eitaa logo
آیه‌های تاریکی
237 دنبال‌کننده
54 عکس
17 ویدیو
3 فایل
آیه‌های تاریکی تاریک‌ترین نوشته‌های یک روح تنها و باستانی #یاور_م
مشاهده در ایتا
دانلود
@ehsas2rotrailer 3ghatreh khon.mp3
زمان: حجم: 518K
"سه قطره خون" اثر تحسین برانگیز "صادق هدایت" این اثر تحسین برانگیز و فاخر که یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ماست به زودی به شکل کتاب صوتی و با خوانش یاور.م در اختیار مخاطبان کانال‌های آیه‌های تاریکی و دروغهای احساسی در تلگرام، ایتا و کست باکس قرار خواهد گرفت. @ehsas2ro
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید من عاشقانه‌ترین شعر زمان توام شعر: سارا بالو با صدای: یاور.م @ehsas2ro
▪️اتفاقی که دیشب افتاد! دیشب درد بسیار سنگینی در قلبم حس می‌کردم. به حدی که دیگر مطمئن شدم دارد تمام می‌شود. مدتی گذشت و بالاخره ساکت شد. از بسترم برخاستم و بعد به شکل مشتاقانه و البته احمقانه‌ای به تختم نگاه می‌کردم که ببینم آیا جسدم در بسترم مانده است یا نه! @ehsas2ro
آیه‌های تاریکی
▪️اتفاقی که دیشب افتاد! دیشب درد بسیار سنگینی در قلبم حس می‌کردم. به حدی که دیگر مطمئن شدم دارد تما
▪️اگر خدا را دیدید.. ای کسانی که فریادهای این روح تنها و باستانی که از ژرفنای تاریک‌ترین سیاه‌چال اندوه شما را می‌خواند می‌شنوید.. اگر خدا، خالق، ناظم، مجری ... هر کس، هر چیزی که این نظم آزاردهنده را رقم زده می‌شناسید یا می‌بینید و یا با او سخن می‌گویید؛ از سوی من بگویید که دیگر بس است، لجبازی کافیست، باشد تو برنده شدی، من باختم، فقط دیگر تمامش کن... @ehsas2ro
▪️جستجوی ناامیدانه این روزها ناامیدانه به دنبال کسی می‌گردم که بتوانم یکبار دیگر عشق را با او تکرار کنم. فقط حباب می‌بینم، حباب و حباب، حباب‌هایی که می‌ترکند و تو خالی بودن ادعاهای رنگین خود را به نمایش می‌گذارند. چطور می‌شود چیزی که چندین سال است نتوانسته‌ام پیدا کنم ظرف چند روز بیابم! آدم‌ها را می‌بینم که در قید و بند چیزهایی هستند که نمی‌گذارد در قید عشق باشند، قید عشق یعنی رهایی آنها از آنچه از هیچ پرشان کرده و دوان دوان به دنبال خود کشانده و به پروازشان در آورده است، نزدیک شدن و درک عشق برای ایشان به مانند نزدیک شدن سوزن به بادکنکشان است. با لمس آن می‌ترکند و محو می‌شوند! چگونه این آدم‌های عافیت طلب ادعای عاشقی می‌کنند!؟ در حالی که عشق و درد در هم آمیخته‌اند... @ehsas2ro
▪️گفتگویی در سایه خیال گفت: با این حساب اگر بروم و ازدواج کنم از دستم راحت می‌شوی گفتم: اگر کسی اینقدر احمق است که با زنی روانی مانند تو ازدواج کند حقش است که یک جهنم چند ساله را در آن زندگی مشترک تجربه کند. اگر چه به آسودگی من منجر خواهد شد اما برای آن نگون‌بخت متأسف خواهم بود. گفت: پس آنگاه از من هم خواهی نوشت!؟ مانند آنچه که همیشه از معشوقه ناکامت نوشته‌ای! گفتم: آنچه از او نوشتم از عشق است، باید بدانی دو چیز مرا به نوشتن ترغیب می‌کند. یکی عشق و دیگری نفرت! گفت: من رانه کدامین نوع از نوشته‌هایت هستم!؟ گفتم: تو آن نفرت دیرینه سال مدفون در وجودم را در من زنده می‌کنی، تو در کنارم می‌مانی که دومی را چون آتش جاودانه آتشکده آثارم زنده نگاه داری، تو پرومته نوشته‌های من هستی و با نفرتی که در وجودم زنده می‌کنی به نوشته‌هایم جان می‌بخشی... با سرخوردگی نالید: پس باید به خودم ببالم! پاسخ دادم: آری عشق و نفرت لبه یک شمشیر و مرکب نوشته‌های سیاه و سپید نویسنده هستند، باید هم به خودت ببالی... @ehsas2ro
▪️جدال... بعید می‌دانم هیچ کسی در دنیا باشد که بتواند آنچه درونم می‌گذرد را درک کند. می‌کوشم، شب و روز به طور فعال می‌کوشم که نفرتم را زنده نگاه دارم و بزدلانه و لجولجانه و البته این روزها نومیدانه به این کار عبث ادامه می‌دهم. چرا که خوب می‌دانم اگر این لعنتی بمیرد خود نیز به حال زاری خواهم مُرد! می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم.... می‌دانم که درک و تصور این موضوع چقدر سخت است. اما این نفرت خون آلود، این خشم جنون آمیز است که سر عفریت مرگ را در زیر آبهای اقیانوس احساسم نگه داشته است. اگر این نفرت، آتش این خشم کم شود، هیولای سترگ عشق سر برون خواهد آورد و مرا به زیر خواهد. آوخ، چقدر سخت است نوشتن برای کسانی که می‌دانی تو را نخواهند فهمید.. اما باید از احساسم بنویسم، آنچه می‌دانم را باید بنویسم. اینک احساس می‌کنم دارم به عنوان پزشک قانونی نتیجه کالبد شکافی نعش احساساتم را برای آنکه پس از مرگم خواهد پرسید "این که هیچ احساسی درونش نبود، اینکه کوه یخ سرد بود، اینکه لبریز از بی تفاوتی بود" می‌نویسم. نفرتم دارد کمرنگ می‌شود و من نگران تنهاتر شدن تنها موجود زنده‌ای هستم که می‌دانم مرا دوست می‌دارد و زمانی که جای من و عواطفم در آن اقیانوس لعنتی عوض شود... دارم لحظه‌ای را می‌بینم که نفرتم دست در دست ابلیس مرگ شادمان و غزلخوان بر فراز گورم پایکوبی می‌کنند و توقف تپش مهربان‌ترین قلب تاریخ را جشن می‌گیرند. نگرانم، نگران این هستم که عشق و نفرتم دارند با هم همدست می‌شوند تا به یک پایان آبرومندانه برای این نبرد طولانی و نفس‌گیر دست پیدا کنند، آنهم بدون آنکه برایشان اهمیتی داشته باشد این پایان با مرگ من همراه خواهد بود.. چه انسان‌هایی که با امید زندگی کردند و چه آدمها که با عشق و منی که نفرتم، این دستگاه متضمن حیات لعنتی‌ام را به ناچار در آغوش فشردم... من، نویسنده‌ای بودم که قرن‌ها را زیستم و شاعری بودم که جمله جنگل‌ها را سرودم و عاشقی که همه دریاها را گریستم. @ehsas2ro