eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
2.7هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 سرکار خانم «مرضیه میرزایی» مادر شهید:🎤 - با آنکه وضع مالی ما خوب بود اما او کمتر کمک مالی از ما می‌گرفت و معتقد بود من به عنوان سرباز امام زمان(عج) همیشه دست یاری به سمت ایشان دراز می‌کنم و ایشان برکت به مال و زندگی‌ام می‌دهد. او خودش معمولا چیزی از شرایطش به ما نمی‌گفت و معمولا از اطرافیان درباره او می‌شنیدیم. مثلا مسئول اردوهای جهادی که او در آنها شرکت می‌کرد به ما گفت: «او همیشه سخت‌ترین مسئولیت‌ها و سخت‌ترین شرایط را قبول می‌کرد و معتقد بود این سختی‌ها برای خودسازی و رسیدن به آرزوی شهادتش مؤثر است.» همرزمانش می‌گویند: «او لباسش را آویزان می‌کرد و به همرزمان می‌گفت هرکس پول لازم دارد بدون اینکه بگوید از داخل جیب لباسم بردارد و هر موقع توانست برگرداند.» در حالی که در سوریه بود، گفت: «من الان در مأموریت هستم و نمی‌توانم بیایم اما از شما می‌خواهم دعا کنید تا در روز اربعین شهید شوم.» من هم که نمی‌دانستم او در سوریه است شب اربعین ۹۶ برای شهادت او دعا کردم که در نهایت مستجاب شد. او در دفتر خاطرات خود نوشته بود که: «من در روز اربعین شهید می‌شوم.» و همچنین در وصیت‌نامه وی آمده است: «نگران نباشید! شهید به آرزوی قلبی‌اش رسیده و شما هم خوشحال باشید که من به آرزویم رسیدم.» 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷 توصیه‌نامه عمومی شهید محمود تقی‌پور📝 بعد از عرض ادب خدمت شما خواننده‌ی محترم نمی‌توانستم نسبت به اوضاع اطرافم بی‌تفاوت باشم و برای بی‌توجهی‌ام صد دلیل بتراشم. دشمن اسلام، یک عده شرور را بسیج کرد و اوضاع سوریه را ناامن کرد. حدود هفت میلیون آواره، تخریب فراوان ابنیه و آثار اسلامی و باستانی، ازبین بردن زیرساختها و خانه‌ی مردم و ... کشتن و زخمی کردن صدها هزار نفر، حالا نقش من به‌عنوان یک مسلمان چیست؟! یک عده برای دفاع از حرم اهلبیت ع و نجات جان مسلمانان قیام کردند و رفتند. من هم نشستم و دعا کردم ولی این کافی نبود. در محیطی امن نشستن و دعا کردن کافی نیست. وارد عرصه‌ی نبرد شدم تا اسباب راهنمایی هدایت و تشویق مدافعان حرم باشم. تا مرهمی باشم بر زخم‌هایشان، و قوت قلبی بر هجومشان بر صف دشمن. این راه، اسارت، جانبازی و شهادت دارد. بالاخره جنگ است! خودم را به خدا سپردم. هرچه خودش بخواهد همان می‌شود. من البته عاشق شهادتم و دوست دارم به این مقام والا که ائمه از خدا درخواست می‌کردند برسم. اگر توفیق یافتم که خوش به حالم. و اما شما در قبال خون شهدا وظایفی دارید. مراقب باشید اهداف و راه شهدا گم نشود. کاری زینبی(س) کنید و پیام‌رسان شهدا باشید. هیچ وقت به حال شهید غصه نخورید؛ چرا که شهید به بهترین سرنوشت رسیده است. حتی به حال خانواده و ایتام شهید غصه نخورید چرا که شهید زنده است، و در ثانی خداوند خیرالکفیل و خیرالولی است و خودش خوب بلد است خانواده و ایتام شهید را چطور مدیریت و حمایت و کفالت بکند. حتی لباس سیاه نپوشید و عزاداری نکنید چرا که خوشبختی و سعادت یک فرد، ناراحتی ندارد. مواظب ایمانتان باشید. ‌ شب عاشورا ۱۴۳۷ شیخ میرزا محمود تقی‌پور📝 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت صوتی شهید «محمود تقی‌پور» به پدر و مادرش چند روز قبل از شهادت📱 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
شهادت در کلام شهید آوینی: شهدا، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه‌السلام هستند. پیام آنها عشق و اطاعت است و وفاداری. 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻دعای روز سوم ماه مبارک رمضان یادمان شهدای عملیات فتح‌المبین🇮🇷
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به سایت امامزادگان عشق (شهید محمود تقی پور) مراجعه بفرمائید👇 B2n.ir/u23435
خوشا جان دادنِ در راه دینت خوشا آن دَم که باشم همنشینت تویی ارباب و سالار شهیدان به دیدارم بیا در اربعینت ✍🏻سارا رمضانی ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ 🦋🇮🇷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همراهان قدیمی و دوستان جدیدی که تازه به جمع ما ملحق شدن.🤚🏻😍 ما یه گروه سی‌نفره از فعالان فرهنگی در عرصه شهید و شهادتیم که به عشق شهدا از اقصی نقاط ایران در فضای مجازی دور هم جمع شده‌ایم؛ بدون اینکه بعضیامون حتی همدیگه رو دیده باشیم. 😅💻😎 کارمون تولید محتوا برای شهداست و کاملا خاص و منحصر بفرده.🤩😌 هرکدوممون بنا به تخصصی که داریم کارمون رو انجام می‌دیم و به‌هم کمک می‌کنیم. 🤝 هر روز از ماه مبارک رمضان🌙 رو به معرفی یک شهید اختصاص می‌دیم.🌷 با یک کلیپ جذاب هنری از قسمت‌های شاخص زندگی اون شهید🎞، شعرهایی که توسط ذوق و قریحه شاعران گروهمون همون روز بعد از خوندن مطالب برای شهیدمون سروده می‌شه📃 و مطالبی که از قبل از طرف خانواده عزیز اون شهید به دستمون می‌رسه✉️ و داخل کانالمون می‌ذاریم روزمون رو سپری می‌کنیم.🌤☀️ همراه با اعضای کانال، ثواب اعمال مستحبی اون روزمون رو به روح اون شهید والامقام هدیه می‌کنیم؛🎁 و شهید رو واسطه قرار می‌دیم تا امام زمان ازمون راضی باشن.🥰🤲🏻 ممنون که با همراهی‌تون دایره دوستیمون رو بزرگ‌تر می‌کنید.🤗😍 حالا شما هم برای وسعت بیشتر این سفره‌ی معنوی، بهترین دوستانتون رو به این محفل نورانی دعوت کنید.😇😍👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 فاطمه... فاطمه کعبی آدم جالبی به نظر می‌رسد. وقت معرفی‌اش می‌گوید دوتا از دائی‌هایش شهید شده‌اند؛ و کمی بعد، از پدرش می‌گوید. «جانباز شهید طالب کعبی»؛ عراقی‌الاصل، از مجاهدین لشگر بدر که شیمیایی شده؛ اخیرا از سربازان حشدالشعبی عراق بوده؛ و ۵ سال پیش در اثر جراحات شیمیایی، به شهادت رسیده... فاطمه بزرگ شده‌ی عراق است؛ تحصیلاتش را تا مراحل عالیه همانجا گذرانده. زبان مادری‌اش اما فارسی است و لهجه‌اش اصفهانی؛ میراثش از پدر، علاوه بر خلقی نیکو، رسم‌الخط زیبای عربی است. مطالب مربوط به پدر شهیدش را دست‌نویس برایم می‌فرستد و مرا بیشتر مجذوب خودش می‌کند. روایت زیبای زندگی «شهید طالب کعبی» را از زبان او و مادر ایرانی‌اش بخوانید...
🇮🇷🇮🇶 نام و نام خانوادگی شهید: طالب کعبی تولد: عراق، العماره، ۱۳۴۰/۱/۱. شهادت: عراق، العماره، ۱۳۹۶/۸/۲۳. گلزار شهید: عراق، نجف اشرف، وادی‌السلام. 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇶 📚 تا وادی‌السلام زیارت‌نامه را خواند و ضریح را در آغوش گرفت. جدا شدن از حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام، برایش خیلی سخت بود. یاد روزهایی افتاد که با همه خطراتی که برای خانواده‌اش داشت، خود را مخفیانه به ایران رساند و عضو سپاه بدر شد تا با رژیم بعثی عراق بجنگد. طالب، بارها در جبهه کرمانشاه مجروح شد و در حمله شیمیایی صدام، ماسکش را به مجروحی بخشید و شیمیایی شد. حالا سال‌ها از آن روزهای پرخون می‌گذرد. طالب به وطنش برگشته. بعد از زیارت حضرت امیر، قدم در طریق گذاشته و با دلی بی‌قرار و جانی پر از عشق، خادم زوار امام حسین علیه‌السلام شده. ظهر اربعین به رسم هر ساله، بعد از زیارت مولایش حسین، بی‌تاب رفتن و بی‌قرار ماندن است؛ و بالاخره در مسیر بازگشت به آغوش حضرت امیر، به آسمان پر خواهد کشید. آخرین تصویر زندگی‌اش چه زیباست؛ برای همیشه در وادی‌السلام و در جوار حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آرام می‌گیرد. ✍🏻زهرا دشتیار ۱۴۰۲/۱۱/۱۶ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙با صدای: فاطمه شعرا 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🇮🇶 فاطمه کعبی فرزند شهید در گفت‌و گو با سی‌روز سی‌شهید:🎤 پدرم اهل عراق و متولد شهر العماره بود. ۱۸ ساله بود که جنگ ایران و عراق شروع شد. همان موقع صدام اعلام کرده بود پسران ۱۸ سال به بالا باید عضو حزب بعث شوند و اگر از دستور او سرپیچی شود خواهرانشان را به اسیری خواهند برد. به درخواست پدربزرگم که مخالف سرسخت صدام بود پدرم به ایران آمد و به سپاه بدر پیوست. همان سپاهی که مجاهدان عراقی در آن به کمک سپاه ایران آمدند. او در کرمانشاه می‌جنگید و در این میان چند بار مجروح شد و به درجه جانبازی رسید. چند ترکش در دست و پایش برای همیشه جا ماند. او در کردستان نیز شیمیایی شده بود و ماسکش را به مجروح کُردی که حال خوبی نداشت بخشیده بود. پدرم قبل از جانبازی، خطاطی می‌کرد و بیشتر، آیات قرآن را می‌نوشت؛ اما بعد از آن دیگر نتوانست سراغ علاقه بزرگش، خوشنویسی، برود. هیچ وقت از این بابت شکایتی نکرد. هرچه به او اصرار می‌کردیم کارهای مربوط به تعیین درصد جانبازی‌ات را پیگیری کن مخالفت می‌کرد و می‌گفت: «من در راه خدا جنگیدم؛ نمی‌خواهم درصد جانبازی‌ بگیرم؛ من می‌خواهم گمنام بمیرم. ان‌شاءالله که در راه امام حسین(علیه‌السلام) هم شهید بشوم.» اما بالاخره با اصرار زیاد ما رفت و علیرغم ناراحتی و برخلاف میل باطنی‌اش، درصد جانبازی‌اش را گرفت. بعد از آن اسمش را در حشد‌الشعبی عراق نوشت تا از آن طریق به عراق برود اما اسمش درنیامد. خیلی مهربان و خوش‌اخلاق و خنده‌رو بود. هیچ‌وقت اخم نکرد. بچه‌ها را بسیار دوست داشت و سعی می‌کرد دل‌شان را شاد کند. همیشه از صوت پدرم وقت تلاوت قرآن لذت می‌بردم و به او افتخار می‌کردم. وقتی دور هم می‌نشستیم برایمان سوره‌های قرآن را تفسیر و داستان‌های قرآنی تعریف می‌کرد. از غیبت و بدگویی بدش می‌آمد و تا می‌توانست در جمع مانع از انجام آن می‌شد. 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🇮🇶 شهید طالب کعبی از زبان همسرش:🎤 من خواستگارهای زیادی داشتم. پدرم همه را رد می‌کرد. شب قبل از آنکه طالب به خواستگاریم بیاید در خواب امام رضا علیه‌السلام را دیدم که یک جوان بلند قامت را به من معرفی کردند و فرمودند: «دخترم این جوان از کرمانشاه می‌آید ردش نکن.» آنروز وقتی مهمان‌ها آمدند شوک شدم. چون آن جوان، همان جوان توی خوابم بود و چیزی که بیشتر به تعجب انداختم اینکه او از پاسدارهایی بود که در کرمانشاه خدمت می‌کرد. ما به واسطه آقا امام رضا علیه‌السلام ازدواج کردیم. من ۱۸ ساله بودم که به آقا طالب ۲۷ ساله جواب بله دادم. هیچ‌وقت روزی که اولین فرزندمان به دنیا آمد را فراموش نمی‌کنم. وقتی شوهرم، علیِ کوچکمان را در آغوش گرفت اشک در چشمانش جمع شد. خیلی خوشحال بود. کارش در کرمانشاه زیاد بود و باید برمی‌گشت. ما اصفهان زندگی می‌کردیم و خیلی او را نمی‌دیدیم. برای همین یکبار که می‌خواست به کرمانشاه برگردد به من گفت: «خانم! برای من رفت و آمد و دوری از شما سخته! بیا بریم کرمانشاه زندگی کنیم تا کنار هم باشیم.» علی ۷ سالش بود که ما ساکن کرمانشاه شدیم. سه سال در کرمانشاه ماندیم. سختی‌هایش را به‌خاطر همسرم به جان می‌خریدم. بعد از آن من باردار شدم و همسرم به خاطر اینکه تنها نباشم از من خواست که به اصفهان برگردم و با علی در کنار مادر و خانواده‌ام باشم. دوری‌اش برایمان خیلی سخت بود اما او همیشه می‌گفت: «خانم! صبور باش؛ درست می‌شه.» حقوقی که می‌گرفت خیلی کم بود؛ اما برای من عشق و محبت و درک متقابلش با ارزش بود. خودم هم با کار در خانه کمکش می‌کردم تا اینکه خبر رسید صدام سقوط کرده و اعلام کردند عراقی‌هایی که ساکن ایرانند می‌توانند به کشورشان برگردند. همسرم پرسید: «موافقی برگردی؟! من خیلی دلم می‌خواهد خانواده‌ام را ببینم.» با اینکه دوری از کشور و خانواده‌ام برایم خیلی سخت بود اما درکش می‌کردم. برای همین موافقت کردم و ما در کنار دو فرزندم علی و فاطمه‌زهرا راهی عراق شدیم. وقتی خانواده‌ی همسرم طالب را دیدند شوک شدند چون تا آن موقع خبری از او نداشتند و فکر می‌کردند شهید شده است. خیلی خوشحال بودند. من اصلاً زبانشان را متوجه نمی‌شدم اما طالب برایم ترجمه می‌کرد. یک مدت منزل خواهر شوهرم ماندیم. بعد خانه‌ای خریدیم و از آن لحظه زندگی ما در عراق شروع شد. با وجود زبان عربی مدرسه رفتن برای بچه‌هایم سخت بود. دخترم که اول ابتدایی بود راحت‌تر یاد می‌گرفت؛ اما پسرم در مقطع اول راهنمایی خیلی اذیت شد. بچه‌ها بزرگ شدند؛ من هم عربی یاد گرفتم. شوهرم هم شغل پیدا کرد و زندگی‌مان سامان گرفت. سالی یکبار برای دیدن خانواده‌ام به ایران می‌رفتیم. زندگی شاد و ساده‌ای داشتیم. پسرم دانشگاهش را تمام کرد و دخترم سال آخر درسش بود که طالب در سفر اربعین ۱۳۹۶ به شهادت رسید. 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🇮🇶 ماجرای شهادت شهید کعبی از زبان پسرش علی‌آقا🎤 پدرم خادم امام حسین علیه‌السلام بود. هر سال با او به کربلا می‌رفتیم و در روزهای پیاده‌روی اربعین در موکب به زوار خدمت می‌کردیم. سال ۹۶ هم مثل هر سال رفتیم. پدرم سرحال‌تر از همیشه خدمت می‌کرد تا اینکه قصد برگشت کردیم. خیلی گرفته و ناراحت شده بود. گفتم: «بابا چی شده؟!» گفت: «علی! میشه برنگردیم؟! حسم میگه باید بیشتر بمونم.» اما من گفتم: «بابا! می‌ترسم بمونیم و به شب بخوریم.» خلاصه همان ظهر اربعین راه افتادیم. توی راه، حال پدرم بد شد. رساندیمش به بیمارستان. اما او بدنش سرد شده بود و دیگر نفس نمی‌کشید و ما در همان ظهر روز اربعین پدرمان را از دست دادیم. 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid