« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد.
پرسید: چه می کنی؟
گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد
#داستانک
@eitaagarde
💫
دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.
باشوهرش آمده بود.
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت.
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت.
خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد...
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.
#داستانک
🍃🌸🍃🌸🍃
@eitaagarde
#داستانک
📿 #استخاره و #مسافرت 🛫
با وجودی که استخاره📿بد آمده بود.
رفت سفر...😐
اتفاقا به او خوش گذشت و سود💳فراوانی هم برد.
😕در تعجب بود از بد آمدن استخاره .
خدمت 🚶حضرت رسید .
یادتان هست ،استخاره کردم سفر بروم و بد آمد......
🛬🛫رفتم و سود فراوانی بردم!
🔸حضرت فرمود:
یادت هست در فلان منزل نماز صبحت قضا شد
گفت :آری
حضرت فرمود: اگر خداوند آنچه در دنیا به تو داده بود جبران آن خسارت نمی شد!😔
😞تازه فهمید چه زیانی کرده است!
📚| شهد شهود، دفتر اول
🌴💎❄️💎🌴