قسمت سیزدهم:
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
صدای لااله الا الله گفتناش😢
من چی فکر می کردم😐 و چی شده بود 😔
از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم
توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم می کردن😭
ای کاش می موندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه...😭
رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم
دلم نمیومد بخونمش😔
بغضم نمی ذاشت نفس بکشم😢
سرم درد می کرد😢
نامه📩 رو باز کردم 😢
#به_نام_خدای_مهدی (عج)
سلام ریحانه خانم🌹
(همین اول نامه اشکهام سرازیر شد..چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭)
این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔
نمی دونم اصلا از کجا شروع کنم.
اصلا نمی خواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕
باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید
بلکه من هم عاشقتون بودم😶
از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔 همون موقعی که تو حرم نماز می خوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم😔
حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔
وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔
اما نمی خواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞
من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمی گذاشت بیانش کنم😕
راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔
و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞
حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔
حق بدهید اگه بهتون کم توجهی می کردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمی شدم😔
چون نمی خواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔
ریحانه خانم🌹
اگر من و امثال من برای #دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه.....همه اینهایی که رفتن و #برنگشتن عشق یه نفری بودن😢
همه یه چشمی منتظرشون بود
همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢
پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید 😔
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم 😔
اروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢
ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما....
.
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید.
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید...
.یا علی😞✋
وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام می لرزید😢
احساس می کردم کاملا یخ زدم 😢
احساس می کردم هیچ خونی توی رگ هام نیست😢
اشکام بند نمیومد...😭
خدایا چرا؟!😢
خدایا مگه من چیکار کردم؟!😢
خدایا ازت خواهش میکنم زنده باشه...
خدایا خواهش میکنم سالم باشه .
((از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به کسانی که تو را می بینند!
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل ماه و خورشید
که تو را می نگرند
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
که ز عطر تو همه سرشارند
از حسادت دل من می سوزد
یاد آن دوره به خیر
که تو را می دیدم))
کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن.😢
یهو به ذهنم اومد که به 🕊امام رضا 🕊متوسل بشم😢
اقا جان...😭
این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما...حالا این رسمشه تنهایی ولم کنی؟!
اقا من سید رو از تو می خوام 😢
✳️یک ماه بعد:✳️
یه روز صبح دیدم زهرا پیام فرستاده
_(ریحانه میتونی ساعت 9 بیای مزار شهدای گمنام؟! کارت دارم)
اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد..😢😢
سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار
-چی شده زهرا😯
-بشین کارت دارم😕
-بگو تا سکته نکردم😯😨
_ریحانه این شهدای گمنامو میبینی؟!😔
-اره..خب؟؟😞
-اینا هم همه پدر و مادر داشتن...همه شاید خواهر داشتن...همه کسی رو داشتن که منتظرشون بود...همه شاید یه معشوق زمینی داشتن ولی الان تک و تنها اینجا به خاطر من و تو هستن.😢
-گریم گرفت😢
-پس به سید حق میدی؟!😔
-حرفات مشکوکه زهرا😯
-روراست باشم باهات؟؟😒
-تنها خواهش منم همینه😕
-ریحانه تو چرا عاشق سید بودی؟!😢
سرمو پایین انداختم و گفتم
_خب اول خاطر #غرور و #مردونگیش و به خاطر #حیاش به خاطر #ایمانش..
به خاطر #فرقی که با پسرای دور و برم داشت 😔
-الانم هستی؟؟😢
-سرمو پایین انداختم 😔
-قربون قلبت برم😢...این چیزهایی رو که گفتی الحمدلله هنوز هم داره😔
-یعنی چی این حرفت؟!😯
یعنی ...
-بیا با هم یه سر بریم خونه ی سید اینا...😢
نویسنده:
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
ادامه دارد....
------------------
@razmandegan_eslam_kerman