eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
3.3هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 شهید سرافراز مهدی نوروزی از زبان مادرش سرکار خانم فاطمه بهشتی🎤  پسرم همیشه پشتیبان و گوش به فرمان ولی‌فقیه و عاشق رهبر معظم انقلاب بود. مهدی همیشه به نماز اول‌وقت توجه داشت. عاشق شهدا و راه شهیدان بود و تکریم خانواده‌ شهید برایش اهمیت زیادی داشت. به هیچ عنوان ترس به دلش راه نمی‌داد؛ به دل خطر می‌رفت و در راه انقلاب و اسلام با هیچکس تعارف نداشت. در یکی از مأموریت‌ها، با شجاعت بدون پوشاندن صورتش، طناب دار را بر گردن شرور شرق کشور انداخت. او در کارهای منزل همیشه کمک می‌کرد و نظم و انضباط برایش بسیار اهمیت داشت. 🌷  🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊 مریم عظیمی همسر شهید🎤 در بهترین لحظات عمرم از زمان عقد تا به آغوش گرفتن تنها فرزندم، بنا به خواسته همسرم همواره برای شهادت او دعا می‌کردم. آخرین دیدار ما در بازگشت از سفر کربلا و کاظمین بود. هنگام بازگشت از کاظمین تا رسیدن به مرز مهران، شهید نوروزی وصایای خود را به من می‌گفت و چون با ناراحتی من روبه‌رو می‌شد، می‌گفت: «گفتن وصیت عمر انسان را زیاد می‌کند.» همسرم نسبت به تربیت تنها فرزندم محمدهادی و نگهداری مادرش بسیار سفارش می‌کرد. زندگی ۳۲ماهه ما ثمره یک زندگی ۲۰ ساله باکیفیت را داشت. 🌷  🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊 مادر شهید🎤 شب شهادت مهدی خيلی بی‌قرار و ناراحت بودم. خودم به خودم دلداری می‌دادم. صبح كه بيدار شدم تماس‌هايی با خانه گرفته شد كه بيشتر من را نگران كرد. من از لحن حرف زدن دوستانش فهميدم كه مهدی شهيد شده. اصلاً احتمال مجروحيت هم ندادم چون می‌دانستم مهدی را كسی نمی‌تواند مجروح كند. آنها كوچک‌تر از اين بودند كه «شير سامرا» را زخمی كرده يا اسير كنند. تنها چيزی كه به ذهنم رسيد شهادت مهدی بود. به او زنگ زدم ديدم رد تماس می‌زنند. سراغ شوهر خواهرم رفتم؛ ديدم كوچه پر از جمعيت است. پرسيدم: «مهدی شهيد شده؟!» گريه كردند و من همان‌جا سجده شكر كردم از اینکه پسرم به آرزويش رسيده است. مهدی برای من عزيز بود. من خيلی به مهدی احتياج داشتم؛ اما او در راه رضای خدا شهيد شد و من به رضای خدا راضی‌ام. خدا را شكر که روسفيد شدم نزد امام حسين‌(ع). مهدی در خونش غلطيد و اين دعايی بود كه من هميشه برايش داشتم. به گفته‌ی دوستانش یکی از تیراندازان داعش به‌سمت او شلیک کرده و او تا دقایقی نفس می‌کشیده اما به‌دلیل اینکه دیر به عقب آورده شده به شهادت رسیده است. کسانی که به‌هنگام زخمی‌ شدن و البته در لحظاتی که ایشان آماده شهادت بود، بالای سرش بوده‌اند می‌گویند: شهید دائم زیرلب ذکر «لبیک یا‌ حسین» داشت. 🌷  🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این ویدیو «شهید مهدی نوروزی» چند صباحی قبل از شهادتش در سامرا، تنها فرزند و کودک شیرخواره خود «محمدهادی نوروزی» را در آغوش گرفته و وصیت خود با او را میان خانواده و مقابل دوربین بیان می‌کند. 📹 🌷  🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊 همسر سردار شهید مرتضی‌حسین‌پور در گفت‌وگو با سی‌روز سی‌شهید🎤 «شهید مهدی نوروزی» از نیروهای مرتضی بود. به مهدی لقب «شیرسامرا» داده بودند. مرتضی می‌گفت: «مهدی خیلی شوق شهادت را داشت. من او را چند دقیقه‌ای در یک اتاق حبس کردم و به مهدی گفتم تا فکر شهادت از مخت بیرون نرود نمی‌گذارم جلو بروی.» به شهید نوروزی گفته بود: «هر فرمانده‌ای ۱۰ تا نیرو مثل تو داشته باشد فاتح آن میدان است.» شهید نوروزی شجاعت بی‌نظیری داشت. همسرم وقتی خبر شهادت آقامهدی را شنید گفت: «حیف است برای یک فرمانده که چنین نیرویی را از دست بدهد و خوش به حال او که رفت. کاش من ۱۰ تا نیرو مثل ایشان داشتم.» 🌷  🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🏻
دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان
یادمان شهدای اروند🇮🇷
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به سایت امامزادگان عشق (شهید مهدی نوروزی) مراجعه بفرمائید👇 B2n.ir/y85835
هوای شهادت به سر داشتی در این راه عزم سفر داشتی چه در میهن خود چه در سامرا چو شیران شرزه جگر داشتی ✍🏻ملیحه بلندیان ۱۴۰۳/۱/۶ 🌷🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 از بچگی صورتش رو می‌شناختم. از همون دهه‌ی ۶۰. وقتی این سرود، همراه با تصاویر دفاع مقدس، قبل از خبر سراسری، از شبکه یک پخش می‌شد! اون شب‌ها همه‌ی دلخوشی ما در اوج بی‌خبری از وضعیت داییِ شهید یا اسیر یا مفقودالاثرمون، دیدن عکسش توی اون کلیپ بود. درست قبل از عکسش، تصویر سیاه و سفید رزمنده‌ای اسلحه به دست و درازکش در باتلاقی فرو رفته، پخش می‌شد که با همه‌ی گِل و لایی که روی صورت و بدنش نشسته بود معلوم بود نوجوونه و سنی نداره. با دیدنش گل از گلمون می‌شکفت؛ چون عکس بعدی، تصویر دائی ما بود. مادربزرگم از غصه و دوری تنها پسرش، به بیماری صرع دچار شده بود؛ بعد از دیدن این کلیپ، حمله‌های عصبیش شروع می‌شد و همه‌ی خوشحالی ما رو به غمی توأم با ترس تبدیل می‌کرد. گذشت تا اینکه سال ۹۶ خبری رسید که پیکر مطهر صاحب این عکس معروف پیدا شده! وقتی فهمیدم اونهمه سال جاویدالاثر بوده خدا می‌دونه که همون لحظه دلم برای مادرش کباب شد و تمام صحنه‌های مادربزرگم از اون روزها تا الان، اومد جلوی چشمام. مطمئنا جز خدایی که بالای سرش بوده و پسری که بعد از اونهمه سال، اومده به استقبالش، کسی نمی‌دونه تو دل اون مادر تا پیکر پسرش برگرده چه گذشته که همون روز از دار فانی پرکشیده. کسی نمی‌فهمه انتظار طولانی و تلخ مادری چشم به در و گوش به زنگ، چطور با وصال پسرش به شیرینی ختم می‌شه، جز خدایی که خیلی به‌جا و ماهرانه اتفاق‌ها رو کنار هم می‌چینه... و در میلاد امام حسن مجتبی، ماه شب چهارده رمضان المبارک و دردانه‌ی خانه امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم‌السلام، مهمان شهید «حسن جنگجو» و مادر بزرگوارش هستیم.
🌕 نام و نام خانوادگی شهید: حسن جنگجو تولد: ۱۳۳۹، تبریز. شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۷، جزیره مجنون، عملیات خیبر. رجعت: ۱۳۹۶/۶/۱۵. گلزار شهید: وادی رحمت تبریز. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 📚 چشم‌انتظار پسر، خود را در آغوش مادر انداخت؛ اثری از زخم‌های روی صورت پسر نبود! خبری از چهره‌ی خسته و گل‌آلود توی عکس‌ها هم نبود! اما هم‌چنان نگاهی قوی و مصمم داشت. بوسه‌ای بر دستان چروک و پیر مادر زد. _ مادر! ببخش که دیر آمدم. مادر چشم باز کرد و تا پسر را دید لبخندی از عمق جانش زد. _ عزیز دلم آمدی؟! چرا پای برهنه‌ای پسرم؟ قربان قد و بالای کوچکت بروم. خدا را شکر که بالاخره آمدی. _ مادر! برویم؟ _ برویم حسن جانم! برویم جان دلم. پسر کمک کرد تا مادر از تخت پایین بیاید؛ دستانش گرم بود و نیرویی در جانش نشسته بود. پسر همراه مادر از اتاق خارج شد. صدای بوق ممتد دستگاه در اتاق پیچید... ✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰ 👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی 🎙با صدای: کوثر راد 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🕊🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌕 «حسن جنگجو» در خانواده‌ای مذهبی، در تبریز به‌ دنیا آمد. فرزند سوم خانه و دومین پسر خانواده بود. از نظر طبقاتی و موقعیت اقتصادی، خانواده‌ای در سطح پایین داشت. پدرش کارگر یک گرمابه بود و معاش خانواده پرجمعیت‌شان را به سختی، اما از راه حلال به دست می‌آورد. همچنین بسیار مقید به انجام فرائض دینی بود؛ به‌نحوی که حتی تا پیروزی انقلاب، اجازه‌ی ورود رادیو و تلویزیون را به خانه‌اش نداد. حسن، دوران شیرین کودکی را در محیط ساده‌ و سلامت خانواده به این شکل سپری کرد. با آغاز جنگ تحمیلی، با چند تن از دوستان مسجدی‌اش، عازم دزفول شد و بعد از طی دوره آموزشی، مسئولین مربوطه، به علت کوچک بودن جثه و قد او، از اعزامش به خط‌مقدم جبهه خودداری کردند؛ ولی او این آتش اشتیاق را تاب نیاورد و حضور در خط‌مقدم را بر اقامت در تبریز ترجیح داد و دوباره با اصرار بسیار وارد گروه شهید چمران گردید. 🕊🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌕 بین او و شهید چمران، علاقه‌ای متقابل وجود داشت. در موقع شهادت شهید چمران، حسن، در مرخصی بود که به محض شنیدن این خبر مجددا به جبهه برگشت. تنها پیامش در هر دفعه به خانواده‌‌اش، اطاعت از امام امت و ولایت‌فقیه و حضور در تمام صحنه‌ها بود. حسن در عملیات «فتح المبین» و «مسلم بن عقیل» شرکت فعال داشت. او در عملیات «مسلم بن عقیل» از ناحیه صورت و در عملیات «والفجر ۴» از ناحیه پا و برخی قسمت‌های بدن، شدیدا زخمی شده و هنوز کاملا بهبود نیافته بود که عازم جبهه شد. در موقع اعزام از او خواستند تا خوب شدن پایش صبرکند؛ اما او چنین فریادبرآورد: «پای برهنه با دشمن خواهم جنگید.» در آخرین وداعش به خانواده گفت: «این بار شهید خواهم شد.» و خداحافظی کرد و رفت و در عملیات خیبر شرکت نمود و همچنان که گفته بود بنا به اظهار هم‌سنگران خود، پا برهنه در جزایر مجنون گام نهاد و جنگید. او به ندای سرور شهیدان امام حسین علیه‌السلام، و با لبیک به فرمان امام خمینی در بستری از خون غلتید و از جام شهادت سیراب گشت. 🕊🕊 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid