به هر چیزی که آسیبی کنی ، آن چیز جان گیرد
چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی
_ مولانا
-اِهتمام-
اما کم و بسیار که یک بار چه صدبار تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد
صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
-اِهتمام-
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم
آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار
-اِهتمام-
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار
در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم
جز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسار
-اِهتمام-
در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم جز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسار
تنهایی ِ خود را به چهار آینه دیدم
بیزارم ، بیزارم ، بیزارم ، بیزار
-اِهتمام-
تنهایی ِ خود را به چهار آینه دیدم بیزارم ، بیزارم ، بیزارم ، بیزار
ای عشق مگر پاسخ این فال تو باشی
مشت همه را باز کن ای کاشف اسرار