعه برود. (و به دستگیری آنان بپردازیم) و کسی که توانایی زیارت قبور ما را ندارد به زیارت قبور صالحان از شیعیان ما برود. 📖 وسائل الشیعه، ج۶ ،ص۳۳۲ @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
' عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا بی‌صدا گریه می‌کرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از نبود که نفسم برگشت. دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه می‌کردند، نمی‌دانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده‌اند، ولی مصطفی می‌دانست و خبری جز پیکر بی‌سر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق‌هق گریه بلند شد. شانه‌هایش می‌لرزید و می‌دانستم رفیقش من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست می‌کشید و عارفانه دلداری‌ام می‌داد :«اون حاضر شد فدا شه تا دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!» از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفس‌های خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو ، من میام!» می‌دانستم می‌خواهد سیدحسن را به خانواده‌‌اش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و ناله‌ام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟» صورتم را نمی‌دیدم اما از سفیدی دستانم می‌فهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر می‌کشیدم کسی نگرانم باشد که بی‌هیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. خانواده‌های زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن می‌سوختم که گنبد و گلدسته‌های بلند حرم (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون می‌خوردم. کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد می‌کنه؟» و همه دل‌نگرانی این مادر، ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بی‌منت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت. در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش می‌چکد که بی‌اراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...» طعم تلخ اشک‌هایم را با نگاهش می‌چشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!» نفهمیدم چه می‌گوید، نیم‌رخش به طرف حرم بود و حس می‌کردم تمام دلش به سمت حرم می‌تپد که رو به من و به هوای (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچه‌ها از دفاع می‌کنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...» از شدت تپش قلب، قفسه سینه‌اش می‌لرزید و صدایش از سدّ بغض رد می‌شد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی‌رسید، نمی‌دونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان می‌خوام. این دختر دست من امانته، منِ ضمانت این دختر رو کردم! آبروم رو جلو شیعه‌هاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد. خجالت می‌کشید اشک‌هایش را ببینم که کامل به سمت چرخید و همچنان با اشک‌هایش با حضرت درددل می‌کرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن می‌گفت که دوباره ناله‌اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش می‌بارید. نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه می‌فهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبان‌شان شنیده و دیگر می‌دانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟» وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمی‌دانستم این عکس همان بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد. به گلویم التماس می‌کردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی‌ام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محله‌های شهر به دست افتاده بود، راه ورود و خروج بسته شده و خبر مصطفی کار دلش را ساخته بود... ... ✍️نویسنده: @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◻ پنجشنبه، روز زیارتی امام حسن عسکری علیه السلام ◻ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرّحمن الرّحیم ••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─•• 🔷 زندگی قرآنی 🔷 🔻آيه 🔻 💠وَتَرَى‏ كَثِيراً مِّنْهُمْ يُسَرِعُونَ فِى الإِْثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (۶۲) مائده ‏ 🔻ترجمه 🔻 💠و بسیارى از آنان (مدعیان ایمان) را مى‏ بینى كه در گناه و ظلم و حرام‏ خوارى شتاب مى‏‌كنند. به‏راستى چه زشت است آنچه انجام مى‏‌دهند. ••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─•• 🔷 تفسیر کوتاه آیه 🍃در آیه‏ ى گذشته، سخن از روحیّه ‏ى كفر ونفاق اهل كتاب بود، در اینجا بیان فسادهاى اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى آنان است. 🍃«سُحت» در اصل به معناى جدا كردن پوست و نیز به معناى شدّت گرسنگى است، سپس به هر مال نامشروع مخصوصاً رشوه گفته شده است، زیرا این گونه اموال، صفا و طراوت و بركت را از اجتماع انسانى مى ‏برد. 🍃همان طور كه كندن پوستِ درخت باعث پژمردگى یا خشكیدن آن می گردد. بنابراین «سُحت» معناى وسیعى دارد و اگر در بعضى روایات مصداق خاصّى از آن ذكر شده، دلیل اختصاص نیست. بدتر از فساد اخلاقى «اثم» و فساد اجتماعى «عدوان» و فساد ادارى «سُحت»، عادت به فساد و سرعت در آن است. «یسارعون‌فى‌الاثم...» («یسارعون»، دلالت بر استمرار دارد) 🍃 بدتر از آلودگى به گناه، غرق شدن در گناه است. «فى الاثم» 🌷أللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 🌷 @razmandegan_eslam_kerman ••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ آخرین باری که اومده بود شب ساعت ۱۱ شب بود که در خیابان قدم می زدیم . یک مرد ناشناس بود که نه من او را می شناختم و نه مصطفی یکدفعه کرد که مرده جاخورد گفت علیک سلام سریع جواب سلام داد و رفت بهش گفتم مصطفی چرا سلام کردی ⁉️ برگشت گفت حدیث داریم در اخر الزمان مردمی که همدیگر را نمی شناسند ، به هم سلام نمی کنند ، گفتم بذار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم .😊 🌷آن طور نبود که بخواهد کسی را تحویل نگیرد ، خود را بگیرد خاکی تر از این حرف ها بود ... •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• @razmandegan_eslam_kerman •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••