🌞
نام و نام خانوادگی شهید: محمدرضا کشاورز
تولد: ۱۳۸۶/۱/۲۰، شیراز.
شهادت: ۱۴۰۱/۸/۴، حرم حضرت شاهچراغ علیهالسلام، شیراز.
گلزار شهید: حرم حضرت شاهچراغ علیهالسلام.
🌱
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_کشاورز
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_دانش_آموز
#شهدای_اغتشاشات
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌞
«محمدرضا کشاورز» اهل شیراز بود و در مقطع دهم رشته علوم انسانی در همان شهر تحصیل میکرد.
وی در فعالیتهای تحصیلی و علمآموزی کوشا و ممتاز بود و به اخلاق خوش و ادبِ مثالزدنی، شناخته میشد.
مؤذن مسجد محل بود و گاها مکبّری هم میکرد. ارادت ویژهای به امام مهدی عجلالله تعالی فرجهالشریف داشت و برای نزدیک شدن به آن امام والامقام، مشغول مطالعه و تحقیق بود.
«سردار شهید حاج قاسم سلیمانی» را الگوی خود میدانست و از همان سن سودای شهادت در سر داشت. آنقدر که پدر و مادرش را پدر و مادر شهید خطاب میکرد.
🌱
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_کشاورز
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_دانش_آموز
#شهدای_اغتشاشات
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌞
محمدرضا دو هفته قبل از وقوع حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ، نیت کرده بود که هر چهارشنبه هنگام غروب، به قصد زیارت به حرم مشرف شده و نماز مغرب و عشا را به جماعت ادا کند و در جلسات و مراسمات مذهبی که در آستان مقدس برگزار میشود شرکت نماید.
او به قصد ادای نیت خود، در دومین حضورش، توسط داعش ملعون در حمله تروریستی به حرم، به لقاءالله شتافت.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار نیز همانند دیگر شهدای حادثهی حرم حضرت شاهچراغ علیهالسلام، بر دستان مردم شهرهای مقدس مشهد و شیراز تشییع شد و به همراه ۵ شهید دیگر در صحن مطهر، در جوار حضرت احمد بن موسی و برادر بزرگوارشان حضرت سید میرمحمد علیهماالسلام آرام گرفت.
🌱
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_کشاورز
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_دانش_آموز
#شهدای_اغتشاشات
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌞
در هفتههای اخیر قبل از شهادتش یکی از اقوام خطاب به او گفته بود که در این شرایط (اغتشاشات سال ۱۴۰۱) مراقبت بیشتری از جان خود داشته باشد؛ که او در پاسخ گفته بود: «من به حرم شاه چراغ علیهالسلام میروم و در آنجا شهید خواهم شد.»
مادر مکرم شهید ابتدای همانسال سفری به کربلای معلی داشت که قبل از سفر از فرزندش خواسته بود چه سوغاتی از این سفر میخواهد که برای او بیاورد؛ که او گفته بود: «از کربلا برایم پارچه کفنی متبرک به تربت امام حسین علیه السلام بیاور.»
🌱
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_کشاورز
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_دانش_آموز
#شهدای_اغتشاشات
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
عطری وزید، قلب تو را عشق دَر گرفت
پر زد دوباره، راه زیارت ز سَر گرفت
خونت گواه شد که به اخلاص آمدی
آقای شاهچراغ تو را هم به برَ گرفت
✍🏻زهرا دشتیار ۱۴۰۳/۱/۲۰
🌞
🌱
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_کشاورز
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_دانش_آموز
#شهدای_اغتشاشات
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۸
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷
نام و نام خانوادگی شهید: روحالله عالی
تولد: ۱۳۶۰/۸/۲، زاهدان.
شهادت: ۱۳۹۶/۱/۲۱، کورین، زاهدان.
گلزار شهید: گلزار شهدای زاهدان.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
📚 به من گفته بودند...
جلوتر که آمدند، شناختمشان.
صدایشان را شنیدم.
_ اینقدر گریه نکن! من بهت میگم خوبه. این رو بدون! شما فقط هفت سال باهم زندگی میکنید!
بیدار شدم و با خوشحالی از اتاق بیرون رفتم.
_ مامان جواب من مثبته! دیگه مردد نیستم.
***
دستی روی صورت خیسم کشیدم.
_ خدایا! چقدر زود روحالله رو بردی پیش خودت! مگه ما چند سال با هم زندگی کردیم؟!
با حالی پریشان، شروع کردم به شمردن.
از ۸۹ که به ۹۶ رسیدم، شد هفت سال!
چیزی مثل جرقه، توی ذهنم روشن شد! خدایا چطور آن خواب شیرین را توی این سالها از یادم برده بودی و حالا به وضوح برایم مجسم شد؟!
مولا امیرالمؤمنین، به من گفته بودند!...
✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۲/۱۱/۵
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: هانیهسادات عباسی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷
«روحالله عالی» در شهر زاهدان به دنیا آمد. خانوادهاش اصالتاً سیستانی ولی بزرگ شده زاهدان بودند. یک برادر و چهار خواهر داشت. پدرش استاد بنا بود و نان حلال توی سفره خانواده میگذاشت.
روحالله به عنوان فرزند اول خانواده، شغل پاسداری را انتخاب کرد و تنها برادرش هم به تبعیت از او پاسدار شد.
عموی آنها شهید «رضا عالی» در تیرماه ۱۳۶۷ در حالی که ۲۲ سال بیشتر نداشت به عنوان داوطلب بسیجی در شلمچه به شهادت رسید. هشت سال پیکرش مفقود بود. بعدها تفحص شد و به خانه برگشت. آن روزها، روحالله نوجوانی بود که با لمس این صحنهها، فرهنگ شهید و شهادت، ملکهی ذهنش میشد.
هربار به زیارت مزار عمویش میرفت با دیدن قبر خالی بغل قبر عمو رضایش، گریه میکرد و در آخر زمزمهکنان به او میگفت: «خدا کند قبر کنارت به من برسد!»
بعد از چند سال، بالاخره آن قبر نصیب خودش شد.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷
روحالله در ابتدا راننده آمبولانس سپاه بود و مدتی بعد در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیهالسلام تهران قبول شد.
سال ۱۳۸۵ به عنوان افسر سپاه پاسداران آموزش دید و خدمتش را در تیپ نیروی مخصوص ۱۱۰ سلمانفارسی شروع کرد. بعد از مدتی به عنوان مسئول تحلیلی برنامه در عملیات بود و سپس سمت جانشین گردان میرجاوه را به عهده گرفت. از آنجا هم فرمانده گردان ۴۰۹ حمزه سیدالشهدا علیهالسلام شد. دو سال بعد در همین کسوت فرماندهی گردان به شهادت رسید. بیستو یکم فروردین سال ۱۳۹۶ مصادف با شب ولادت امام علی علیهالسلام و روز پدر بود که خبر شهادتش را آوردند.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷
شرح شهادت از زبان آقای «امین عالی» برادر شهید🎤
آن روز برادرم به عنوان فرمانده گردان بخش کورین( از توابع شهرستان زاهدان) به همراه نیروهایش در حال انجام مأموریت و تأمین امنیت بودند که به خودرویی مشکوک میشوند و دستور ایست و بازرسی میدهند و از افراد داخل خودرو که بعدها مشخص شد از اشرار معروف منطقه بودند تقاضای مدارک شناسایی میکنند. ناگهان دو شرور به طرف برادرم شلیک میکنند و او را به سختی مجروح میکنند. کمی بعد هم روحالله، بر اثر جراحات وارده به شهادت میرسد.
روحالله متأهل بود و دو فرزند به نامهای «محمدعرفان» و «محمدسبحان» دارد که در زمان شهادتش یکی هفت ساله و دیگری چهار ساله بود.
روحالله به مادرمان میگفت:
«من لیاقت شهادت را ندارم ولی شما را به صبر حضرت زینب (سلاماللهعلیها) قسم میدهم که اگر لایق شدم و به شهادت رسیدم، افتخار کنید. گریه نکنید و دشمن ما را شاد نکنید.»
بعد از شهادتش یک شب، مادرم خیلی بیتابی کرد. روحالله به خوابش آمد و گفت: «مامان جای من خوب است گریه نکن! اگر ببینم با رفتنم ناراحتی اذیت میشوم! من جایم خوب است.»
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و مایی که همیشهی روزگار، مدیون خون شهداییم!...🌷
🇮🇷🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
https://www.aparat.com/v/s8cx0
🎥مستند «شهید روح الله عالی»
پخش شده از شبکه هامون📺
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷
سرکار خانم «ناهید عالی» همسر شهید «روحالله عالی»، در گفتوگوی اختصاصی با سیروز سیشهید:🎤
زمانیکه آقا روحالله به خواستگاری من آمد، با وجود اینکه جوان بسیار بااخلاق و خوشسیرتی بود اما من مردد بودم که چه جوابی به او بدهم!
شبی به خانم حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها، متوسل شدم. نمازشان را خواندم و سر بر سجده گذاشتم. داشتم گریه میکردم که در همان حال خوابم برد.
در عالم خواب دیدم شخصی نورانی بهطرف من میآید.
اولش ایشان را نشناختم؛ ولی وقتی جلوتر آمدند شناختمشان. مولا امیرالمومنین امام علی علیهالسلام بودند!
ایشان با مهربانی آمدند کنارم و فرمودند: «چرا اینقدر گریه میکنی دخترم؟! مگر کسی که دوستش داری قد بلند نیست؟ مگر سبزهرو نیست؟ مگر محاسن ندارد؟»
گفتم: «چرا خودش است و همه اینها را دارد.»
گفتند: «پس خوب است؛ من دارم به تو میگویم که خوب است؛ پس دیگر اینقدر گریه نکن! ولی یک چیزی را به تو بگویم! شما فقط ۷سال باهم زندگی خواهید کرد!»
من گفتم: «طول زندگی مهم نیست! مهم کیفیت زندگیست.» ایشان هم حرف مرا تأیید کردند.
از خواب بیدار شدم. با قلبی آرام و مطمئن و فوقالعاده خوشحال، جواب مثبتم را به مادرم اعلام کردم.
ما باهم ازدواج کردیم. من بعداً خوابم را برای آقاروحالله تعریف کردم که براساس این خواب شما را انتخاب کردهام و کس دیگری ضمانت شما را کرده است...
اما بعد از ازدواج، کلا خواب از یادم رفت که مولایم امیرالمؤمنین به من گفته بودند: «شما فقط ۷سال باهم زندگی میکنید!»
البته که این هم، از حکمت خدا بود که یادم برود؛ وگرنه قطعا زندگی برایم سخت میشد؛ و دائم در حساب و کتاب بودم که ۳ سال دیگر مانده، ۲سال دیگر مانده و این موضوع از شیرینی زندگی من و آقا روحالله میکاست.
من و آقا روحالله ۸فروردین ۸۹ باهم ازدواج کردیم و در ۲۱ فروردین ۹۶ او شهید شد.
شبی که خبر شهادتش را بهمن دادند در همان حالی که گریه و شیون میکردم با خودم گفتم: «خدایا!چه قدر زود روح اللهِ مرا پیش خودت بردی؛ مگر ما چند سال باهم زندگی کردیم؟!»
مثل دیوانهها شروع کردم به حساب کردن! از ۸۹ شمردم تا رسیدم به ۹۶. به عدد ۷ رسیدم!
آن لحظه بود که یاد خواب افتادم و گفتم:
«ای خدا! مولا علی بهمن گفته بودند شما فقط ۷سال باهم زندگی میکنید»
آنجا بود که نالهای سر دادم و از حال رفتم.
مولا امیرالمؤمنین، خودش آقا روحالله را با تاییدیه خودش به من داد و در شب میلادش و در روز پدر، او را از من گرفت و به مهمانی خودش برد.
آقا روحالله هم ارادت خاصی به «امام علی» علیهالسلام داشت. مثل ایشان دستگیر فقرا بود و دست و پا بخیریاش شهره خاص و عام. ذکر لبهایش «یاعلی» بود. هر کاری میخواست بکند «یاعلی» میگفت. خداحافظیاش «یاعلی» بود.
آخرش هم، مولا علی علیهالسلام، دستش را گرفت.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
دوست شهیدش «شهید حاج احمد کاظمی» بود. فردای عروسیمان، توی ماشین، داشتیم به منزل پدرشوهرم میرفتیم؛ که روحالله رادیو را روشن کرد. برنامهای در مورد «شهید کاظمی» در حال پخش بود.
دیدم اشک توی چشمانش جمع شد و گفت:
«خانم! دعا کن منم مثل «شهید کاظمی» شهید بشم!»
باتوجه به اینکه اولین روز عروسیمان بود خیلی ناراحت شدم و گفتم: «این چه حرفیه که میزنی!»
بعد از آن، همیشه فیلمهای «شهید کاظمی» را میدید؛ عکس ایشان را هم قاب کوچکی گرفته و در خانه جلوی چشمانش گذاشته بود.
درست یکماه قبل از شهادتش، در اسفندماه، یک دورهی رزم در برف، در شهر اردبیل داشت. همانجا با دوستانش جمع شده بودند و از هم فیلم میگرفتند؛ در ویدئو، دوستش میگوید: «روح الله! شما هم یک چیزی بگو!»
او هم در جواب میگوید: «خدا کند من هم مثل حاج احمد کاظمی شهید بشوم. چهکار کنم که حسرت به دل ماندهام...»
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
نماز بر پیکر «شهید روحالله عالی» توسط «آیت الله عباسعلی سلیمانی» نماینده وقت ولیفقیه استان سیستان و بلوچستان قرائت شد که ایشان نیز در اردیبهشت ۱۴۰۲ به شهادت رسیدند.
🇮🇷🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🆔 https://www.aparat.com/v/nRxNf
🎥👆🏻حضور غمانگیز پدر بزرگوار «شهید روحالله عالی» در محل شهادت فرزندش💔😭
⚜⚜⚜
خدایا!
به حق خون پاک این شهدا که زندگی و آرامشمان را مدیونشان هستیم
ما را پاکیزه از این ماه خارج کن...🤲🏻🌙
🇮🇷🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
من عاشق علی و علی دلبر من است
در راه زندگی، همه جا رهبر من است
لطف علیست اینکه پس از هفت سال عشق
نام «شهید» عاقبت همسر من است
✍🏻فاطمه شعرا ۱۴۰۳/۱/۲۱
🇮🇷🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
✍🏻 جانبازترین جانباز
به قول علی، رئیس کاروان جانبازان، شاید جانبازترین جانباز کاروانمان باشد. از سال ۶۲ مجروح شده، یعنی قبل از به دنیا آمدن خیلی از ماها...
از سینه به پایین، کاملاً فلج و بیحس.
به اختیار خودش، نه میتواند بنشیند، نه بخوابد. کافی است اندکی به جلو یا عقب یا طرفین، سر و گردنش را خم کند. حتماً میافتد.
بدنش نه گرما را حس میکند نه سرما را. فقط وقتی بیحال و کرخت میشود میفهمند که سردش بوده و پتو رویش میاندازند؛ وقتی هم گُر میگیرد، میفهمند گرمش بوده...
چهار سال زخم بستر داشته و مجبور بوده به رو بخوابد. شکل پاهایش هم برای همین تغییر کرده...
ولی آنقدر راضی است به رضای خدا...
آنقدر تسلیم است که از خودت خجالت میکشی...
رزق روز عرفهٔ ما را ساخته...
میگوید: «جانباز شدن راحت است ولی نگه داشتنش خیلی سخت!» میگوید: «کافی است فقط یکبار از سر خستگی و ناراحتی، به تقدیرت بد و بیراه بگویی و آن وقت، تمام»...
با لهجهٔ ترکی شیرینش و با لکنت زبانی که غم و دردِ قصّههایش را صدچندان میکند، غصههایش را تا مغز استخوانت میچشاند. برایم میگوید و با شرم از بندگی خودم و نعمتهایی که کفران کرده و میکنم، گوش میکنم و آب میشوم...
«حاج ابراهیم صمدی»، جانباز قطع نخاع اهل زنجان، که خدا بخاطرش به ما منّت گذاشته و شاید به آبرویش به ما نگاه کند و در این شلوغی عرفات ببخشاید...
✍🏻مهدی دقیقی/سرزمین عرفات/حج ابراهیمی سال ۱۴۴۴ ه.ق
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
نام و نام خانوادگی جانباز: ابراهیم صمدی
تولد: ۱۳۴۱، زنجان.
مجروحیت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۴، عملیات خیبر.
درصد جانبازی: ۸۰ درصد
شهادت: در رکاب حضرت ولیعصر عجلاللهتعالی فرجهالشریف انشاءالله.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
جانباز والامقام «حاج ابراهیم صمدی» در سال ۱۳۶۲ در حمله خیبر، با اصابت ترکش، از ناحیه مهرهی کمر، قطع نخاع شد.
در آن زمان بهخاطر نبود امکانات کافی و همچنین اطلاعات محدود در مورد نحوه انتقال مجروحین جنگی و قطع نخاعی، ضایعه ایشان به مراتب بیشتر شد. او را پشت تویوتا همراه با شهدا به بیمارستان انتقال دادند. ابتدا بهعلت خونریزی شدید و بیهوشی گمان میکردند او هم شهید شده است؛ اما خواست خداوند غیر از آن بود.
دکترها از ویزیت او امتناع میکردند و اعتقاد داشتند کسی که تا صبح زنده نمیماند لزومی ندارد که معاینه شود. حتی اعتراض خانوادهاش هم تاثیر چندانی نداشت.
در همان روزهای اول بستری، دکتر متوجه عمق ضایعه ایشان شده و خبر قطع نخاعیاش را مستقیم به خود او اعلام کرده و گفته بود که دیگر تا آخر عمر نمیتوانی راه بروی!
دوسال در بیمارستانهای مختلف تهران بستری بود تا بالاخره به کمک خداوند تا حدودی این شرایط را پذیرفت و با آن کنار آمد.
خلاصه اینکه ادامه عمر شریف او با درد و رنج رقم خورد. ده سال را در آسایشگاه جانبازان گذراند.
با انحلال آسایشگاهها مجبور شد به خانهای برگردد که اصلأ با شرایط فعلی او سازگاری نداشت. خانهای روستایی که حتی امکانات اولیه او را برآورده نمیکرد. بالاجبار خانوادهاش به زنجان مهاجرت کردند و او ده سال هم با کمترین امکانات ممکن روزگار را گذراند. این مسائل باعث ایجاد محدویتهای بیشتر و شروع عوارض جدیدی برای او شد؛ ولی ابراهیم همچنان مثل یک کوه محکم بود و خم به ابرو نمیآورد.
از سال ۱۳۷۸ بانویی صالحه توفیق همسری و خدمتگزاری ایشان را پیدا کرده که او خود نیز خداوند را از این جهت شاکر است.
حاج ابراهیم صمدی که بعد از عمری تحمل درد و رنج، چند ماهی است همراه با همسرش به مکه و حج تمتع مشرف شده و به جرگه حاجیان پیوسته همیشه شاکر خداست و میگوید: «هرچه از دوست رسد نیکوست!»
او همهی درد و رنجها را با یک لبخند به سخره گرفته و الگویی بینظیر برای اطرافیان است.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
نحوه آشنایی آقای «حاج ابراهیم صمدی» و همسرش از زبان همسر ایشان سرکار خانم «حاجیه فاطمه صفری» در گفت و گوی اختصاصی با سیروز سیشهید🎤
هیچوقت فکر نمیکردم روزی با یک جانباز ازدواج کنم. من و حاج ابراهیم، حتی یکبار هم یکدیگر را ندیده بودیم؛ در حالی که در یک محله زندگی میکردیم.
تابستان سال ۱۳۷۸ من حدود ۱۷ خواستگار داشتم؛ از تمامی شغلها و صنفها: از دکتر و روحانی و کارگر بگیر تا سمسار و معلم و مهندس...
چون خواهر بزرگتر از خودم در خانه بود هرکدام را به بهانهای رد میکردم و البته قصد ازدواج هم نداشتم.
آن سال من در سپاه کار میکردم و در اکثر پایگاههای بسیج مساجد فعال بودم. آخرین خواستگارم فردی روحانی بود که پدرم از او خوشش آمده و در غیاب من به او قولهایی داده بود.
وقتی من متوجه شدم مخالفت کردم؛ ولی پدرم از اینکه میدید او از خانواده محترمی است و هیچ عیب و ایرادی ندارد اما من مخالفم خیلی ناراحت بود.
خوشبختانه با خواهرش دوست و همکار بودم. جریان را به او گفتم و محترمانه جواب رد دادم. بعد از مدتی که پدرم متوجه شد خیلی ناراحت و عصبانی شد طوری که از رفتار او، دلم گرفت.
شب ۲۱ ماه مبارک رمضان، در مراسم احیا به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام متوسل شدم و گفتم: «شما یک فرد شیرپاک خورده که قبولش داری سر راه من بگذار؛ من هم قول میدهم بی چون و چرا ازدواج کنم!»
همان شب وقتی از مسجد برگشتیم سحری خوردیم و خوابیدیم. در خواب مردی را دیدم که روی ویلچر نشسته و از یک سراشیبی با سرعت زیاد پایین میرود. مردم فقط نگاهش میکنند و کسی کمکش نمیکند. جلو رفتم و آنها را سرزنش کردم که چرا کمکش نمیکنید؟!...
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
همان لحظه دست به دامان آقایم شدم و تا میتوانستم فریاد زدم: «یا اباالفضل»
ناگهان ویلچر خودبخود متوقف شد و آن آقا بلند شد و راه رفت. چرخ را دنبال خودش میکشید تا اینکه به من رسید. انگار که مرا بشناسد به من گفت: «میروی؟!» گفتم: «بله» گفت: «از این کوچه برو وگرنه داخل دستهی حسینیه گیر میافتی!» البته که در عصر هشتم محرم در حسینیه زنجان یک دسته عظیم سینهزنی به راه میافتد. من از دور دسته را دیدم و از خواب بیدار شدم.
همانروز به پایگاه رفتم. آن روز مراسم زیارت حضرت امیرالمومنین علیه السلام داشتیم و باید شلهزرد هم درست میکردیم. طی مراسم، خانمی چندین بار از من سراغ مسئول پایگاه را گرفت؛ ولی چون در اوج کار بودیم جواب درستی به او ندادم. اصرارش باعث شد جلو بروم و علت درخواستش را جویا شوم؛ گفتم: «من مسئول؛ بفرمایید!» گفت: «من پسرم جانباز است! و شرایط خاصی دارد. دارم برایش دنبال دختر میگردم.»
وقتی صحبت میکرد خوابم مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رد شد. آنقدر منقلب شدم تا حدی که دیگر نفهمیدم صحبتهایش به کجا رسید. بلند شدم و بدون خداحافظی رفتم.
بعد از من، درخواستش را با یکی از دوستانم مطرح کرده بود. بعد هم کلی معذرتخواهی کرده که من به آن خانم کاری نداشتم و ناراحتم از اینکه حالش بد شده است!
چندروز بعد، یکی از بچههای پایگاه اعلام آمادگی کرد که با آن برادر جانباز ازدواج کند. اعضای شورای پایگاه تصمیم گرفتند که قبل هر اقدامی به صورت ناشناس دیداری با او داشته باشند. چون من هم عضو شورا بودم از من خواستند که باشم. البته من از نیت آنها از این دیدار، بعدا خبردار شدم و طبق روال دیدار از خانواده شهدا و جانبازان با آنها همراه شدم.
وقتی به خانه برادر جانباز رسیدیم چشمم که به او افتاد دقیقاً همانی بود که چند روز پیش در خواب دیده بودم. صورت، ریش، صدا، لحن صحبت...
دوباره به همان حال شدم؛ تا حدی که بعدها حاجی به من گفت آن روز، حال دگرگون شما را متوجه شدم.
وقتی از آنجا برگشتیم آن دختر خانم با دیدن برادر جانباز نظرش برگشت و از ازدواج پشیمان شد؛ ولی من یک دل نه صد دل عاشقش شدم.
با شنیدن این موضوع، خانواده شدیداً مخالفت کردند و این مخالفت نزدیک چهار ماه طول کشید؛ تا بالاخره من افتخار همسری حاجآقا ابراهیم صمدی را پیدا کردم!
شاید جالب باشد که بگویم همان سال در نیمه شعبان، او به مکه مشرف شده بود. خودش برایم تعریف میکرد: «از اینکه همه جانبازان با همسرانشان آمده بودند و فقط من مجرد بودم ناراحت بودم. همانجا روبروی حرم حضرت رسول صلیالله علیه و آله و سلم، ایشان را واسطه قرار دادم و از خدا خواستم که اگر قرار است کسی همسرم باشد تقدیر مرا انتخاب فاطمه خانم قرار بده.
و خداوند خواست این زندگی، بدون ذرهای شناخت قبلی و با کلی درد و رنج تا امروز پایدار بماند.
باشد که در محضر خدا و رسول خدا و امیرالمؤمنین علیهماالسلام روسفید باشیم. انشاءالله
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
این عکس مربوط به زمانی است که حاج ابراهیم در آسایشگاه به سر میبرد.
او چهار سال با این وضعیت دمر خوابید بدون اینکه بتواند لحظهای برگردد.
بهخاطر زخم عمیق و عفونتی که بر اثر ترکشی که در پشتش بود و پزشکان از آن بیاطلاع بودند این مشکل بهوجود آمد. عمق زخم و بزرگی ایجاد شده باعث شده بود چندین ماه تب داشته و علیرغم درمانهای مختلف تبش قطع نشود. تا حدی که قالب یخ روی سینهاش گذاشتند تا شاید بتوانند تب را کنترل کنند.
بعد از مدتها، پشتش خودبخود شکافته شد و عفونت بیرون ریخت و در همان لحظه بود که تب قطع شد.
زخمش آنقدر عمیق شده بود که دوتا لیوان و یا یک کاسه داخلش جا میشد. به خاطر این زخم، چهار سال با این وضعیت خوابیده بود و تغییر شکل پاهایش نیز به همین خاطر است.
لازم به ذکر است که هنوز که هنوز است آن زخم روزانه باید پانسمان بشود.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋
این فیلم مربوط به سفر مکه ماست وقتی دارند حاج آقا ابراهیم را جابجا میکنند.
چون پاهای حاج آقا کاملا خشک شده و شدیدا دچار پوکی استخوان هستند در جابهجایی ایشان باید کاملا مراقب باشیم. روی چرخ باید پاهایشان کاملا صاف باشد وگرنه با کمترین کوتاهی امکان دارد بشکند.
سال گذشته سراسر لطف خدا بود که ما توفیق تشرف به این سفر معنوی حج را پیدا کردیم؛ با شرایط حاجی من اصلاً امید نداشتم چرا که نزدیک ۱۷ سال است حتی نتوانستهایم به مشهد و پابوسی امام رضا علیهالسلام مشرف شویم.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
در خواب، خدا به چشم من داد نوید
از لطفِ رسول و آلِ او عشق رسید
صد شکر که سایهی سر من شده است
جانبازِ خدا که هست هر روز «شهید»
✍🏻سارا رمضانی ۱۴۰۳/۱/۲۱
🕯🦋
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid