✍ #جز_زیبایی_ندیدم
ظهر، پلههای نمازخونه رو که میرفتم بالا، یکی از کلاس هفتمیهای نازنین از پایین پلهها صدام زد و گفت: آقا☝️ میخوام نماز یاد بگیرم...
بهش گفتم: بپر بالاااااااا😉
هرکاری کردیم، تو هم انجام بده!
اقـامـه که تموم شد، برگشتم گفتم:
یادت نره!!! هر کاری کردیم همراه شو.
( به بچهها هم گفتم: امروز مهمون ویژه داریم! )
متعجب گفت: آقا!! خب چی بگم؟ چی بخونم؟
گفتمش: هیییچ! هیچی نمیخواد بگی!!!
فقط رکوع و سجود... رو با ما باش و
یاد بگیر. - تازه ما نماز بدون وضو
هم داریم توی مدرسهمون☺️ -
بعد از نماز عصر -که
کلاً از یادم هم رفته بود-
پلهها رو دوید پایین و اومد
بی مقدمه، ساده و خوشحال گفت:
آقاااا! خیلی بهتر از نشستن توی کلاس
موقع نماز و سر و کلّه زدن با دوستام بود!
چقدر آرامش داشت... خیلی کیف داد.
#معلمی
#قلبُ_الحَدَث
@ehsanSaadi
✍ #جز_زیبایی_ندیدم
هنوز سرویسش نیامده بود.
برای مسابقه المپیاد کتاب مدرسه، کلاس توجیهی گذاشته بودیم مخصوص کلاس هشتمیها. المپیادی که هم خودش اختیاری بود و هم شرکت در کلاس توجیهیاش!
مشغول آموزش مطالب بودم که ناظم مدرسه، درب کلاس را هول داد و در حالی که دست یکی از کلاس هفتمیها در دستش بود گفت: «امکانش هست این آقا هم در کلاس شرکت کند؟ نشسته پشت پنجرهی کلاس شما و با یک شوقی مشغول یادداشتبرداری شده.»
نگاهش کردم و گفتم: «کلاس توجیهی هفتمیها شنبهاست.... امّاااا... بیاید...»
به صفایش غبطه خوردم!
وقتی مینشست، دفتری را که هنوز به دستش بود دیدم... دیدم دقیقا همان نموداری که روی تخته کشیدهام کشیده... از پشت پنجرهی بسته کلاس.
#معلمی
#قلبُ_الحَدَث
@ehsanSaadi