eitaa logo
استاد علی صفایی حائری
56هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
914 ویدیو
31 فایل
انتشارات لیله القدر ناشر انحصاری آثار مرحوم استاد علی صفایی حائری (عین.صاد) سایت: www.einsad.ir 📲ارتباط با ادمین @ad_einsad 📚 سفارش کتاب @einsadshop_ad 🔗شبکه های اجتماعی zil.ink/einsad.ir تلفن : ۰۲۵۳۷۷۱۲۳۲۸
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ سه وسيله، که در تمامى جريان‌هاى فكرى و سياسى و اجتماعى تو را کمک میکند: 🔶استاد علی صفایی حائری: پسرم محمّد! تو در اين زمانه و در اين سرزمين - اين زمانه‌ى تاريك و اين زمين شلوغ - اگر بخواهى كه كف حادثه‌ها نشوى و حادثه‌ساز باشى،بايد بيّنات ، كتاب و ميزان را داشته باشى و با اين سه وسيله، در تمامى جريان‌هاى فكرى و سياسى و اجتماعى، در برابر فريب‌ها و شيطان‌ها، قائم و بر پا باشى، آن‌هم قائم به قسط‌ و بر روى ساقه‌ها و ريشه‌هاى محكم؛ كه در آيه‌ى «مُحَمَّدٌ رَسُولُ‌ اللّه...» و آيه‌ى «وَلَقَد ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ‌»، به آن اشاره رفته است. بيّنات ؛ يعنى آنچه خودش روشن است و روشن كننده‌ى ديگرى هم هست.بيّنات، آن هدايتى است كه وضع تو و جهان را، رابطه‌ى تو و جهان را و مقصد تو و جهان را روشن مى‌نمايد. كتاب ؛ يعنى دستورها، نوشته‌ها، فريضه‌ها و آداب و احكام، در اين حركت و در اين رابطه‌ها. ميزان ؛ يعنى معيارى كه در انتخاب مقصد و انتخاب مكتب و در انتخاب عمل، تو را راهنما باشد و در هنگام تزاحم و درگيرى، تكاليف و فرايض و وضع تو را مشخص نمايد. كسى كه اين سه اصل را داشته باشد، گرفتار برخوردهاى سازمانى و حزبى و يا مرشد و مراد نمى‌شود؛ حتى با بصيرت ديگران، خودش را كور نمى‌سازد؛ كه انسان از كارش،به اندازه‌ى بصيرتش بهره مى‌برد. 📚 نامه های بلوغ، صفحه 19 🌿 @einsad
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 ألیس اللّه بکاف عبده⁉️👆 🔶 استاد 🌿 @einsad
✅به کم ها قانع شده ایم 🔶استاد 🔹 ما در زندگی خود به کم ها قانع شده ایم، تمام زندگی ما به یک حساب بانکی و دو تا خانه و یک ماشین و یک زن و چند بچه و ... ختم شده است . 🔹تمام عمر خود را می دهیم؛ تا همین ها را بدست آوریم و در نهایت هم آنها را می گذاریم و جدا می شویم ، در حالی که تمام دعوت انبیاء این است که: " أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيل"ٌ ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻝﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﻣﺘﺎﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺧﺮﺕ ﺟﺰ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﻧﻴﺴﺖ. 🔹به خدا قسم بهره های زندگی دنیا خیلی کم است! همه انبیاء الهی آمدند و ما را صدا زدند ، فریاد زدند ، شمشیر زدند ، زمین گیر و زندانی شدند و فرقشان شکافته شد که به کم ها قانع نشوید ! این دنیا کم است ، آدمی برای زندگی هفتاد سال نیست ، اما ما دعوت آنها را ندیده و فریاد آنها را نشنیده گرفتیم ؛ چرا که زمین گیر و به دنیای کم قانع شده ایم. 📚 اخبات ، ص ۳۵۶ @einsad
@einsadtehran ✅ لینک کانال موسسه لیلة القدر تهران ☝ 🏢آدرس موسسه لیلة القدر تهران : میدان انقلاب، خیابان شهدای ژاندارمری، حدفاصل خیابان ۱۲ فروردین و منیری جاوید، پلاک ۱۳۴ طبقه همکف، زنگ اول. قابل توجه دوستان عزیز؛ موسسه به ایستگاه مترو انقلاب اسلامی و ایستگاه اتوبوس (BRT) میدان انقلاب بسیار نزدیک است.
هدایت شده از برشی از یک کتاب
✂️ برشی از یک کتاب بعضی ها بدون اینکه طرح کرده باشند و یا و را یافته باشند و یا اصلاً چیز معلوم و مشخصی را خواسته باشند ، کتاب را می گشایند و معلوم است که با دست خالی باز می گردند ... اصولاً مطالعه هر کتاب ، مادام که با طرح سئوالهایی همراه نباشد ، بهره نمی دهد و خواننده بسادگی از جواب ها و اشاره ها و نکته ها می گذرد و آن ها را نمی یابد و در خونش نمی نشیند . 📚 روش برداشت از قرآن ، علی صفایی حائری ، ص 11 🔰 کانال برشی از یک کتاب : http://eitaa.com/joinchat/1542979584C75868f9aed
✅ هیچ کسی نمی‌تواند به تو رشدی بدهد! 🔸 استاد نباید گرو موقعیت‌ها بود که اگر با فلانى باشم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج کنم، به من رشد مى‌دهد و از این حرف‌ها... چون هیچ کسى نمى‌تواند به تو رشد بدهد. این تو هستى که در هر موقعیتى مى‌توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى. گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى‌خواهند. در هر حال این زمینه‌ها مهم نیستند، وضعیتى که تو مى‌گیرى و اطاعتى که تو خواهى داشت، تو را بالا می‌برد و یا پایین مى‌آورد. البته این حرف‌ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى کند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى‌گذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت‌هاى خوب و یا بد نباشیم. 📚 ، ص ۱۵۰ 🌿 @einsad
✅ داستان یکلیا و تنهایی او قسمت 1⃣ استاد علی صفایی حائری داستانى ديگر را، تازگى درباره‌‏ى دخترى از پادشاهان بنى اسراييل خواندم: «يكليا و تنهايى او»* ------------- *«يكليا و تنهايى او، تقى مدرّسى‏» يكليا، دختر پادشاه، به چوپان جوانى دل مى‌‏بندد و تا آخرين مرحله با هم مى‌‏آميزند. پدر كه اين نكته را از كنيزان كاخ مى‏‌شنود، با حيله نام چوپان را از دختر بيرون مى‌‏آورد. او را مى‌‏كشد و دختر را با تازيانه مى‏‌زند و لباس دختران بنى‌‏اسراييل را بر تن او مى‌‏درد و زنگوله‏‌هاى بدنامى را به پايش مى‏‌بندد و از دروازه‏‌ى اورشليم، رو به دمشق بيرونش مى‌‏كند. دختر در كنار رود آبانه راه مى‌‏افتد و از هيچ چوپانى، نان و شير و شراب نمى‌‏گيرد. تا آن روز غروب در كنار علفزارى مى‌‏افتد و شب مى‏‌رسد و آتش‏هاى چوپان‏ها، يكى پس از ديگرى خاموش مى‏‌شوند. دختر پستان‏هايش را به علف‏ها مى‌‏فشارد و به ياد عشق بردار آويخته‏‌اش، مدهوش مى‌‏شود. شيطان، با فانوسى از دور به او نزديك مى‌‏شود؛ چراغ را خاموش مى‏‌كند و از دختر و از چگونگى عشق او مى‌‏پرسد. دختر تنهايى‌‏اش را مى‏‌گويد و شيطان مى‌‏گويد: اين تنهايى را، همان روزها كه با معشوق همراه بودى، داشته‌‏اى و به بهانه‏‌ى تأمّل در عظمت عشق، به تنهايى پناه مى‌‏آوردى؛ در حالى كه عشق تو عظيم نبود و تو نام جوان را فاش كردى. شيطان از عصيان خود مى‌‏گويد و اين‏كه او مى‌‏خواهد كه نمايش بدهد و زبانى را مى‌‏خواهد كه او را تلفّظ كند؛ در حالى كه جهان، از تكرارهايش، در حال گنديدن است. آن‏گاه از داستان دو روز حكومت خود بر شهر بنى‌‏اسراييل مى‏‌گويد، كه چگونه پادشاه او را به شهر راه داد و در دست او اسير شد. ميكاه پادشاه بود. عسابا، پسر عمويش كه سركش و لذّت طلب بود. و عازار پسر و سردارش، كه مرد جنگ بود و ايزابل، زن زيبا و مغرور او بود و يورام پدر زن عازار و كاتب تاريخ پادشاه. عازار، پس از دو سال جنگ باز گشته بود و در جشن پيروزى، دخترى از بنى عمون، بنام تامار را به پدر تحويل داده بود و دختر، پادشاه ناشناس را انتخاب كرده بود و پادشاه كه نمى‌‏خواست اسير دختر بشود، به او دل داده بود و مى‌‏خواست او را به قصر بياورد. از سوى ياكين نبى، پيام آورند كه هيچ بيگانه‌‏اى را از دروازه‌‏هاى اورشليم عبور ندهيد و ناچار تامار را پشت دروازه گذاشتند؛ ولى عسابا، با تحريك‌‏ها و وسوسه‌‏ها، شاه را شبانه به دروازه‌‏ى شهر كشاند و تامار را به قصر آورد و با او به خلوت نشست. نشانه‌‏هاى عذاب آشكار شد و آسمان تاريك و پر صدا آنها را به وحشت انداخت. آمنون عابد به شاه نهيب زد و تامار، كه در اين فرصت بيرون خزيده بود، با عازار روبرو شد و با وسوسه‌‏هايش با او تا صبح ماند. شاه كه در برابر آمنون، با وسوسه‏‌هاى عسابا ايستاده بود، در برابر هجوم و فرياد و خواهش مردم و سخنان شائول ماهى‌‏گير- اين كامل‏‌مرد سخت‏كوش- تا غروب وقت خواست و با تامار در خلوت نشست. هنگام غروب، عرّابه‌‏اى را با دو الاغ لنگ و زينت‏‌هاى بسيار، براى بردن تامار آورده بودند؛ اما هنوز از پادشاه خبرى نبود تا اين‏كه پرده‌‏هاى قصر كنار رفت و تامار بدون اين‏كه كسى به او چيزى بگويد، به درون عرّابه رفت و مردم او را با فرياد و سنگ، بيرون راندند. شاه، در برابر فشار عشق، بالاى بام قصر آمد و با خدا زمزمه كرد و خدا به او بركت داد و فرشته‏‌ها را براى بوسيدن پيشانى او فرستاد. داستان دو روز حكومت را، شيطان براى يكليا گفت و سپس پيش از آن‏كه هوا روشن شود و در روشنايى، چهره‏‌ى او مشخص شود، بر روى رود آبانه، عصازنان راه افتاد. و يكليا، نيمه عريان بر روى علف‏ها افتاده بود و او را نگاه مى‏‌كرد. 📚 نامه هاى بلوغ، ص ۸۸ 🌿 @einsad
✅ داستان یکلیا و تنهایی او قسمت 2⃣ استاد علی صفایی حائری ✅ راستى، نه يكليا، نه شيطان و نه پادشاه، كه همه‌‏ى آدم‏ها تنها هستند. و اين تنهايى، با عصيان و با خوشى‌‏ها و لذّت‏ها و بى‌‏خيالى‌‏ها و بى‌‏خبرى‌‏ها، درمان نمى‌‏يابد؛ كه دل ما، بزرگ‏تر از اين زندگى و بزرگ‏تر از تمامى هستى است. در وسعت دل بزرگ ما، تنهايى را نمى‌‏توان با اين لحظه‌‏هاى شاد و يا بت‏هاى گوناگون و يا دلدارهاى چند رنگ، درمان كرد؛ كه اين دل، دلدارى ديگر مى‌‏خواهد. اين خانه، براى ديگران بزرگ است. ما مى‌‏خواهيم، اين دل بالغ را، با شهوتى مكرّر و بوسه‌‏هاى شيرين مشغول كنيم و اين، كارى است كه به بن‏بست مى‌‏رسد. اگر تمامى ايزابل‏‌ها و تامارها و تمامى عشق‌‏ها را يك‏جا به ما بسپارند، باز هم سرزمين دل ما، سرزمين گسترده‌‏ى وجود ما، خالى است و اين خلوت، نه در هنگام محروميت، كه حتّى در لحظه‏‌ى برخوردارى هم احساس مى‏‌شود؛ و تازه بهتر احساس مى‌‏شود. يكليا، بر فرض كه هر روزش را با چوپانى محبوب پر كند، باز وجود او سرشار نمى‌‏شود؛ كه اين فقط يك گوشه‏‌ى دل اوست. اين فقط لب‏ها و پستان‏ها و سينه‏‌ها و بازوهاى عريان او را مى پوشاند. گيرم كه چوپان محبوب يكليا، بالاى دار نرود و گيرم كه تمامى عالم برايش چوپان بزايد؛ مگر يكليا مى‌‏تواند تا هميشه‌‏ى هميشه، با بدن‏هاى چوپان‏ها و مردهاى محبوب، از تنهايى نجات يابد؟ ✅ دل آدمى، بزرگ‏تر از اين زندگى است. و اين، راز تنهايى اوست. او چيزى بيش‏تر از تنوع و عصيان را مى‌‏خواهد. او محتاج تحرّك است و حركت، با محدوديت سازگار نيست، كه محدوديت‌‏ها، عامل محروميت و تنهايى ماست. 📚 نامه های بلوغ، ص ۸۹ 🌿 @einsad
🌿 چنین بود رسم پیامبر بزرگ: http://www.einsad.ir/Main.php?pid=articles_form&id=689&start=1&tedad=10 🌿 @einsad
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ انسان حتی با داشتن یقین، می تواند از خدا چشم بپوشد! 🔶 استاد 🌿 @einsad