💢 خوش اخلاقی عامل زیادی دوستان
💠 امام علی علیه السلام فرمودند:
🍃 منْ لَانَ عُودُهُ، كَثُفَتْ أَغْصَانُهُ.
🔹 كسى كه ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هايش فراوان است.
📚 حکمت 214 نهج البلاغه
#نهجالبلاغه
【@EHYYA313••】
حکمت ۲۱۴.mp3
2.1M
💠 شرح #نهج_البلاغه
🔸 حکمت 214
🎙 استاد محمدی شاهرودی
【@EHYYA313••】
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۵۴
کسی به در اتاقش میزد.
در رو باز کرد.مسئول پذیرش بود.یه پلاستیک بزرگ و یه پلاستیک کوچک سمت افشین گرفت و گفت:
_اینا رو همون خانمی که پول اتاقتو حساب کرد،برات آورده.
پلاستیک ها رو گرفت و تشکر کرد.تو پلاستیک بزرگ رو نگاه کرد.یه پرس چلو کباب و یه پاکت پول بود.
به پلاستیک کوچکتر نگاه کرد؛مهر و جانماز و قرآن اندازه متوسط بود.. شرمنده تر شد.
روز بعد تو خیابان دنبال کار میگشت،
ولی همه ازش ضامن میخواستن.متوجه شد حتی کارهایی که در شان خودش نمیدید هم نمیتونه انجام بده.
فاطمه میخواست بره بیرون.زهره خانوم گفت:
_منم تا یه جایی برسون.
-چشم مامان گلم.حالا کجا میخوای بری؟
-مغازه آقای معتمد.
آقای معتمد،شوهرخاله ی فاطمه بود که مغازه پارچه فروشی داشت. زهره خانوم و فاطمه باهم رفتن تو مغازه.نسبتا شلوغ بود.چون آقای معتمد،آدم منصفی بود، همیشه مغازه ش شلوغ بود.
فاطمه و مادرش صبر کردن تا یه کم خلوت شد.آقای معتمد متوجه زهره خانوم و فاطمه شد،بعد احوالپرسی عذرخواهی کرد که زودتر متوجه نشد.
زهره خانوم گفت:
_اینجوری خیلی خسته میشید.کسی رو استخدام کنید،کمکتون باشه.
-مدتی هست دنبال کسی میگردم ولی به هرکسی نمیشه اعتماد کرد.چون کار من بیشتر با خانم هاست،باید آدم چشم پاکی باشه.
-درسته،حق با شماست.
فاطمه یاد افشین افتاد.
با خودش گفت نه،آقای معتمد دنبال آدم چشم پاک میگرده ولی افشین... فاطمه، افشین تغییر کرده،اون اصلا به تو نگاه نکرد.
چیزی که میخواستن خریدن و رفتن. فاطمه فکر میکرد که چکار کنه بهتره. نمیخواست خودش افشین رو به آقای معتمد معرفی کنه،از طرفی هم مطمئن نبود افشین اونقدر تغییر کرده باشه.
وقتی مادرشو به خونه رسوند با حاج آقا تماس گرفت.
-سلام حاج آقا
-سلام،بفرمایید
-وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟
-الان نه.
-بعد از ظهر مؤسسه هستید؟
-بله.اون موقع تشریف بیارید مؤسسه.
-بسیار خب،خدانگهدار.
-خداحافظ.
عصر به مؤسسه رفت.بعد احوالپرسی گفت:
_آقای مشرقی باهاتون تماس گرفتن؟
-نه،چطور مگه؟ چیزی شده؟
حاج آقا نگران بود.
-شما چرا نگرانشون هستید؟!
-چند روز پیش موضوعی پیش اومد. سوالهای زیادی پرسید و رفت.دیگه خبری ازش نشد.
-درمورد روزی حلال؟
حاج آقا تعجب کرد.
-درسته،شما از کجا میدونید؟!
-من دیشب اتفاقی دیدمشون.
جریان رو مختصر برای حاج آقا تعریف کرد و بعد گفت:
_آقای معتمد،همسر خاله نرگس،دنبال همکار میگردن ولی براشون مهمه آدم #چشم و #دل پاکی باشه.به نظر شما آقای مشرقی اونقدر تغییر کردن.
-آره،افشین خیلی مراقب نگاه هاش هست.
-یعنی شما پیش آقای معتمد ضمانت میکنید؟
حاج آقا یه کم فکر کرد و گفت:...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
【@EHYYA313••】
♨️دوشنبه روز زیارت #امامحسن و #امام_حسین علیهماالسلام
💢زیارت این دو بزرگوار در روز دوشنبه
【@EHYYA313••】
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚
🌱علت عاشقی ام دست کریمانه توست
چشم امید من آقا به در خانه ی توست...
🌱پرچـــــــــم یاحسنم روزقیامت بالاست
نوکرت تا به ابد بر در کاشانه ی توست...
#جانبهقربانکریمیکهکرمزندهازاوست
【@EHYYA313••】
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ساعتبھوقتعاشقــۍ²⁰
#السلامعلیڪیاعلیبنموسیالرضاع⁸
⚘️اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
⚘️علِیِّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
⚘️الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
⚘️و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
⚘️و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
⚘️الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
⚘️صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
⚘️زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
⚘️کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک
【@EHYYA313••】