eitaa logo
احسان سعدی | بساط فقیر
1.7هزار دنبال‌کننده
860 عکس
379 ویدیو
73 فایل
بگذار هرکه خواست فقیر کسی شود مارا چه کار با دگران؟ ما فقط حسیـن!
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی معلم بهش گفته بود: چرا تکلیفت رو انجام ندادی؟! توی همون عالم کودکیش گفته بود: ببخشید! شما خودتون تکالیفتون رو انجام دادین که از ما تکلیف می‌خواین؟! × شهید ابراهیم عاکفی و @ehsanSaadi | بساط فقیر
🔰 معلمان هستند 👈 هرچه در آموزش‌و‌پرورش خرج کنیم، سرمایه‌گذاری کرده‌ایم 🔻 رهبر انقلاب: معلمان عزیز ما افسران سپاه پیشرفت کشور هستند و ما باید از شأن معلم صیانت کنیم. حفظ شأن و جایگاه معلم در درجه اول به عهده خود آنان است و هر معلمی باید این احساس را داشته باشد که او آینده‌ساز است. نگاه به آموزش و پرورش نباید نگاه به یک دستگاه مصرفی باشد، باید مانند نگاه به یک دستگاه زیربنایی باشد. اینجا هرچه خرج میکنید سرمایه گذاری کرده‌اید و زیربنا ساخته‌اید. ۹۹/۶/۱۱ و
👌 به‌به! : پس‌از خفقان، انفجار و انزجار است! | | @ehsanSaadi | بساط فقیر
از زیبایی‌های ولادت امام حسن عسکری شادی کنار این نوجوون‌های باصفاست! @ehsanSaadi
ظهر، پله‌های نمازخونه رو که می‌رفتم بالا، یکی از کلاس هفتمی‌های نازنین از پایین پله‌ها صدام زد و گفت: آقا☝️ میخوام نماز یاد بگیرم... بهش گفتم: بپر بالاااااااا😉 هرکاری کردیم، تو هم انجام بده! اقـامـه که تموم شد، برگشتم گفتم: یادت نره!!! هر کاری کردیم همراه شو. ( به بچه‌ها هم گفتم: امروز مهمون ویژه داریم! ) متعجب گفت: آقا!! خب چی بگم؟ چی بخونم؟ گفتمش: هیییچ! هیچی نمیخواد بگی!!! فقط رکوع و سجود... رو با ما باش و یاد بگیر. - تازه ما نماز بدون وضو هم داریم توی مدرسه‌مون☺️ - بعد از نماز عصر -که کلاً از یادم هم رفته بود- پله‌ها رو دوید پایین و اومد بی مقدمه، ساده و خوشحال گفت: آقاااا! خیلی بهتر از نشستن توی کلاس موقع نماز و سر و کلّه زدن با دوستام بود! چقدر آرامش داشت... خیلی کیف داد. @ehsanSaadi
هنوز سرویسش نیامده بود. برای مسابقه المپیاد کتاب مدرسه، کلاس توجیهی گذاشته بودیم مخصوص کلاس هشتمی‌ها. المپیادی که هم خودش اختیاری بود و هم شرکت در کلاس توجیهی‌اش! مشغول آموزش مطالب بودم که ناظم مدرسه، درب کلاس را هول داد و در حالی که دست یکی از کلاس هفتمی‌ها در دستش بود گفت: «امکانش هست این آقا هم در کلاس شرکت کند؟ نشسته پشت پنجره‌ی کلاس شما و با یک شوقی مشغول یادداشت‌برداری شده.» نگاهش کردم و گفتم: «کلاس توجیهی‌ هفتمی‌ها شنبه‌است.... امّاااا... بیاید...» به صفایش غبطه خوردم! وقتی می‌نشست، دفتری را که هنوز به دستش بود دیدم... دیدم دقیقا همان نموداری که روی تخته کشیده‌ام کشیده... از پشت پنجره‌ی بسته کلاس. @ehsanSaadi
| خوبِ بد! تکه کاغذی داد و گفت: تمام بدی‌هایم و تمام خوبی‌هایم را برایم بنویسید. این را به خیلی‌ها داده‌ام و گفته‌ام؛ اما شما برایم چیزی ننوشته‌اید. کاغذ را گرفتم، دیدم بالا نوشته بدی‌ها و پایین با قدری فاصله نوشته خوبی‌ها. برایش نوشتم: بدی‌های تو تمام آن چیزهایی‌است که به آنها افتخار میکنی. خوب یا بد! و خوبی‌های تو تمام آن چیزهایی است که تو را به خودت مغرور نمیکند. خوب یا بد! چه بسیار خوبی که آدم را مغرور و چه بسیار بدی که او را ساخته! @ehsanSaadi
| نان خامه‌ای! بلند صدایم کردند..‌. به طرف صدا رفتم و وارد کلاس شدم. به معلم ریاضی گفتم: صدایم کرده‌اید. کارم داشتید؟ لبخندش را که دیدم، ناخودآگاه سرم چرخید‌. حسین را شیرینی به‌دست دیدم و یک جعبه پر از نان خامه‌ای در دست. تعارف کرد. عجیب بود... آخر تولد این آقاحسینِ همیشه‌ خندان ما که امروز نیست!!! این همه نان خامه‌ای؟ معلم ریاضی گفت: آقای سعدی این شیرینی‌ها زیادتر از تعداد بچه‌هاست... حسین و جعبه‌اش را با خودم بردم تا شیرینی‌ها را جای دیگری قسمت کنیم. تنها که شدیم -با همان لبخند همیشگی‌ و چشمانش که از شادی برق می‌زد- گفت: آقا تولدم، در روز بوده؛ اصلا برای همین هم اسمم را حسین گذاشته‌اند. هر سال جشن تولدم را ، قمری و‌ در روز می‌گیریم. کیف کردم! جز زیبایی ندیدم... @ehsanSaadi
🌼 تو بیایی بهار می‌آید! 🌸 یه جشن متفاوت و خوب! وقتی همه چی سر جاشه @ehsanSaadi
‌ ✍ | ریسه رنگی! مشخصاً مطرح نکردم. سربسته و مختصر گفتم : کی میمونه بعد از تایم؟ کار داریم. چندنفر دستشون رو بی هیچ اصراری بلند کردن و بعد از تایم و صلوات شعبانیه و نماز جماعت موندن برای کمک. بهشون گفتم می‌خواهیم بیرون مدرسه رو ریسه ببندیم برای ولادت . یه توضیح مختصر دادم و برگشتم دفترم سراغ انجام بقیه کارها. نمی‌دونم چرا اما یه‌جورایی خیالم ازین بچه‌ها راحت بود! کمی گذشت... یکی‌شون اومد و گفت: آقا ریسه کم آوردیم برای عرض خیابون. گفتمش: خب پس هیچ‌. دستتون درد نکنه، کار تعطیل تا بعد. از صورتش معلوم بود ناراحت شد. دلش جور دیگه‌ای میخواست... گذشت... چند دقیقه بعد دوباره اومد توی دفتر. کاتر به‌دست و ریسه به‌دست ، کمی هم خاکی... گفت: آقا رسوندیمش! یکمی هم موند... فردا خودمون ریسه میاریم و نصب میکنیم! کیف کردم. جز زیبایی ندیدم. @ehsanSaadi