eitaa logo
احسان تبریزیان
986 دنبال‌کننده
139 عکس
109 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
مپرس شادی من حاصل از كدام غم است  كه پشت پرده عالم هزار زیر و بم است زیان اگر همه سود آدم از دنیاست  جدال خلق چرا بر سر زیاد و كم است اگر به ملك رسیدی جفا مكن به كسی  كه آنچه كاخ تو را خاك می كند ستم است خبر نداشتن از حال من بهانه توست  بهانه همه ظالمان شبیه هم است كسی بدون تو باور نكرده است مرا  كه با تو نسبت من چون دروغ با قسم است تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست  وگرنه فاصله ما هنوز یك قدم است
🔹غزلی کوتاه و زیبا در مدح ارباب عالم تويی که نام تو در صدر سربلندان است هنوز بر سر نی چهره تو خندان است اگر در آتش مهرت گداختيم چه غم جزای سوختگان در غمت دو چندان است به احتياج سراغ از غم تو می‌گيريم که غم قنوت نياز نيازمندان است از آن زمان که گرفتی ز مردمان بيعت جدال عهدشکن‌ها و پاييندان است خوشا به تربت پاک تو سجده بردن ما تويی که نام تو در صدر سربلندان است
وصف حال این روزهای ما گر نمی آمیخت با ظاهر پرستی دین ما سایه نفرین نمی افتاد بر آمین ما در تقلای عبادت غافل از مقصد شدیم از سفر واداشت ما را توشه سنگین ما عشق را گفتم چرا بر من نبستی راه؟گفت راه بر گمراه بستن نیست در آیین ما بی تو چون بیمار ، زیر دست عقل افتاده ایم ای طبیب ای کاش برمیخواست از بالین ما ای که گفتی دوستانم رشک بر من می برند دشمنان هم چون تو ناچارند از تحسین ما
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است همان‌قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است قلندرها و درویشان و حق‌گویان و عیّاران! من از راهی خبر دارم که ذکرش قل‌هوالله است ندارم آرزویی جز مقام عشق ورزیدن که از دل آخرین حبّی که بیرون می‌شود، جاه است... سکوتی سایه افکنده‌ست همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است کسی با چاه راز رنج خود را باز می‌گوید چه تسبیحی‌ست این؟! آه است، این آه است، این آه است نمی‌خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است به سویش بس‌که مردم چون گدا دست طلب دارند جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست به هرتقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است
دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان می‌رسد شاد باش! این رنج بی پایان به پایان می‌رسد گرچه گاهی تندبادی شاخه‌ای را هم شکست سرو می‌ماند ولی توفان به پایان می‌رسد زندگی بر مردم آزاده ی بی آرزو سخت می‌گیرد ولی آسان به پایان می‌رسد داستان شمع با آتش روایت شد ولی عاقبت با دیده‌ی گریان به پایان می‌رسد سیل آه خلق، سدّ ظلم را خواهد شکست قصه تاریخ بی‌سلطان به پایان می‌رسد
راه پیدا کردن گنج جهان جز رنج نیست رنج آن را راست می گویند اما گنج نیست گاه می افتد به خاک و گاه می غلتد به رود هیچ رازی در فروافتادن نارنج نیست گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امید روز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست در کف بازار دنیا «عمر» خود را باختی سکه ها را جمع کن! دعوای چار و پنج نیست باید از بهتی که چشمم داشت قلبش می شکست چشم پوشی کن که این آیینه حیرت سنج نیست
نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می‌گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود که او کیست که این غریب، نهاده‌ست سر به زانویش کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش نشسته تیر به زیر کمانِ ابرویش کسی‌ست وارث این دردها که چون کوه است عجب که کـوه ز ماتم، سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش