غبارِ صبح تماشاست!
هرچه باداباد
تو هم بخند🌿
جهانِ خراب میخندد...
#شهید_ابراهیم_همت
هرصبح سلامت میکنم
➬ @azghadirtazohor_313
وعدهیوصلتوامدادندکیتسکینِدل
تارُخِخوبتنبینمدلنیاسایدمرا..♥️
سلام امام زمانم
#امام_زمان
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید
❤منو ببر پیش خودت کربلا
#کربلا
➬ @azghadirtazohor_313
202030_1712438700.mp3
785.3K
همراه با قرآن(38)
قاری ارجمند شحات انور محمد
سوره مبارکه قدر
#تلاوت_قرآن
❥︎➪@azghadirtazohor_313
ترتیل صفحه ۴۴.mp3
624.1K
#تلاوت_قرآن_کریم
🔸ترتیل صفحه ۴۴ قرآن کریم
🔸 سوره مبارکه بقره
🎙استادپرهیزگار
❥︎➪@azghadirtazohor_313
درسهایی از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
5⃣7⃣ قسمت هفتاد و پنجم💎
فرانس فانون نویسنده فرانسوی می گوید: نیروهای اشغالگر در کشور مسلمان الجزائر مأموریت داشتند تا هویت و اصالت فرهنگی ملت الجزائر را نابود سازند و در این را حداکثر کوشش خود را بر تخریب مسئله حجاب و چادر زنان متمرکز کرده بودند؛ زیرا آن را نشانه مهم اصالت ملی زنان الجزائری تلقی میکردند. از دیدگاه استعمارگران هجوم به تار و پود جامعه اسلامی الجزائر ابتدا باید از تحت تاثیر قرار دادن زنان آغاز میشد. دستگاه استعماری فرانسه برای مبارزه با حجاب زنان و بیرون کشیدن آنان از کانون خانواده، مبالغ هنگفتی را اختصاص داده بود. آنها بر این باور بودند که حجاب زن سد محکم و دژ عظیمی در برابر نفوذ غربیهاست. هر چادری که کنار گذاشته شود، افق جدید و گام بلندی در تسلط استعمارگران و کشورهای اسلامی است.
پس از دیدن هر زن مسلمانی که حجاب را کنار گذاشته است، از امید تسلط آنان ده برابر میگردد. با هر چادری که رها می گردد، گویی جامعه اسلامی برای پذیرش و تسلیم در برابر استعمارگران آماده تر می شود.
ادامه دارد...
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بسیار مهم
واژگان عجیب و جدید رهبر معظم انقلاب در مورد حرامخواری خواص!
«حیوان جلّال» سانسور شده در رسانهها!
جلّال: حیوانی است که عادت به خوردن نجاست کرده...
#لبیک_یا_خامنه_ای
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز شنبه روز زیارتی
🌸 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم
#التماس دعا 🤲
❥︎➪@azghadirtazohor_313
کانال ازغدیرتاظهور_313 1.mp3
5.94M
🎶فرامرزپایور
پیش درآمد
#موسیقی
💕@azghadirtazohor_313 💕
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت بیست و چهارم
ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه.» جملهای که از زبان ابراهیم جاری شد، بیآنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بیآنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانیترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود.
نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بیپروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟» و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونهتون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس!»
مادر با نگرانی پرسید: «مگه رفتارش چطوریه محمد؟» که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: «تو رو خدا انقدر غیبت نکنید!» از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت میشد، گونههایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس میکردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که اینچنین ساکت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که میخواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: «راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده!»
به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: «حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود!» ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن «نوش جان پسرم!» جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: «شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟» و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارفهای مادر و عبدالله برای نشستن، به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سرِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم میخواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: «من این پسره رو دیدم! اوندفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد!» و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: «راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد!» سپس با خندهای شیطنتآمیز ادامه داد: «نمیدونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت.»
پدر ساکت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمیگفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب میکردند. با تمام وجود احساس میکردم گریههای هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: «اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم!» و محمد جواب داد: «چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد.» عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: «راستش منم که دیدمش، اصلاً از رفتارش خوشم نیومد.» از چشمان مهربان مادر میخواندم از اینکه شاید این حرفها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج میزد.
محمد که از اوقات تلخیهای عصر بیخبر بود، رو به من کرد و پرسید: «الهه! نظر خودت چیه؟» و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: «الهه اصلاً از پسره خوشش نیومده!» و هرچند نگاه غضبآلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبتهای خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانهای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد.
❥︎➪@azghadirtazohor_313
باسلام خدمت بزرگواران کانال دیروز به اشتباه گروه ختم وچله ومنتظران ظهورحذف شد که بابت این قضیه عذرمیخوام بزرگوارانی که این دوگروه تشریف داشتن میتونن ازطریق لینک هایی که سنجاق شده توکانال وارداین دوگروه بشن
ممنون عاقبتتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۶۷(تلنگر آمیز)
داستان آیت الله بافقی و شکر در بلا و مصیبت
🎙استاد عالی
❥︎➪@azghadirtazohor_313
🔸 قیامهای رکنی نماز
✅ ایستاده بودن در حال تکبیرة الاحرام و نیز پیش از رفتن به رکوع، رکن است؛ یعنی اگر سهواً و از روی فراموشی هم ترک شود، نماز باطل میشود.
#احکام
🔺 رساله #نماز و روزه، مسأله ۱۴۹
❥︎➪@azghadirtazohor_313
کانال ازغدیرتاظهور_313.mp3
835.7K
توضیحاتی پیرامون "دابه الارض "بفرمایید؟واینکه از نشانه های ظهور میباشد ؟
پاسخ: ابراهیم_افشاری
❥︎➪@azghadirtazohor_313
💠 امام علی علیه السلام فرمودند:
🍃 هرگاه خواسته تو محقق نیافت، از وضیعتی که داری، ناخشنود نباش.
🔹 إذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ، فَلَا تُبَلْ مَا كُنْتَ؛
📚 #نهج_البلاغه حکمت 69
❥︎➪@azghadirtazohor_313
حکمت ۶۹.mp3
2.28M
💠 شرح #نهج_البلاغه
🔸 حکمت 69
🎙 استاد محمدی شاهرودی
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا ۵۸
در محضر شهدا🕊
شهید علیرضا موحد دانش: چه جوابی داریم
❥︎➪@azghadirtazohor_313