#آیههای_سبز ۳۶
✅ برداشت از حادثهها
با يكى از دوستان، شاهد جنگ بچّهها بوديم. از مدرسه مىآمدند و پس از آزادى از صف، يكديگر را مىزدند و فرار مىكردند و با تعقيب و گريز راه را تمام مىكردند.
يكى از بچّهها به دنبال ديگرى افتاده بود و با غضب و جديّت او را تعقيب مىنمود و مىخواست با كيفش به او ضربهاى بزند كه پايش به نهر كوچه گرفت و زمين خورد. و او كه با سرعت در تعقيب دوستش بود بلند شد و با سرعت از صحنه گريخت. به دوستم كه در جستوجوى برداشت از حادثهها بود، اشاره كردم كه از روى حساب بايد بلند مىشد و با شتاب بيشترى هدفش را دنبال مىكرد، ولى طلوع مانع و شروع شكست او را تمام كرد و اين شكست او را از پاى درآورد و استقامتش را شكست.
خطر اينجاست كه با شكست در جنگ، از هدف، چشم بردارى و با شتاب صحنه را رها كنى و سنگينى خجالت و خندهها و تبليغات جهانى را تحمل ننمايى و خود را دور بيندازى، در حالى كه با هر شكستى بايد درس پيروزى گرفت و از پيروزى نبايد به قناعت و غرور رسيد.
آفتهاى شكست مىتواند آموزگار خوبى براى جبران و انگيزهى خوبى براى تأمين و اقدام و علامت روشنى از ضعفها و كمبودها باشد، آفتهاى اين شكست كم نيست؛ يأس انزوا و ارتداد و نسيانِ هدف و شكسته شدن و ذلت و زدوبند و رذالت و خودفروشى و جاسوسى براى دشمن ، اين همه آفت در گليم شكست هست.
📚 آیههای سبز، صفحه ۸۴
✍ استاد علی صفایی حائری
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۳۷
✅ سرِ نخ
گذشته از حس كنجكاوى و عشق به آگاهى، ضرورت طرح سؤال، به خاطر جريان گرفتن فكر و رسيدن به شناخت و سنجش و انتخاب و عمل است.
ضرورت انتخاب، ضرورت طرح سؤال را توضيح مىدهد؛ چون انتخاب، بدون ارزيابى و شناخت ممكن نيست و شناخت، از تفكر مايه مىگيرد. و سؤال فكر را به جريان مىاندازد. مادام كه سؤالهايى در تو طرح نشده باشند، نه از مطالعات خودت بهره مىگيرى و نه از تفكرات ديگران؛ چون كسى كه اشتهايى ندارد، غذا را خوب جذب نخواهد كرد.
پس از اين مرحله، مرحلهى تنظيم سؤالها و سرنخ پيدا كردن است.
به دوستى كه سؤالش را فراموش كرده بود گفتم، اگر خواستى فقط يك مسأله را بپرسى، از اينجا شروع كن كه چگونه سؤال كنم.
آن روزها... كه در نزديكى زمستان، مادرم لباسهاى ما را آماده مىكرد، و آنها را مىشكافت و دوباره مىبافت، گاهى براى شكافتن از خود ما كمك مىگرفت. براى شكافتن لباس، ما مدتها سَرِ هر نخى را مىكشيديم، امّا به جايى نمىرسيديم تا اين كه سرِ نخ اصلى پيدا مىشد و يا اين كه به دستمان مىدادند... در اين لحظه باز شدن هر گره، گرههاى ديگر را هم باز مىكرد... و چقدر راحت و شيرين، صدا مىداد.
من از آن روزها اين تجربه را به يادگار دارم كه اگر سؤالها درست مطرح بشوند و از سر نخ شروع بشوند، با حل هر سؤال و باز شدن هر مشكل، سؤالها و گرههاى ديگر هم باز مىشوند.
ما در طرح سؤال از آخر شروع كردهايم، درست مثل كسى كه مىخواست لباس را از آن طرف بشكافد... پيداست كه گره گره، يك عمر صرف مىشد و عاقبت هم، نخها تكه تكه و بريده بريده به دست مىرسيد.
📚 آیههای سبز، صفحه ۹۴
✍ استاد علی صفایی حائری
🍀 @EinSadTehran
🌐Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۳۸
✅ اين همه بُت!
من آن روزها وقتى پاى منبرها مىنشستم كه مىگفتند در كعبه سيصدوچند بت گذاشته بودند، تعجب مىكردم كه در يك اطاق و اينقدر بت؟!
ولى بعدها ديدم كه در دل كوچك من بتهاى بىشمار صف بستهاند. و بتهاى بزرگ نفس و خَلق و دنيا و شيطان، با بىحساب بتهاى كوچك، در من غوغايى راه انداختهاند و شب و روزم را پُر كردهاند. آنها محركهاى من بودند و من مىخواستم كه اينها را مهار كنم. و مىخواستم از كفر به شرك و به توحيد برسم. و تنها يك محرك براى خودم داشته باشم.
يكى از بزرگان وعده داده بود كه: ايها الناس! جمع شويد تا براى شما حرفى را بگويم كه نه نبى و پيامبرى و نه وصىّ و ولىّ و رهبرى، هيچ كس نگفته.
مردم مىگفتند: اين ديگر چه مىخواهد بگويد و چه ادعايى دارد.؟!
و آن بزرگ مرد گفته بود: مردم! تمام انبياء، تمام اوصياء، تمام اولياء آمدند و گفتند موحد شويد؛ جز اللّه حاكم و محركى نداشته باشيد. در وجود شما جز او متصرف نباشد و امر و نهى نكند. همه گفتند: «قولوا لا اله الا اللّه»، ولى من مىگويم: نامردها بياييد! مشرك شويد. بياييد يك پا هم خدا را شريك كنيد. آخر هميشه براى غير او؟!
بياييد در برابر اين همه بت، يك سهمى هم براى خدا بگذاريد.
به راستى كه ما خوبهايمان كافر هستند و خوبترهامان مشرك، از ما تا توحيد فاصلههاست. و اينكه مىگويم كافر هستيم، نه كفر در اعتقاد است، كه منظورم كفر در عمل است. با اينكه به او رسيدهايم، و به او علاقهمند شدهايم، در كارها و در زندگى از او چشم مىپوشيم و او را كنار مىگذاريم.
با تدبّر در اين محركها بود كه خودم را مىشناختم كه با چه نسيمهايى، توفان مىگيرم و موج برمىدارم. و مىديدم كاهى هستم كه حرفهاى اين و آن مرا مىغلتاند. در حالىكه بايد كوهى باشم كه توفانها، گرد و خاكم را بگيرند و پاكترم سازند.
📚 آیههای سبز، صفحه ۹۸
✍ استاد علی صفایی حائری
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۳۹
✅ بازيگر
با توجّه به دو مرحله از حالتها و حركتهايم، دنبال عامل و انگيزهى اينها راه افتادم كه محركهاى من چه چيزهايى هستند. راستى دنياى شلوغ و جالبى بود. مىديدم هر حركت سادهى من چقدر رابطه، چقدر بستگى دارد. حتّى هنگامى كه دست به سرم مىكشيدم و يا گردنم را مىخاراندم و يا سرم را بر مىگرداندم و يا برمىخواستم و يا آرام آرام از سرعت پاهايم كم مىكردم و يا سينهام را صاف مىنمودم و يا نفسم را در سينهام حبس مىكردم، مىديدم كه در تمام اينها چقدر عمق و معنا نهفته است.
اينجا بود كه با بازيگرىِ نفس آشنا شدم و ديگر در هر حركتى درسها مىديدم و پيامها مىشنيدم.
يك روز با چند نفر دوستانم از جايى مىگذشتيم چند نفر از خانمهاى پوشيده، آرام مىرفتند. يكى از آنها كودكى را در بغل داشت. كودك سخت گريه مىكرد و دخترك او را عوضى بغل گرفته بود. و به مادرش كه از دور مىآمد تشر مىزد كه بيا بيا بچهات را بگير، حوصلهام سر رفت. مادرش با او هنوز خيلى فاصله داشت و او هم به راحتى مىتوانست بچه را ساكت كند و لااقل مىتوانست او را درست بغل كند و اين طور ناشيانه او را به هق نكشد.
من بىاختيار خندهام گرفت. خندهى من و تمام حركتهاى او معناهايى داشتند. دوستانم بىتوجّه بودند. از خندهام پرسيدند، گفتم كارهايى كه با سادگى از آنها مىگذريم، از اعماق خبر مىدهند.
به خاطر اينكه نشان بدهم كه هنوز دخترم و شوهر نكردهام و براى اينكه خواستگار بگيرم بچهاى را كه مىتوانم بغل كنم عوضى مىگيرم و حرفى را كه مىتوانم به مادرم آهسته بگويم كه چرا بچهات را نمىگيرى، بلند و خشن مىگويم و اين همه به خاطر اين است كه خودم را نشان بدهم كه هنوز بچهاى ندارم و خواستگار مىخواهم.
اين بازيگرىها در تمام حركتها نهفته است. تفاوت اين كه يك دسته محكوم اين عاملها هستند و ناخودآگاه، فرمانبردار هستند و يك دسته با آگاهى و توجّه از اين بهره مىگيرند. تفاوت سادهها با شيطانها در همين است كه آن يكى را مىتوانى بخوانى، اما اين، سخت پيچيده و خودش را پنهان كرده است.
📚 آیههای سبز، صفحه ۹۶
✍استاد علی صفایی حائری
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۴۰
✅ تمرين و تدريج
تمرين و تدريج، در قوّت در عبادت مؤثّر است. به عكس تحميل كه نفرتزا و خستگىآور است. كم مستمر بهتر از زياد ملالآور است؛ «قَليلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ».
هميشه يك چيز كم و مستمرّى را بين خود و خدايتان داشته باشيد كه اين پيوند مستمر، باعث نجات آدمى است و او را به نتيجه مىرساند.
نقل مىكنند عدّهاى از كرمانشاه عازم كربلا بودند كه در راه مورد هجوم راهزنها و دزدان قرار گرفتند و كاروان غارت شد. يك نفر از اهل كاروان كه جان سالم به در برده بود و امكان و پولى هم به همراه داشت، مىگويد: از كنار تپّهاى بالا آمدم. سياه چادرهايى ديدم. پيرمردى آن جا بود. بر او وارد شدم. از من پذيرايى كرد. امانتم را به او سپردم. چيزى نگذشت كه غارت كاروان تمام شد. ديدم كه از كنار تپّهها، دزدان به سمت همين سياه چادرها مىآيند و اشياء دزدى را در داخل چادرها مىگذارند. معلوم شد كه پيرمرد، رئيس دزدان اين منطقه است. با خودم گفتم: آنها كاروان را غارت كردند، من خودم اموالم را به دستشان سپردم. دزدها كه در چادرها جمع شدند، ديدم هوا پس است، يواش يواش به راه افتادم تا لااقل جانم را نجات دهم كه پيرمرد صدا زد؛ كجا مىروى؟
گفتم اجازه بدهيد مىروم. پيرمرد گفت بيا امانتت را بگير. تعجّب كردم. وقتى اموالم را گرفتم، زبانم باز شد. گفتم اگر اجازه بدهيد سؤالى دارم. گفت بگو.
پرسيدم مگر شما رئيس اينها نيستيد؟ من كه با دست خودم آوردهام؟ پيرمرد گفت درست است كه ما دزدى مىكنيم، اما طاغى نيستيم و به خاطر فقرمان دزدى مىكنيم و با خود پيمانى بستهايم كه در امانت خيانت نكنيم. اين خط را نگه داشتهايم.
آن چه كه مهّم است همين است كه انسان چيزى براى خود باقى بگذارد و دستاويزى داشته باشد و بر همه چيز نشورد و پشت پا نزند و همهى درها را به روى خود نبندد و پلها را خراب نكند.
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۰۳
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۴۱
✅ پس تو بخوان
پيروزى هم براى كسانى است كه از آدمها و نيروهاى خود بهره برمىدارند، نه براى آنهايى كه اينها را دارند. اين شمشير نيست كه كارگشاست، اين دست و عصب و مغز و انديشه است كه برّندگى دارد. ياد آن ساده لوح به خير كه عمامهدارى را پيدا كرده بود، وقت را غنيمت شمرده بود و نامهاش را براى خواندن پيش چشم او گرفته بود. عمامهدار كه لباسش اين بود، گفته بود كه خواندن نمىتوانم و سادهلوح اعتراض كرده بود: پس اين چيست كه بر سرت هشتى؟ و عمامهدار، عمامه را بر سر او فرو كرده بود كه اگر عمامه مىخواند پس تو بخوان. راستى كه عينك سواد نمىآورد، امكانات پيروزى نمىآورد.
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۳۵
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۴۳
✅ كمبود محبت
جوانكى را ديدم كه به سبك فلان مجله مىگويد كه من كمبود محبت دارم.
و كسى را مىخواهم كه به من محبت كند و باز به سبك همان مىگفت: كه كسى مرا درك نكرده، كسى مرا درك نمىكند...
خنديدم در حالى كه در درونم طوفانى بود. آرام گفتم: برادر تو هنوز ظرفيت خودت را درك نكردهاى. تو خودت را درك نكردهاى، وگرنه محتاج درك ديگران نبودى.
و گفتم: كسى كه با اين همه محبت از خدا، كمبود محبت دارد، كسى كه محبت خدا او را پُر نكرده، ديگر محبت چه كسى او را سرشار مىكند؟!
بيچاره تو كه درياى محبت را احساس نكردهاى،با قطرههاى به منت آلودهى اين زن و فرزند و پدر و مادر چه مىكنى؟
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۵۴
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍀 @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۴۴
✅ نقد انفاق
به يكى از دوستانم، كه مغرور انفاقهايش بود، گفتم: اين انفاقها همه بر روى سنگ است و بهرهاى ندارد.
تعجب كرد كه: چهطور؟
برايش گفتم: هرگاه ديدى كه نيازمندى، در كنار تو شرمنده است و آزار مىبيند، بدان كه تو رنگ داشتهاى و خودت را نشان مىدادهاى. و از او پرسيدم كه هيچ شده در يك كوير داغ گرفتار شده باشى و لبهايت از عطش تاول زده باشد و آنگاه به چشمهاى رسيده باشى؟
گفتم: وقتى به چشمهى حيات مىرسى، چگونه وجودت را به قطرههاى زنده مىسپارى و بدون هيچ شرمى، خودت را به آب مىزنى.
امّا اگر بخواهى از تشنگىها، از خانهاى آب بگيرى، مدتها فكر مىكنى چگونه در بزنى، چگونه شروع كنى، چگونه آب بگيرى و چگونه تشكر بنمايى.
گفتم: آنها كه رنگى ندارند، هر كس به راحتى از آنها آب مىنوشد و هيچ آزار نمىبيند و شرمنده نمىشود و احساس بيگانگى نمىكند. چشمهى بىرنگ، آفريدگار شرم و آزار، نيست.
و آنگاه گفتمش: من نمىگويم كه محتاج از تو چه كشيده و گرفتار چگونه شرمنده شده، همين قدر مىگويم كه اگر واسطهاى هم بخواهد، براى گرفتارى، از تو آب بگيرد، شرمنده و ذليل خواهد شد.
تو اينگونه خودت را بشناس و انفاقت را نقد بزن.
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۶۱
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍀 @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۴۵
✅ روش بحث
در يكى از برخوردها با پيرمردى مغرور روبهرو شدم كه براى كوبيدن آمده بود. پس از آرام شدن او، از او پرسيدم: اين انگشتر تو چهقدر ارزش دارد.
معلوم شد كلى قيمتى است. گفتم: اگر اين انگشتر قيمتى را گم بكنى و بچهاى، يا خربچهاى آنرا به تو نشان بدهد. آيا از آن مىگذرى و از آن چشم مىپوشى؟ با شتاب گفت: نه چشم مىپوشم و نه مىگذرم، كه تشكر هم مىكنم و مژدگانى هم مىدهم.
اينجا بود كه محكم و آرام گفتم... حقيقت گمشده ماست، كسى كه آن را به ما نشان بدهد. با او چه خواهيم كرد؟ آيا در برابرش سنگر خواهيم گرفت و به چوبش خواهيم بست؟ يا اينكه معتقدى ما چنين گمشدهاى نداريم و مطلوب مشخص است؟ و از حالا تو تصميم گرفتهاى و قبل از محاكمه، طرف را اعدام هم كردهاى؟ اگر كسى طلب ندارد، بحث را شروع نمىكند و اگر شروع كرد بايد از ريشه پيش بيايد و به نق و نق كردن و چك چك زدن وقت را نگذراند.
بايد مسائل موجود در جامعهاش را، خودش احساس كند و ريشهيابى كند و به درمانش بپردازد و درمانهاى صادراتى را به صادركنندگانش واگذارد.
هنگامى كه مسائل ما و كمبودهاى ما مشخص شد، مىتوانيم به دنبال راه حل باشيم و مىتوانيم راه حلها را با خود مسائل نقد بزنيم و ببينيم كه مسائل تا چهقدر حل مىشوند و جواب مىگيرند.
هنگامىكه سه مرحلهى طرح و درك مسأله، و راه حل مسأله و نقد راهحلها، پشت سر هم و به ترتيب شروع شوند.
بسيارى از بخشهاى پيشساخته و دعواهاى لفظى كنار خواهند رفت.
اينگونه بحث هم سعهى صدر مىخواهد و هم وقت، كه تو بتوانى حرفهاى اصلى طرف را تحمل كنى و او نتواند از اين شاخه به آن شاخه بپرد. و موضوع را ذبح شرعى كند، همانند آن دزد ماهر كه بالاى درخت مشغول فعاليت بود و صاحب باغ از راه رسيد و پرسيد: جناب آقا اينجا چهكار مىكنند؟
جناب دزد با كمال ناراحتى رو به طرف كرد و پرسيد: چرا براى خانم پيراهن قرمز نخريدى؟
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۶۳ و ۱۶۴
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍀 @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۴۶
✅ پدرِ سختگير
شايد خود من، به خاطر سختگيرىها و توقعات پدرم -كه روحش شاد و روانش مسرور باد -كارهايم را در حوزهاى دور از انتظار او آغاز مىكردم و دنبال مىنمودم و او با محبت و پيچيدگى خاص خودش، پس از سالها، اين همه را به حساب ادب و نجابت من مىگذاشت و پيش ديگران، كه مىدانست براى من حكايت مىكنند به تمجيد و تحسينم مىپرداخت.
من مىتوانستم كه با پدر به خاطر اين غرور و چشم پوشىها و تحقيرها و سختگيرىهايش دل خسته بمانم و مىتوانستم خودم را در جايى ديگر آماده كنم و حتى به خاطر ادب و يا پيچيدگى خاص خودم اين را به رخ پدر نكشم و با شرم و خجالت از آن بگذرم و پس از سالهاى سال داستان جلسات بحث و نوشتهها و كتابها را، كه ديگران در حضور او مطرح مىكردند و او اشتياق خود را نشان مىداد كه چه بوده و چگونه بوده، اين داستان را كوتاه كنم و از زيره به كرمان بردن بپرهيزم.
راستى كه مىتوان در هر شرايطى كار كرد و بهانه نياورد و مىتوان با تمامى زمينهها عذر تراشيد و جرم را به گردن ديگران انداخت و از لولو و بحث بد و از شانسِ خراب و از هزار كس و ناكس دستآويز درست كرد.
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۶۸
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍀 @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۶۷
✅ مىخواهند تو را بسازند...
در برابر هر رنجى سه راحت دارى؛ دو تا همراه و يكى در پايان.
همراه رنج جريان است و ورزيدگى و نشاط است و قدرت و در پايان هم بهره است و مزد پاداش. كارگرى كه بارها را به دوش گرفته دو خوشحالى همراه گرفتارىهايش دارد و يك خوشحالى هم پس از گرفتارى؛ همراه كارش از بىكارى و ركود رهيده و با كارش ورزيدهتر و نيرومندتر شده و آخر كارش هم مزد و پاداش دارد. اينجاست كه با درد، با عسر، با رنج، دو تا راحتى هست.
جريان و قدرت و پس از آن هم يك پاداش و يك بهره؛ كه: «سيجعل الله بعد عسر يسراً».
...با اين ديد كه يسر سه برابر عسر باشد ديگر چه بحرانى و چه ضعف اعصابى، كه اين وجود با همين دردها ساخته شده و قدرت گرفته. با همين ضربهها به آزادى رسيده و از بتهايش رهيده.
كسى رنج مىبرد كه رفعت ذكر ندارد. كسى رنج مىبرد كه خيال مىكند براى خوشى آمده. كسى كه مىداند بيشتر از خوشى مايه دارد و استعداد دارد ديگر به خوشى، به تكرار و تنوع قانع نمىشود.
دوستى داشتم كه به دنبال كرايه خانه، مدتها دربهدر شده بود و در جستجوى خانه پايش به تاول نشسته بود و عجله هم داشت؛ كه مىخواست پيش از محرم عروسى راه بياندازد. و عجله داشت؛ كه قرار گذاشته بود...
مىگفت: يك روز آن قدر گشتم و به جايى نرسيدم و ردّم كردند كه با نشستن در زير سقفى بغضم تركيد و مثل لش افتادم و گريه كردم و تركيدم.
من به او گفتم تو مىخواهى خانه و بزم و عيشى داشته باشى، اين خواسته توست، در حالى كه فقط اين را براى تو نمىخواهند، تو مىخواهى خانه بسازى، ولى آنها مىخواهند خودت را بسازند. و آنچه تو را مىسازد، همين خانه خراب شدنهاست. همين شكستنها است. همين سوختنها است كه سازنده مىشود.
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۷۱
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🏴 @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
#آیههای_سبز ۶۸
✅ از ملك تا ملكوت
جوانى بود كه براى تحصيل آمده بود و طلبه شده بود. از كرج بود و قبلاً شغلهايى هم گذرانده بود.
مدتى در حوزه چرخ خورده بود و برخوردها و نظرهاى گوناگون گيجش كرده بودند كه چه بكند و كدام حرف را بپذيرد؟
يك روز صبح سر سفره با هم برخورد كرديم. او كلافه شده بود. مىگفت: آخر ما نفهميديم چه بايد بكنيم و سر و كار ما با كيست؟ يكى مىگويد: خودت بايد كار بكنى. ديگرى مىگويد: مراجع تأمينت مىكنند. يكى مىگويد: امام زمان نگهدار توست. و يكى مىگويد: خدا تو را به عهده دارد و رزق تو با اوست. راستش تكليف ما چيست؟ خودم كار كنم و درس بخوانم و مثل على باشم يا بنشينم تا مراجع و امام و خدا دستى برايم بالا بزنند و كارى برايم بكنند.
به او گفتم: تو كارى را انجام بده كه مهمترين كار است. حساب كن امروز در جامعهى تو چه نيازهايى هست؛ از پزشكى و مسكن سازى و راه سازى و... تا بقالى و خياطى تا تربيت و مهرهسازى و سازماندهى و رهبرى.
بعد هم حساب كن تو چه توانى دارى و چه امكاناتى و چند تا از اين كارها از تو ساخته است و شروع كن. آن وقت اگر گرسنه بودى، مىتوانى از هر كجا بردارى.
و بعد گفتم اين را هم در نظر بگير و اغفال نشو كه على(ع) اگر كار كرد، در دورهى بىكارىاش بود. على(ع) در هنگام خلافت، بيل برنداشت. آنجا كه آدمها محتاج او بودند، به درختها نپرداخت . همينطور رسول و همينطور تمامى پيشوايان، هنگامى كه از كارهاشان ممنوع مىشدند، به آن كارها مىپرداختند. تو اگر بخواهى يك مهره باشى، مىتوانى پس از آگاهى به نقش خودت در هر شغلى و در هر دستهاى نفوذ كنى و اگر بخواهى مهرهساز باشى، ديگر فرصتى ندارى جز اينكه بار بگيرى و بار بگذارى.
اگر مىتوانى كه تمامى كارهايت را در دست داشته باشى، چه بهتر و اگر مىتوانى جمع كنى، چه بهتر وگرنه كارى را انتخاب كن كه بيشتر ضرورت دارد.
كمى آرام شده بود كه نگاهش كردم و يك لقمه برايش گرفتم. از من دور بود. به رفيقم دادم و او هم با واسطهى ديگرى لقمه را به او رساند.
به او گفتم: حالا ما مىمانيم با اين مسأله كه سر و كار ما با چه كسى است؟ خودمان يا مراجع يا امام يا خدا؟
گفتم: در همين لقمه فكر كن، گاهى ديد تو پنج سانت است. تو مىبينى يك لقمه در دهانت نشسته و دارى مىجوى. خوب پيداست كه مىگويى جانم، يك لقمه در دهان من افتاده. تو به تصادف دل مىبندى.
گاهى بيشتر ديدهاى. دست خودت را ديدهاى كه لقمه را در دهان تو گذاشت.
اينجا با غرور مىگويى خودم همه كاره هستم.
گاهى بيشتر حساب مىكنى كه، من كه دستم لقمه نداشت. فقير بود. از كجا آورد؟ اينجاست كه بيشتر نگاه مىكنى و رفقيت را مىبينى و مىگويى آنها به من دادند.
گاهى بيشتر مىكاوى كه اينها هم مثل من هستند. همه فقيرند. همه دست خالى هستند. از كجا آوردهاند؟ زمين را مىبينى كه مىرويد و خاك را مىبينى كه گندمزارها را برپا مىدارد مىگويى هان! زمين به من داد. تا آن جا كه فقر زمين را مىبينى كه بهار و پاييز و تابستان و زمستان دارد و محتاج نور و حرارت است و به خورشيد دل مىبندى.
تا آن جا كه از همهى اينها مىگذرى و به رابطهى جارى در آنها و به نظام حاكم بر آنها مىرسى و مىگويى اين نظام مرا پروريد و به من بخشيد.
تا آن جا كه از اين نظام هم جلوتر مىروى و تنظيمها را مىبينى و دستهايى كه هستى را براى تو چرخانده، به او چشم مىدوزى و با او پيوند مىخورى؛ كه مىبينى، نه پديده و مُلك و نه رابطهها و ملكوت هيچكدام از خود چيزى ندارند و فقير هستند و تكيهگاه مىخواهند.
📚 آیههای سبز، صفحه ۲۲۹
✍ استاد علی صفایی حائری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍀 @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir