🌸
خورشید پانزدهمین روز از مردادماه سال ۱۳۸۲، شاهد تولد دختری بود که قرار بود سالها با شیطنتهای دوران کودکیاش شناخته شود.
فائزه دختر بچهی باهوشی بود که هیچوقت یکجا بند نمیشد و گاهی با شیطنتهایش، اشک مادرش را درمیآورد!
هرچه بزرگتر شد از آن بازیگوشیها کاسته شد و بر وقار و متانت و خانمیاش افزود. جنب و جوشهایش اما برجای ماند. در هر زمینهای که خود را توانمند میدید فعالیت میکرد و حرفی برای گفتن داشت. هرجا که نیاز به حضورش بود دریغ نمیکرد و به بهترین شکل، سرباز گوش به فرمان رهبرش در جبهه جهاد تبیین بود.
از معلمی و تحصیل و نویسندگی و روایتگری و آمر به معروف و ناهی از منکر، تا همکاری در واکسیناسیون در شرایط اوج کرونا، شرکت در اردوهای جهادی، مسئولیت خبرنگاری بسیج دانشگاه، خادمی حسینیه امامرضا علیهالسلام و بالاخره، پشتیبان و خادم دانشجویان در سفر کرمان؛ سفری که حاجقاسم مهر قبولی سالها تلاش و پشتکارش را امضا کرد تا فائزهی ۲۰ ساله، فائز و رستگار شود.
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۳
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
سرکار خانم «زهرا باباولی» دوست و رفیق صمیمی «شهیده فائزه رحیمی» درباره او میگوید:🎤
آشنایی ما برمیگردد به مهرماه سال ۸۸؛ زمانی که از محل زندگی سابقمان اسبابکشی کردیم و با فائزه همسایه شدیم. از آن روز به بعد، شدیم بهترین دوست هم؛ تا همین الان.
⚜بچه که بودیم هر روز صبح، میآمد جلوی در خانه ما. عصر هم من میرفتم طبقه بالا. آنها طبقهی دوم بودند و ما طبقهی اول. عصرها میرفتیم دوچرخهسواری. فصل بهار هم بالای درختان توت پیدایمان میکردند.
آنقدر روابطمان شیرین و خوب بود که یکروز باهم صیغه خواهری خواندیم؛ برای همهی عمر. با اینکه خیلیها مسخرهمان میکردند.
⚜ باهم بزرگ شدیم. مثل دوتا خواهر. خیلی شوخی داشتیم؛ هرچه که به هم میگفتیم از هم ناراحت نمیشدیم؛ چون قلبا همدیگر را دوست داشتیم.
فائزه طاقت ناراحتی من را نداشت و اگر مرا در آن حال میدید کلی با من شوخی میکرد تا غم و غصه را از دلم بیرون کند.
⚜بهترین ویژگی فائزه، خوشرویی و خندهروییاش بود. حتی در بدترین شرایط، لبخند به لب داشت و با کسانی که فکر و عقایدشان متفاوت با خودش بود هم برخورد خوبی میکرد.
⚜فائزه آدم بسیار فعالی بود. از ده سالگی وارد بسیج محلات شد و در دوازده سالگی شد بسیجی فعال. در بسیج دانشجویی، حوزه هنری، نهاد رهبری و حوزه علوم اسلامی هم فعالیت میکرد.
هیچ وقت شرایط سخت روزهای کرونا را که در مرکز واکسیناسیون کار میکردیم، یادم نمیرود!
هر جا همه خسته میشدند و کم میآوردند کارها را به فائزه میسپردند و او همه را دقیق و بینقص انجام میداد. بعضی لیستها را که حتی آقایان حاضر نمیشدند وارد سامانه کنند با دقت و حوصله وارد سیستم میکرد و از این بابت گلهای نداشت.
⚜ با خانواده رفتار خوبی داشت. امر پدر و مادرش را اطاعت میکرد. در عین حال که باهم خیلی رفیق بودند و مدام شوخی میکردند احترامش به آنها مثالزدنی بود. دلسوز خانوادهاش بود؛ هر وقت چیزهای گرانقیمت میخرید عذاب وجدان میگرفت که نکند فشاری را به خانواده متحمل کرده باشد.
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۳
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
⚜ارادتش به امام حسین علیهالسلام و خون شهدا از او خادمالحسین(ع) و خادم الشهدا ساخت. خیلی اهل بهشت زهرا(س) و معراج شهدا رفتن بود.
⚜ برای شرکت و قبولی در آزمون دبیرستان فرهنگ، خیلی تشویقش کردم. پذیرشش در آن مرکز آموزشی، شد نقطه عطف زندگی فائزه. بعد هم قبولیاش در دانشگاه فرهنگیان، از او دختری ساخت که در همه مسائل و تصمیمات زندگی پخته و عاقلانه رفتار میکرد؛ از آن به بعد دیگر فائزه شر و شور و پرشیطنت قبل نبود.
⚜فائزه در کار رسانهای و جهاد تبیین بسیار قوی عمل میکرد. در شرایط خاص مدام مطالبی را منتشر میکرد و استوری میگذاشت و از هیچ توهینی هم ابایی نداشت.
ارادت خاصی به حاج قاسم سلیمانی داشت. هر شب جمعه رأس ساعت ۱:۲۰ برای حاج قاسم وضعیت میگذاشت.
آخرین وضعیتی هم که ۱۸ ساعت قبل از شهادتش در پیامرسان بله گذاشت مربوط به دلتنگی حاج قاسم بود.
در تشییع حاج قاسم جزء اولین نفراتی بود که خودش را رساند. اخر هم در سالگرد او، در مراسم بزرگداشت او و کنار او به شهادت رسید.
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۳
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
«زهرا باباولی» در گفتوگوی اختصاصی با سیروز سیشهید:🎤
اهل تفکر بود و این خصیصهاش او را از سایرین متمایز میکرد.
به شدت اهل مطالعه بود و دیگران را هم به این امر ترغیب میکرد.
دانشجوی فعالی که مدیریت زمان را به خوبی فراگرفته بود و همه کارهایش را با برنامهریزی انجام میداد. سعی میکرد کمتر بخوابد تا به اهدافش زودتر دست یابد.
ویژگی جالب فائزه این بود که اصلا تکبعدی نبود. مصداق بارز ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند، او بود. همیشه اهل عمل بود و کارهای پیش و پا افتادهای را که دیگران مایل به انجامش نبودند با دل و جان انجام میداد.
در هیئت، کودکان را همراهی میکرد و با بازی و نقاشی، آنها را تحت کنترل خود داشت. خلوص نیتش نمیگذاشت دیده شود. معمولا ته مجلس روضه آب میداد.
سختترین کارها را به راحتی قبول میکرد و آن را دقیق و به درستی انجام میداد.
برای اعتلای پرچم بسیج زحمت کشید. ده سال سابقه فعالیت او در بسیج از او نمونه بارز یک بسیجی واقعی ساخته بود.
بیعدالتی را علنا ابراز میکرد و در نهایت احترام، از آن دفاع میکرد.
در پویش عفاف و حجاب پس از اغتشاشات هم فعال بود و کوتاهی نکرد.
کم حرف بود و گزیده صحبت میکرد. آدم خوشمشربی بود.
خدمت در نظام و مؤثر بودن در امر ظهور بزرگترین آرمان زندگیاش بود.
در یک کلمه لیاقت فائزه شهادت بود.
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز_۲۳
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
مادر بزرگوار شهیده🌹
«به چادری بودن و وقار فائزه افتخار میکردم. حالا هم که دخترم در چنین روز و در چنین جایی، با این شکوه، لیاقت شهادت پیدا کرد و پذیرفته شد، ما را بزرگ و سربلند کرد.
شنیده بودم که زیارت عاشورا آن دنیا شفاعت میکند؛ برای همین مدتهاست هر روز صبح دوبار زیارت عاشورا میخوانم. حتم دارم به همین خاطر با شهادت، دخترم را پذیرفتند و بزرگ کردند. من خیلی امید دارم به جواب سلام دادن آقایمان، امام حسین علیهالسلام.»
حرفهای مادر شهیده فائزه رحیمی، ذهن را میکشاند به سمت همان جملهای که آخرین بار شهیده فائزه رحیمی در اطلاعات کاربریاش نوشته بود: «آن چه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو!»
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۳
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
شهدای نهر خَیّن🇮🇷
برای مطالعه یکپارچه در مورد این شهید به سایت امامزادگان عشق (شهیده فائزه رحیمی) مراجعه بفرمائید👇
B2n.ir/a17219
از نسل جوانههای ایران بودی
مانند ستارهای درخشان بودی
ای آنکه «شهید» زندگی میکردی
چون نام خودت، ز رستگاران بودی
✍🏻ملیحه بلندیان ۱۴۰۳/۱/۱۵
🌸🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۳
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🖇
بعضیا با دل آدم یه کاری میکنن که تا آخر عمر مدیونشون بمونی. بدون اینکه بخوان براشون جبران کنی. جنس این آدما از نوره. از خداست. انگار خود خدا میاد کنارت میشینه، حرفاتو میشنوه و دلتو آروم میکنه.
سالها پیش به خاطر اتفاق تلخ و غیرمنتظرهای، وقتی هیچ آدم و دکتری نتونست حال بدمو که ناشی از شوک شنیدن اون خبر بود خوب کنه، پناه بردم به خونهی خدا؛ همونجا بود که چشم تو چشم شدم با عکسهای شهدایی که دور تا دور مسجد داشتن نگاهم میکردن. نفهمیدم چی شد؛ اما مثل آبی که روی آتیش ریخته باشن قلبم خنک شد و دلم گرم، به اینکه خداوند راهی جلوی پام گذاشته برای آرامش درونم!
و این شد که من همیشه خودم رو به شهدای اون مسجد به ظاهر محقر، مدیون میدونم.
و شما هر سال، در آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان، روزی که اهالی اون مسجد در گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، کنار قبور مطهرشون، براشون یادواره برگزار میکنن، مهمان یکی از اون شهدائید.
«شهدای مسجد شریفیه»
و شهید غریب امروز رو فقط رفقاش تونستن به تصویر بکشن.
با تشکر از دوست عزیز و دلسوزم «فاطمه رضاپور» و همسر محترم و پیگیرشون بابت مصاحبه و جمعآوری مطالب امروز.
☀️
نام و نام خانوادگی شهید: غلامرضا آقاکوچک افشاری معروف به بیژن افشار
ولادت: ۱۳۳۷/۸/۲۲، تهران.
شهادت: ۱۳۶۰/۸/۱۹، بستان.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلاماللهعلیها، قطعه ۲۴، ردیف ۱۰۹، شماره ۳.
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
📚 پایان بیقراری
حدود ده روز از شروع حمله رسمی عراق به کشور میگذشت. بیژن را داخل مسجد دیدم؛ نگران بود. شنیده بود جبهه با کمبود نیرو و امکانات مواجه است. میخواست برای کمک برود اما راهی پیدا نکرده بود. پرسید: «شما میدونی چطوری میشه به منطقه رفت؟ فقط نظامیها اعزام میشوند؟»
من که از قبل پرس و جو کرده بودم گفتم: «فقط یک راه داره؛ آقای چمران برای ستاد جنگهای نامنظم، ثبت نام داره و بعد از آموزش، به جبهه اعزام میکنند.» برق خوشحالی در چشمانش درخشید. همان شب موضوع را به دو نفر دیگر از دوستانمان گفتیم و فردایش باهم به شورای مرکزی مساجد تهران رفتیم. صف طولانی و شلوغ بود. بیژن آرام و قرار نداشت.
آنقدر رفت و آمد تا بالاخره توانست زودتر از بقیه وارد بشود و اسم هر چهار نفرمان را بنویسد. آموزشها در پادگان ۰۶ ارتش که شروع شد تمرینها طاقتفرسا شد. اما بیژن برای آمادگی بدنی کامل، حتی ساعتهای بیشتری نسبت به بقیه ورزش میکرد. مرحله آخر آموزش، عبور از موانع بود. خیلی از مدعیان کم آوردند. ولی او همه موانع را چابک و حرفهای گذراند.
اواخر آبان ۵۹ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدیم پایان بیقراری او و آغاز حماسهاش بود.
✍🏻فاطمه رضاپور ۱۴۰۲/۱۲/۱۱
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: کوثر راد
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
شهید «غلامرضا آقا کوچک افشاری» در روز ۲۲ آبان ۱۳۳۷ در تهران دیده به جهان گشود.
ششمین و آخرین فرزند محمدآقا و حاجیه مهردخت بود. در منزل و محله او را «بیژن» صدا میزدند. دوران تحصیل و نوجوانیاش را در محله نظامآباد تهران گذراند.
درسش خوب بود و به مطالعه غیردرسی هم اهمیت میداد. خانواده افشار مذهبی بودند و به احکام دینی اهمیت میدادند. به همین خاطر بیژن نسبت به همسن و سالانش اطلاعات خوب و کاملی درباره مذهب و احکام داشت و به همین نسبت بیشتر هم مقید به احکام بود. قرآن کوچک جیبی داشت که همیشه همراهش بود و از خود جدا نمیکرد در هر شرایطی اگر زمان خالی داشت قرآن میخواند. صوت قرآنش زیبا بود.
قبل از انقلاب، در جلسات قرآن و سخنرانیهای مذهبی شرکت میکرد. گاهی اوقات پدرش برگزارکننده جلسات قرآن در مسجد محل بود. سعی میکرد همیشه نمازش را اول وقت و به جماعت در مسجد محل اقامه کند.
شوخطبع، خوشرو و پرنشاط بود و روابط اجتماعی بالایی داشت. دیگران مجذوب صحبت کردنش میشدند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیتهای جوانان محل در مسجد شریفیه بیشتر شد.
مسجد، محل تجمع و برنامهریزی جوانان انقلابی بود و بیژن هم حضوری فعال در مسجد داشت. بعد از شروع جنگ تحمیلی، در همان روزهای اول مهرماه سال ۵۹، به ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی شهید چمران مراجعه کرد و بعد از آموزش، به خوزستان اعزام شد.
در یک دوره ۴ ماهه، در پاییز و زمستان ۵۹، با یک مرخصی کوتاه ده روزه میانش، درست در سختترین شرایط جبههها، به طور کامل در منطقه حضور داشت.
در آبان ماه سال ۶۰ مجدداً به ستاد جنگهای نامنظم مراجعه کرد و در خط مقدم در منطقه بستان حاضر شد.
در تاریخ نوزدهم آبان ماه سال ۶۰، در سن بیست و سه سالگی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر مطهرش در تهران تشییع و در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها تهران به خاک سپرده شد.
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
شهید بیژن افشار، از زبان دوست و همرزمش «منوچهر محبی»🎤
قبل از تشکیل بسیج، در اردیبهشت ماه سال ۵۹، هستههای مقاومتی توسط جوانان محلات تهران شکل گرفته بود؛ که با تجربهترها به جوانترها آموزش رزمی و نظامی میدادند.
در محله نظامآباد، حدود ۲۰ نفر از جوانانی که اهل مسجد بودند، از جمله شهید بیژن افشار، در این هسته عضو شدند.
صبحهای خیلی زود، در یکی از خیابانهای خلوت و کم رفت و آمد محل، آموزش میدیدند و تمرین میکردند.
جنگ که شروع شد، من، بیژن و دو نفر دیگر از بچههای محل، باهم به شورای مرکزی مساجد رفتیم. آن زمان، بسیج هنوز تشکیل نشده بود و سپاه هم نوپا بود و برنامهای برای اعزام نداشت.
صف طولانی برای اعزام به جبهه تشکیل شده بود. آن روز، بیژن هرطور بود خود را به داخل رساند و اسم هر چهار نفرمان را نوشت. اما فقط کسانی که خدمت سربازی را گذرانده بودند میتوانستند در آموزشها شرکت کنند. از بین ما چند نفر، فقط من و بیژن خدمت انجام داده بودیم و موفق شدیم برای آموزشهای قبل از اعزام، دوره ببینیم.
مدت کل آموزشها یک ماه بود.
خاطرم هست آن ایامی که در پادگان لشگرک آموزش میدیدیم از فرماندهمان اجازه گرفته بودیم و صبحهای زود، قبل از شروع صبحگاه، به تپههای اطراف پادگان میرفتیم و برای آمادگی جسمی بیشتر میدویدیم.
بیژن، به توصیه حضرت امام خمینی، دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه میگرفت. خیلی اوقات با زبان روزه میدوید و تمرینها را انجام میداد. بدن ورزیده و مقاومی داشت.
روز آخر آموزشها، در پادگان حر، اعلام کردند فقط کسانی که بتوانند با موفقیت موانع را عبور کنند اعزام خواهند شد.
در آزمون آیتمهای خیلی سختی برایمان در نظر گرفته شده بود. خیلیها که مدعی بودند کم آوردند و در میانه راه انصراف دادند! بعضیها هم هرچه تلاش کردند نتوانستند از همه موانع عبور کنند. اما بیژن، جزء افرادی بود که خیلی حرفهای، شجاعانه و آماده، بدون اینکه ترسی به دلش راه بدهد تمام موانع را رد کرد...
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
شانزدهم آبان ماه ۵۹ بود که برای اولین بار، ما را به خوزستان اعزام کردند. برای گرفتن برگه مأموریت، به ساختمان استانداری خوزستان مراجعه کردیم.
ستاد جنگهای نامنظم در آنجا قرار داشت. شهید چمران، فرمانده نظامی آن تشکیلات را به عهده داشت و حضرت آیتالله خامنهای هم، جزء فرماندهان آن ستاد بود.
مأموریت ما، ۱۰ روزه بود به خط اعزام میشدیم و بعد از اتمام مأموریت به اهواز برمیگشتیم.
اولین اعزام ما، زمانی بود که سوسنگرد، برای بار دوم، در حال سقوط بود. امکانات جنگی در حداقل میزان خودش بود و به خاطر این محدودیتها، گروه ما حتی به تعداد نفرات سلاح نداشت. حدود ۵ اسلحه و نفری دو نارنجک، همهی مهمات ما بود. یک کیسه مواد غذایی، (برای هر نفر به ازای ۴۸ ساعت، یک کنسرو تن ماهی، ۱ کنسرو لوبیا، ۱ کمپوت سیب یا گلابی، مقدار کمی نخودچی کشمش و بیسکویت) هم جیره غذاییمان!
برای اینکه بتوانیم این زمان ۴۸ ساعت را دوام بیاوریم با هم شریک میشدیم؛ مثلاً یک کنسرو تن ماهی را باهم میخوردیم. البته نان هم نداشتیم. گاهی از بیسکویت، به جای نان استفاده میکردیم که مقداری جلوی گرسنگی ما را بگیرد.
برای اعزام به سوسنگرد، تا جایی که ممکن بود با ماشین جلو رفته و بقیه مسیر را تا نزدیکی شهر، باید پیاده طی میکردیم.
فرمانده به ما گفته بود: «وقتی وارد شهر شدید هر سنگر خالی که پیدا کردید در آن مستقر شوید و به سمت دشمن تیراندازی کنید.»
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
برای اینکه از تیررس دشمن دور باشیم وارد کانالی شدیم و از آن طریق، به پیشروی ادامه دادیم. به جایی رسیدیم که ساختمانهای شهر کاملاً مشخص بود. آنجا بود که زمینگیر شدیم. چرا که عدهای از بچهها در ورودی شهر، با دیدن افرادی که از داخل شهر به عقب بازمیگشتند، اسلحههای خود را تحویل داده و به عقب برگشتند.
چند ساعتی را در همان کانال ماندیم. دیگر قدرت ادامه نداشتیم. یکی از افراد گلولهای به گردنش اصابت کرد و مجروح شد. آتش عراقیها خیلی شدید بود. آنها سرشار از امکانات و مهمات بودند و ما با دست خالی در مقابلشان ایستاده بودیم. گلولهها با سرعت و صدای زیادی از بالای سرمان رد میشدند و کاری از ما بر نمیآمد.
آنجا بود که هنرنمایی بیژن عیان شد. همان موقع بود که با صدای شلیکها و رگبارها شروع کرد به بشکن زدن و ادا درآوردن و خندیدن و شوخی کردن؛ و جو سنگین و وحشتناک گروه را شکست. روحیه بچهها تقویت شده بود. به بچهها گفتیم حالا که اینجا گیر افتادهایم و کاری از ما برنمیآید بیایید حداقل خوراکیهایمان را بخوریم که اگر شهید شدیم عراقیها نگویند اینها از گرسنگی مردهاند! بعد از آن بود که فرماندهمان، دستور عقبنشینی داد.
همه راه افتادیم. من و بیژن و یک نفر دیگر، مجروحی را که کنارمان بود داخل یک پتوی سربازی گذاشتیم و به سمت عقب حرکت کردیم. خون زیادی از او رفته بود و قادر به صحبت کردن نبود. مسافت زیادی را پیاده آمدیم تا جایی که یک وانت لندرور پیدا کردیم و مجروح را داخل آن گذاشتیم که به بیمارستان منتقل شود. بعداً شنیدیم او به شهادت رسیده است.
بیژن به حقالناس و بیتالمال به شدت حساس بود. همان وقت که زیر آتش دشمن و شرایط سخت حمل مجروح، در حال حرکت بودیم گاهی میدیدیم افراد اسلحه و مهمات خود را گذاشتهاند و فرار کردهاند. او میگفت: «ما خیلی کمبود مهمات داریم و اینها بیتالمال است؛ نباید هدر برود.»
او بی هیچ ترسی، زیر آتش میرفت و سلاحها و فشنگهای روی زمین مانده را جمع میکرد و ما با آن وضعیت، آنها را هم به عقب برگرداندیم.
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid