eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
3هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸 سید قریشی از سال ۷۱ تا ۸۹ در سپاه در سمت‌های متفاوت مشغول به کار بود تا بازنشسته شد؛ او عادت به بیکاری و در خانه ماندن نداشت به همین خاطر با توجه به سابقه‌ای که داشت به صورت داوطلبانه وارد نیروی سپاه قدس شد و مسئول برنامه و بودجه دفتر سردار شهید همدانی گردید. همزمان با آغاز درگیری‌های سوریه علاقه‌مند بود با شهید همدانی به سوریه برود اما کارهای اعزامش درست نشد. تا اینکه سردار همدانی هم به شهادت رسید. مدتی بعد در سال ۱۳۹۳ برای انجام اموراتی با شهید علیرضا توسلی(ابوحامد) فرمانده تیپ فاطمیون به سوریه رفت. زمان زیادی نگذشته بود که ابوحامد شهید شد. سیداحمد به دلیل توانایی و مهارتی که داشت مسئول ستاد لشکر فاطمیون شد. رابطه‌اش با رزمندگان فاطمیون بسیار خوب بود. به خانواده‌های آنان سر می‌زد و پیگیر مسائل و مشکلات آنها در ایران می‌شد. رابطه او به قدری با آنها صمیمی بود که حتی برای آنها آشپزی هم می‌کرد. 🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼🌸 مأموریت سیداحمد قریشی و نیروهایش، بازدید میدانی از مناطقی بود که قبلاً در آنجا عملیات رخ داده بود. طبق گفته شبکه‌های معاند، آن مناطق، آلوده به بمب‌های شیمیایی شده بودند. سیداحمد که از دوران جنگ و دفاع مقدس هنوز آثار شیمیایی در بدنش باقی مانده و سال‌ها با آن دست به گریبان بود در منطقه حالش به شدت بد شد. به‌طوریکه او را سریعا به تهران انتقال دادند. اما به علت از دست دادن ریه و شرایط وخیمش ساعت ۹ صبح همان روز در بیمارستان بقیةالله تهران به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت دست یافت.🕊 🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼🌸 سیده‌فاطمه موسوی از همسرش می‌گوید🎤 آقا سیداحمد بسیار مهربان، خانواده‌دوست و خوش‌رو بود. همیشه لبخند بر لب داشت. تلاش می‌کرد با همه ارتباط داشته باشد. حتی گروه‌هایی در فضای مجازی با نوجوانان و جوانان فامیل داشت. بسیار دلسوز مردم بود به همین خاطر همیشه سعی داشت مشکلات مردم را تا جایی که می‌تواند حل کند. چندین فرزند بی‌سرپرست را تحت پوشش خود قرار داده بود. هیچ وقت دست خالی به خانه کسی نمی‌رفت. در اعیاد مذهبی شیرینی می‌خرید و به همسایه‌ها می‌داد. اهل تجملات نبود. یک سمند مدل پایین داشت. اعتقادی به عوض کردنش هم نداشت و می‌گفت: «همین کارم را راه می‌اندازد.» از لحاظ بعد معنوی انسان کاملی بود؛ از همان دوران جوانی حتی در سخت‌ترین شرایط، نماز شبش ترک نمی‌شد. پس از بازگشت از سوریه با همان خستگی نماز شبش را می‌خواند. در مراسم مذهبی شرکت می‌کرد و کودکان و نوجوانان را هم به این امر تشویق می‌کرد. بسیار امام خامنه‌ای را دوست داشت. همیشه به ما تأکید داشت که پیرو ولایت‌فقیه باشید و هرچه را که آقای خامنه‌ای فرمودند همان را ملاک قرار دهید. 🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼🌸 گروگانگیری زنان در زاهدان آن روز سخت‌ترین روز فرماندهی من بود. حتی تلخ‌تر از روز رحلت امام(ره). همه ناراحت و عصبانی بودند. قبل از ظهر چند نفر از اشرارِ گروهک حمید نُهتانی، به خانه‌های سازمانی سپاه حمله کرده و هفت هشت نفر از زنان همکاران را گروگان گرفته بودند. خون خونمان را می‌خورد. حال شوهران آن چند خانم خیلی بدتر بود. آنقدر که بیم خودکشی‌شان را داشتم. چند نفر را گذاشته بودم دورادور مراقبشان باشند. بلافاصله جلسه شورای تأمین استان برگزار شد. پیشنهادات مختلفی ارائه شد. نظر استاندار تسلیم خودش در ازای آزادسازی بانوان بود و نظر نماینده اطلاعات، آزاد کردن چند نفر از اسرای اشرار در ازای آزاد شدن گروگان‌ها! اما من قبول نکردم. چون امنیت زن محجبه برای همیشه در ایران به مخاطره می‌افتاد و با هر اتفاقی ضدانقلاب برای رسیدن به خواسته‌هایش می‌توانست زنان محجبه را به گروگان بگیرد. باید با اقتدار وارد عمل می‌شدیم و از موضع ضعف جلو نمی‌رفتیم. برادران سیداحمد قریشی، غنوی، حمید اشراق و یکی دونفر دیگر که از بقیه محکم‌تر بوده و به احساسات خود مسلط‌تر بودند آمدند پای کار. اول یک گردان فرستادیم تا نزدیکی گروگان‌ها. به درخواست ما، اشرار، زنان را بالای یک کوه در میدان دیدمان قرار داده و پیرمردی را گذاشته بودند نگهبانشان‌. گفتیم اگر هرگونه تعرّضی به آنها بشود به شما حمله خواهیم کرد. بعد به امام جمعه اهل سنت استان، آقای عبدالحمید، پیغام دادیم که پیام ما را به نُهتانی و گروهکش برساند: «برای برقراری امنیت خانواده‌هایشان باید گرونگان‌های ما را پس بدهند وگرنه از فردا دیگر امنیت شما را تأمین نخواهیم کرد. وقتی زنان ما امنیت نداشته باشند دلیلی برای تأمین آرامش و امنیت شما نداریم.» زن گرگیج یکی از رهبران اشرار که از قضیه باخبر شده بود سریع خودش را به بالای کوه رسانده، روسری‌اش را درآورده و انداخته بود روی سر شوهرش و با فریاد به او گفته بود: «از این به بعد من نباید این روسری را سرم کنم. تا حالا امنیت ما با پاسدارها بود. بچه‌های مریضمان را با آمبولانس به بیمارستان رسانده و غذایمان را تامین می‌کردند؛ آن‌وقت شما زن‌هایشان را اسیر کرده‌اید؟! یا زنانشان را بدهید ببرم یا از این به بعد دیگر ما امنیتی نداریم.» ساعت ۱۱ شب از طرف اشرار به مقرّمان اعلام شد یک ماشین حامل گروگان‌ها هم‌اکنون دارد به سمت ما برمی‌گردد. 🎤فرمانده سپاه وقت استان سیستان و بلوچستان 🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🎥مستند تا آخرین نفس، روایتی از مجاهدت‌های شهید سید احمد قریشی یکی از فرماندهان خدوم لشکر فاطمیون است. 🎞در این مستند برای نخستین بار تصاویری از حضور شهید قریشی در هشت سال دفاع مقدس استفاده شده که صحنه‌های بسیار دیدنی را رقم زده است. کسی که ده‌ها سال از عمر خویش را در راه دفاع از وطن و حرم، به جهاد پرداخته است. https://b2n.ir/y70777 🌸🌼🕯🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به وبلاگ امامزادگان عشق (شهید سید احمد قریشی) مراجعه بفرمائید👇 https://b2n.ir/f84836
از نسل دلیر شیرمردان بوده عاشق به وصال روی جانان بوده نسلی که شد افتخار این دامن پاک جان برکف و جان فدای ایران بوده ✍🏻ملیحه بلندیان 🌸🌼 🕯🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ نام و نام خانوادگی شهید: علیرضا بهرامی مرغ ملکی تولد: ۱۳۴۶/۵/۱، اصفهان. شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۳، عملیات والفجر۸، فاو. گلزار شهید: اصفهان، گلستان شهدا، قطعه والفجر ۱و۸، ردیف ۵، مزار ۷. 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️🎥 📚 دریایی به وسعت تو از پنج‌سالگی نماز می‌خواندی و پایان دبستان هوای جبهه به سرت زد؛ از مسئول اعزام پرسیدم چرا نامه‌ی اعزام پسرم را با این سن کم امضا کرده‌اید؟! گفت: «این پسر به سؤالاتی جواب داد که خود شما هم جوابش را نمی‌دانید!» چقدر زود بزرگ شدی! بوسه بر پایم زدی، گفتی هرکه بر پای پدر و مادر بوسه زند به آرزویش خواهد رسید؛ من هم از خدا خواستم برای اسلام سربازی کنی و در راه رضای خدا از تو دل بریدم. اما حق بده که دلتنگت باشم وقتی به یاد خوبی‌هایت و ادب و وقارت می‌افتم. وقتی در بیمارستان بعد از سوختگی بدن و جراحی دستت که به پوست آویزان شده بود سرتاسر اضطراب و دلشوره بودم، خندیدی و گفتی این که همان دست است فقط کمی کوتاه شده! دوباره به جبهه برگشتی و قلب بی‌قرارت را اینگونه آرام کردی. وقتی که زمان شهادت، با دست قطع شده و پهلوی زخمی و دست بر سینه جان دادی معلوم بود تو که در سرت فقط سودای خدمت به امامت بود وقت جان‌دادن به دیدارت آمده و سرت را به دامان گرفته است. پسر باعظمت من! سلام مرا به اربابم حسین برسان. ✍🏻 فاطمه شعرا ۱۴۰۱/۱۲/۳ 👩🏻‍💻طراح: مطهره سادات میرکاظمی 💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: فاطمه شعرا 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ با این که سن کم و جثه کوچکی داشت؛ ولی کارهای بزرگی می‌کرد. اخلاق خوبش زبانزد بود و مهربانی‌اش بر اهل خانه نگفتنی! در کارهای خانه کمک‌حال مادر بود. از پنج سالگی نماز می‌خواند‌ و به مسجد می‌رفت. هیچ وقت نماز جمعه‌اش ترک نشد. حیا و نجابت خاصی داشت. با همان سن کم سعی می‌کرد نگاهش به نامحرم نیفتد. به قرآن خیلی علاقه داشت و شب‌ها در زیرزمین خانه به نیت شهدا قرآن می‌خواند. اکثر اوقات روزه بود. خیلی دوست داشت طلبه شود. مدتی هم به کمک همرزمش شهید ردانی‌پور غیر حضوری درس طلبگی می‌خواند. 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ عاشق جبهه بود با شروع جنگ تحمیلی، اصرار داشت به جبهه برود. اما با ۱۴ سال سن ممکن نبود. برادرش در بستان خدمت می‌کرد. بدون اطلاع به خانواده رفته بود پیش برادرش. برادر از او پرسیده بود: «نامه‌ داری؟» و او گفته بود: «نه، من چیزی ندارم و خودم آمده‌ام.» برادر، نامه‌ای به مسجد محل نوشته و او را راهی اصفهان کرده بود تا به‌طور قانونی به جبهه برگردد. علیرضا به اصفهان برگشته و به مادرش گفته بود: «شما رضایتنامه مرا امضاء نکردید، من خودم به جبهه رفتم. ولی حالا برایم امضاء کن.» علیرضا با گریه و التماس خواسته بود از او مصاحبه کنند. وقتی شخص مصاحبه کننده، بیرون آمده گفته بود: «مادر، چرا نمی‌گذاری پسرت به جبهه برود؟! سوالاتی که من از او پرسیدم شاید شما هم نتوانید جواب بدهید.» این بود که چند روز بعد به جبهه اعزام شد. 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ علی چریک در عملیات بیت‌المقدس در خط مقدم با تعدادی از عراقی‌ها روبرو شده و به ناچار می‌خواست تسلیم نیروهای بعثی شود. در حین خم شدن و گذاشتن اسلحه بر روی زمین، متوجه قوطی کمپوتی شده و چون طبع شوخی داشت به فارسی به عراقی‌ها گفته بود: «اخوی در بازکن نداری؟» آنها فکر کردند که این قوطی، نارنجک است و به خاطر ترسی که از ایرانی‌ها داشتند، همه آن ۸ نفر عراقی تسلیم شده و علی، آنها را به عقب آورده بود. از آن به بعد به او «علی چریک» می گفتند. 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ مجروحیت خودش درباره چگونگی مجروحیتش می‌گوید: 🎤 «در عملیات بیت‌المقدس، ترکش به دست راستم اصابت کرد و به یکی دو سانت پوست بند شد. آمدم بلند شوم بروم جلو، که ترکش دوم به فکّم خورد. دیگر قادر به حرکت نبودم. چند تا از نیروهای ارتش، مرا به عقبه برگردانند. آنها از جُثه و قد کوتاه من با این سن و سال، خیلی تعجب کرده بودند و سریعا مرا به بیمارستان رساندند. پزشکان به من می‌گفتند: «بیشتر برای ترمیم الباقی دستت می‌بریمت اطاق عمل.» اما من به پزشکان گفتم: «من می‌خواهم دوباره با همین دستم به جبهه بروم و از دین و ملت و سرزمینم دفاع کنم. پس لطفا با یک چسب کار درست، بچسبانیدش!» توی دلم نیتم را کردم. دست، دست خودم شد ولی دو سانت کوتاهتر!» 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ به مادرش سفارش می‌کرد که اگر من شهید شدم، شما را به زهرا(سلام الله‌علیها) قسم که برایم زینب‌گونه عزاداری نمائید. همان شب به دست و پا و سرش، حنا گذاشته و خیلی خوشحال بود. مادرش در زیرزمین مشغول بستن ساک علیرضا بود. او آمد و خم شد و پاهای مادر را بوسید. مادر به او گفت: "چرا این کار را کردی؟" جواب داد: "می‌گویند اگر کسی دست و پای پدر و مادرش را ببوسد به آرزویش می‌رسد. من هم می‌خواهم به آرزویم برسم." مادر پرسید: "آرزویت چیست؟" جواب داد: "بعداً خودتان می‌فهمید." فردا صبح عازم جبهه شد. بعد از ۱۰ روز، در عملیات حمله به فاو به شهادت رسید. مادرش که بر سر پیکرش حاضر شد پهلوی راست او تیر خورده و دست راستش روی سینه‌اش بود. آرام خوابیده بود و عاشقانه به دیدار معبودش شتافته بود.🕊 روحش شاد یادش گرامی و راهش همواره پر رهرو باد. 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ فرازی از وصیت‌نامه شهید علیرضا بهرامی📝 بدانید که من با آگاهی این راه را پیمودم... فکر کنید برای چه آمده‌ایم به این دنیا و برای چه زندگی و چرا دوباره حرکت می‌کنیم؟ و آیا ما که می‌دانیم روزی نوبت ما می‌شود؟ آیا توشه‌ای آماده ساخته که تا ما را صدا زدند حرکت کنیم؟ آن هم نه هر حرکتی بلکه حرکتی که با شوق انجام گیرد و به او برسد. ان‌شاءالله. ای عزیزان! ...بهترین توشه‌ها تقوا و از خدا ترسیدن است و تا آنجا که می‌توانید به یکدیگر کمک و در راه خیر و سعادت بکوشید و تا می‌توانید قرآن بخوانید هر چند کم باشد ولی بخوانید و بدانید هر که این کتاب را بخواند و تا اندازه‌ای به آن عمل کند رستگار شده و خیر و سعادت یافته است. از شما می‌خواهم که هیچگاه امام را تنها نگذارید و همیشه در کنار او باشید و هر کسی را ایشان تائید کردند قبول کنید... والسلام. ۱۳۶۴/۱۱/۱۸ علیرضا بهرامی📝 🌱 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid