'
#نهجالبلاغه_مولاامیرالمؤمنین
🌺 نامه شماره ۷
🌴به معاویه
🌴افشای چهره نفاق معاویه و مشروعیت بیعت
🔹پس از نام خدا و درود!
نامه پندآمیز تو به دستم رسید كه دارای جملات به هم پیوسته، و زینت داده شده كه با گمراهی خود آن را آراسته، و با بداندیشی خاص امضاء كرده بودی، نامه مردی كه نه خود آگاهی لازم دارد تا رهنمونش باشد، و نه رهبری دارد كه هدایتش كند، تنها دعوت هوسهای خویش را پاسخ گفته، و گمراهی عنان او را گرفته و او اطاعت می كند، كه سخن بی ربط می گوید و در گمراهی سرگردان است.
(از همین نامه است) همانا بیعت برای امام یك بار بیش نیست، و تجدید نظر در آن میسر نخواهد بود، و كسی اختیار از سرگرفتن آن را ندارد، آن كس كه از این بیعت عمومی سر باز زند، طعنه زن و عیبجو خوانده می شود، و آن كس كه نسبت به آن دودل باشد منافق است.
@razmandegan_eslam_kerman
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
'
#قسمت_سی_و_یکم
" من زنده ام "
..... شقیقه هایم آماده ی انفجار و مغزم در حال فرو ریختن بود.
خودم را حس نمی کردم بلکه خودم را سایه ای بر دیوار می پنداشتم. نمی دانم این چهره ها از همان ابتدا اینقدر شوم و کریه بودند یا اینکه اعمالشان چهره های آنها را به این روز انداخته بود. چشمان عقابی شکلش وحشتم را بیشتر می کرد.
بیشتر از این نمی توانستم در آن وضع بمانم. با خودم گفتم مرگ یکبار و شیون هم یکبار، برگرد و یکی بخوابان زیر گوشش.
خودم را جمع و جور کردم، ابروهایم را به هم گره زدم و تمام خشم و نفرتم را در چشمانم، و قدرتم را در مشتم جمع کردم ، گردنم را صاف کردم، به سرعت سرم را به عقب برگرداندم تا پشت سرم را ببینم و از این وحشت خلاص شوم. اما هیچکس آنجا نبود.
با دیدن پتوهایی که بر زمین پهن کرده بودیم و دو کاسه و چهار لیوانی که در گوشه ای روی زمین بود، مطمئن شدم که این همان صندوقچه ی خودمان است و حتما خواهرها را هم برای بازجویی برده اند.
با افکار و خیالاتم، در برابر نقش و نوشته های ساکنان قبلی صندوقچه ایستاده بودم. نگهبان بعثی هر چند دقیقه یکبار پنجره را باز می کرد و چیزی می گفت. خوشحال بودم که چیز زیادی از زبان عربی نمی دانستم.
نمی دانم چقدر زمان گذشت... معیار زمان مفهوم نداشت. اما بالاخره صدای پای محکم و قوی سربازی و صدای پای ضعیف تری به دنبالش و بعد باز شدن در صندوقچه و دیدن فاطمه و به همین ترتیب دقایقی بعد از آن آمدن مریم و کمی بعد حلیمه، به تنهایی من خاتمه داد.
وقتی چهار نفر شدیم بازجویی هایمان را به شورا گذاشتیم. اتهام ما شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران.
بیست و نهم مهرماه بود و به زعم آنهایی که تجربه ی جنگ ها را داشتند تا فردای آن روز جنگ دیگر باید پایان می یافت.
آن چند رگه نور باریک و روشنایی، صندوقچه ی آهنی را کمی روشن کرده بود . از موقعیت مکانی که ساختمان در چه شهری واقع شده و ساختمان چیست، چیزی نمی دانستیم. اما هر چهار نفرمان به دور خودمان می چرخیدیم و کشف جدیدمان را اعلام می کردیم.
در انتهای سلول،دیوار کوتاهی بود که پشت آن توالت فرنگی و حمامی با زیردوشی قرار داشت. درست درمقابل آن روزنه هایی نورآور، بر دیوار مقابل دریچه ی دیگری بود که از آن انتظار هوا و حیات داشتیم اما خودش به تنهایی می توانست مرگ خاموش و بی صدایی برای ما رقم بزند.
این دریچه خودش به تنهایی هم قدرت سرمای سیبری در زمستان و هم گرمای آفریقا را در تابستان داشت. دور تا دور در صندوقچه را هم با نوار پلاستیکی عایق بندی کرده بودند تا هیچ نور یا صدایی به داخل صندوقچه وارد نشود.
.... ما در یک فضای محدود با مضیقه های بسیاری مواجه بودیم. اما با هم بودن تمام دلخوشی ما بود. دنبال گوشه و کناری بودیم تا وقتی دریچه باز می شد از زخم تیرهای نگاه آنان محفوظ باشیم. اما هر چند دقیقه یکبار دریچه باز می شد و باید به رؤیت آنها می رسیدیم.
...آنجا همه چیز از جنس سنگ و آهن بود. حتی آدم های آنجا هم انگار سنگی شده بودند. هیچ لطافتی در نگاه و رفتارشان نبود و من نمی خواستم به آنجا عادت کنم. تنها صدایی که به گوش می رسید ناله هایی بود که حتی رمق بیرون آمدن از تن های رنجور و فرسوده را نداشتند. صدای ضربه های کابل که بر در و دیوار و پیکر نحیف زندانیان می خورد جایگزین نواز شهای مادر و ترنم صدای پدرم شده بود.
دریچه باز شد و صدایی شبیه عربده گوش هایمان را آزار داد. پشت آن صدای وحشی چهره ای بزرگتر از عرض دریچه ظاهر شد که دستش را مثل بیل به داخل فرستاده بود و چیزی را طلب می کرد.
هیچ کدام منظورش را نمی فهمیدیم. بیچاره حلیمه را که عربی بیشتر از ما می دانست را به کمک طلبیدیم.
حلیمه! این دستی که وارد صندوقچه شده ،چه می خواهد؟
می خواستیم زودتر از شر فریادهایش خلاص شویم. ما که چیزی نداشتیم بدهیم. با پانتومیم ادای خوردن را در آورد.
آهان! متوجه شدیم. ظرف ها را دادیم.
#من_زنده_ام
#خاطرات_دوران_اسارت
#باقلم_معصومه_آباد
@razmandegan_eslam_kerman
سلام عزيز پرپرم
سلام عزيز برادرم
سلام فدايي حسين
سلام مدافع حرم...
🎥نماهنگ زيبا تقديم به شهید #رسول_خلیلی
باز شب جمعه و یاد شهداء
@razmandegan_eslam_kerman
🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️شبهایِ جمعه مثلِ گدا پشتِ این درم
دستی بکش به خاطرِزهرا تو بر سرم
♦️امشب که اولیا همه جمعند کربلا
بازی مکن تو با منِ جا مانده از حرم
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
💢 ما_ملت_امام_حسینیم
💢ما_ملت_شهادتیم
@razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من حسین(ع) را دوست دارم... ❤️
#عزیزم_حسین(ع)
امام حسین( ع )همه ی داراییمونه
@razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
@razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
#یا_حسین_جانم
یهنگاھیبهمنکن
مگه..
مـنچندتاامامحسیـندارم ؟ 😭
@razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*السلام علی الحسین*❤️
@razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گلزار_شهدای_کرمان
🔴 #سردار_حاجی_زاده:
«آمریکاییها ، تا زمانیکه توی این منطقه هستند، نکبت و خواری و ذلت و ناامنی و بدبختی توی منطقه است.
👈 اینها سرطان اند...باید بروند!»
# زنده باشی سردار
#انتقام_سخت🇮🇷
#شهید_محسن_فخری_زاده
@razmandegan_eslam_kerman