eitaa logo
آشپزی؛ ترفند
21.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
10.8هزار ویدیو
69 فایل
❎️مسئولیت قانونی آگهی با آگهی دهنده است و کانال هیچ مسئولیتی ندارد. آی دی مدیر جهت تبلیغ👇🏻 @hasan401 تعرفه تبلیغات و رضایت مشتری👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/756744541Cd11803932b کانال اهنگامون👇 @bartarinhax
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش میشد خانه ای آباد کرد مردم این سرزمین را یاد کرد کاش میشد زندگی از سر گرفت بی گناهی را زبند آزاد کرد کاش میشد حق مظلومی گرفت این جهان را پر ز عدل و داد کرد کاش میشد خنده بر لبها نشاند کودک غمدیده را شاد کرد کاش میشد همنوا با دیگران بانگ شادی در جهان فریاد کرد کاش درد و رنج ملت کم شود آرزوهاشان چرا بر باد کرد ــــــــــــــــ🌷🌿🌷ــــــــــــــــــ به برترینها بپیوندید: @eitaagarde
01 Ay Eshgh.mp3
14.99M
عشق ب شکل پرواز پرندس🕊 @eitaagarde🎺
. ڪاش! ڪه براے گفتن " " نیازے به قسم خوردن نبود...!!! @eitaagarde🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️باورم ڪن ڪه اگر منصب شاهے دارم دشمن دوست‌نما هرچه بخواهے دارم سالیانی‌ست ڪه‌من سنگِ‌صبور خودمم این چه خوب‌ است ڪه‌‌ من پشت و پناهے دارم •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @eitaagarde
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ گوشه چادر مادرم را می‌گرفتم با هم می‌رفتیم مخابرات نبش کوچه ششم می‌گفتند مخابرات! اما اسمش اصلاً مخابرات نبود که همیشهٔ خدا هم شلوغ بود نوبت می‌گرفتیم و می‌نشستیم بعد از چند دقیقه صدا می‌زدند و می‌گفتند خانم فلانی کابین شمارهٔ سه یک اتاقک چوبی نیم در نیم یک تلفن قدیمی و کثیف روی دیوار و بوی عرق نفر قبلی اما چه ذوقی داشتیم تقریباً هر دو روز یک بار می‌آمدیم تلفن می‌زدیم و چند دقیقه‌ای با پدربزرگ و مادربزرگم حرف می‌زدیم محل ما سیم‌کشی تلفن نداشت آنها هم که داشتند وضعشان تقریباً همین بود حرف زیاد داشتیم اما مجبور بودیم زود قطع کنیم قطع نمی‌کردیم خودش قطع می‌شد ارتباط‌ها کم بود اما با جان و دل با ذوق و شوق حرف‌ها هیچ‌وقت تکراری نمی‌شد همه برای هم وقت داشتند هیچکس تیک دوم تلفنش را برنمی‌داشت که مثلاً صدایت را هنوز نشنیده‌ام! هیچکس حرف‌هایش را ادیت نمی‌کرد دوستت‌دارم هایش را پاک نمی‌کرد جایش نقطه بگذارد وقتی می‌گفت دلم برایت تنگ شده شک نداشت که می‌گفت صدا را که نمی‌شد پاک کرد می‌رسید گروه هم نداشتیم اما هر وقت تلفن می‌زدیم حتماً یکی بود که آنلاین باشد و جوابمان را بدهد آن روزها یک مخابرات نبش کوچهٔ ششم بود و یک دنیا عشق که همه را از سیم‌های تلفنش رد می‌کردیم اما امروز یک دنیا وسیلهٔ ارتباطی‌ که یک "دلم برایت تنگ شده" از امواجشان رد نمی‌شود اگر هم رد شود، می‌شود پاکش کرد می‌ترسم در بروز رسانی بعدی همدیگر را هم بتوانیم پاک کنیم ... ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @eitaagarde ❤👈
🌟•••🕊❣ ❣🕊•••🌟 گفته بودم شعرتوشوق من است گفته ها و مهر تو ذوق من است گفته بودم با توپروین میشوم هرچه هستم بهترازاین میشوم گفته بودم زهره کوتاه است مرا روی زیبای توچون ماه است مرا گفته بودم شعرتسکین من است زندگی برکام و مسکین من است گفته بودم واژه ها جان منند سینه پردرداست ودرمان منند گفته بودم بیتو می میرددلم از زمان از عشق می گیرددلم گفته بودم نیست تنهایی چومن همچومجنون نیست شیدایی چومن گفته بودم گفته ی نا گفته ام دیده بودی تاسحرنا خفته ام گفتم وگفتم ازاین گفتن چسود جزتو کس دراوج بشکفتن نبود..✌️❤️ ❤️ @eitaagarde ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتی: ما به هم نمی خوریم اما هرگز ندانستی که من تو را برای دردهایم نمی خواستم. •┈••✾🍃🍇🍃✾••┈• @eitaagarde ❤👈
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۹ * سمیرا لبخندش با دیدن قیافه های ما از صورتش محو شد و با تعجب پرسید : - خب اره ،،،، چرا شماها قیافه هاتون اینطوری شده؟؟ منم اخم کردم و گفتم : - اینهمه ازش تعریف میکردی سهرابمون اینطوریه سهرابمون اونطوریه ، این بود داداش خوبت ، خوب خودشو بهمون نشون داد . تعجب سمیرا ببیشتر شد و گفت : - یعنی چی !! شما قبلا باهاش برخورد داشتین؟ - بله ، اونم چه برخوردی . - بگو تا بدونم چیشده . قضیه رو براش تعریف کردم ، وقتی تموم شد گفت : - من از طرف داداشم ازت معذرت میخوام ، ولی مانا خانم حالا طوری نمیشد اگ اسمتو میگفتی ، چیزی ازت کم میشد !!! تو هم بی تقصیر نبودی . - ن چیزی کم نمیشد ، ولی چیکار میکردم وقتی هیچ نمیشناختمش و دلم نمیخواست بگم بهش . - تو هم حسابی تلافیتو کردی و لباسشو نابود کردی دختر . - حقشه ، میخواست اون کارو باهام نکنه . از این طرز حرف زدن و کارامون خندید و گفت : - بزار برم بهش بگم ببینم اون چی میگه . بلند ک شد شیدا گفت : - سمیرا گوشیتو داری؟ - اره ، چطور ؟ - من بهت زنگ میزنم ، گوشیو طوری بگیر ما هم صداشو بشنویم ببینیم چی میگه . - لازم نکرده ، باز میترسم یه حرف بزنه به خانم بربخوره اوضاع بدتر بشه . - نه اشکال نداره ، مانا قول میده بهش برنخوره . منم صورتمو کردم طرف دیگ . یعنی برام مهم نیست و نظری ندارم . - باشه ولی عواقبش پا خودتون . بعد زنگ زدن به گوشیش صدا رو گزاشتیم رو بلندگو و گوشامونو بهش نزدیک کردیم تا بشنویم ، با این سر و صداهای تالار زیاد صدا نمیومد ولی بازم یه چی شنیده میشد . سمیرا ک نزدیک سهراب شد گفت : - داداش راستی ... - جانم - دوستامو دیدی؟ - نه کجان ؟؟ - سمیرا هم به ما اشاره کرد ، ما هم سریع خودمونو عادی گرفتیم و انگار ن انگار ک اتفاقی افتاده ، سهراب تا ما رو دید با تعجب گفت : - واقعا !!! مگه اونا دوستاتن ؟؟ - اره خودشونن . - انقد ازشون تعریف میکردی همین بود تعریفت !؟! - متاسفانه بله ، کاملا تعریفام برا همتون برعکس در اومده . برام تعریف کردن ک چه اتفاقایی افتاده . - اااا پس شاهکاراشونو بهت گفتن . - واقعا ک ،،، تو خجالت نمیکشی سهراب !! با ۲۸ سال سن و این جایگاهت تو جامعه اینطور برخورد کردی ،، اینه رسم مهمون نوازیت ؟؟ - واا سمیرا اینا چ ربطی داره ، گفتن یه اسم ساده انقد المشنگه داشت ؟؟ دختره پرو بیشخصیت ، نبودی ببینی چ به روز لباس قشنگم اورد . خوبه لباس تو ماشین داشتم والا ابروم امشب حتما میرفت بین اینهمه مهمون . - به هر حال تو هم کارت اشتباه بود و اصلا اون واکنشت در شان تو نبود سهواب . - حقشه دختره دیوونه روانی اصلا .... دیگ چیزی نشنیدیم . به گوشی ک نگاه کردیم دیدیم سمیرا تماسو قطع کرده . لابد نمیخواست بیشتر از این فحشایی ک بهم میدادو بشنوم . از قبلام بیشتر عصبانی بودم و خون خونمو میخورد ، عصبی گفتم : - بره بمیره پسره سادیسمی الاغ ، این مثلا تحصیل کردس و دکتر مملکت ، خاک تو سر کسی ک به این مدرک داده . شیدا ک حالمو دید با لحن اروم و تسکین دهنده گفت : -اروم باش عزیزم ، حالا زیاد مهم نیست حرفاش ، ت ک بیشتر فحشش دادی تا الن ، بعدام تلافیشم سرش اوردی ، انقدم خودتو حرص نده ، خودتو بیخیال بگیر بابا ، فدا سرت .دیگ عصبانی نباش باشه ابجی جونم !! دستمو گرفت و لبخند ارامش بخشی بهم زد . هیچ نگفتم اما سعی میکردم عصبانیتمو کم کنم . چند دقیقه بعد سمیرا با شرمندگی اومد پیشمونو گفت : - مانا واقعا ببخشید بخاطر حرفای سهراب اگ ناراحت شدی ، دفعه اولم ک هیچ کدومتون نمیشناختین همو . وگرنه اینطور نمیشد ، حالا تو بخاطر منم ک شده ببخشش ، بزار یه امشبو بهمون زهر نشه ، خب ؟؟ با اینکه هنوزم دلخور بودم ولی سمیرا بدبخت ک تقصیری نداشت این وسط ک بخاطر داداش بی عقلش بهترین شبش خراب بشه . سعی کردم لبخند بزنم و گفتم : - باش عزیزم ، بیخیال خودتو درگیر نکن . خوش باش امشبو . یه چشمک بهش زدم تا حرفی نمونه و خودشو ناراحت نکنه بخاطر حالم . همون موقع کسی صداش کرد ، رو بهم گفت : - مرسی گلم ، فداتشم ک درک میکنی - خدانکنه این چ حرفیه . - بازم مرسی . اومد نزدیکمو گونمو بوسید و رفت ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
📚پارت هشتم رمان « قسمت من » 👆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 پنجشنبه است 🕯 به یاد همه آنهایی 🕯 که بین ما نیستند 🕯 و هیچکس نمی‌تونه 🕯 جاشون ‌رو 🕯 توی قلبمون پر کنه 🕯 نثار روح 🕯 پدران و مادران آسمانی 🕯 وهمه گذشتگانمان 🕯 بخوانیم فاتحة و صلوات @eitaagarde ❤👈
❌قرص خواب آور نخورید❌ 🔶تحقیقات نشان میدهد قرص های خواب آور به اندازه یک پاکت سیگار برای بدن مضر است. ☕️میتوانید دم کرده بهار نارنج را جایگزین کنید.☕️ ┄┅┄┅┄ ❥❤️❥ ┄┅┄┅┄ « @eitaagarde »
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۰ * ساعتی بعد شام رو اوردن ، زیاد اشتها نداشتم اما کمی خوردم ک ضعف نکنم . بعد جمع کردن ظرفها دوباره اهنگو روشن کردن ، ایندفعه رقص دونفره عروس و داماد بود ، همه برقا رو خاموش کردن و برق های رنگی و متحرک وسط سن رو روشن ، اهنگ اروم و زیبایی شروع ب پخش شد و عروس دامادم ک مطمعنن از قبل تمرین کرده و اماده رقص بودن وسط هنرنمایشونو شروع کردن ، واقعا قشنگ و رمانتیک میرقصیدن ، همه میخکوبشون شده بودن و جوونا هم گاهی سوت میزدن . اهنگ ک تموم شد هر دو همو در اغوش گرفتن و داماد پیشونی عروسو بوسید ، همه به افتخارشون سوت و دست و کل میشیدن اونا هم به طرف همه مهمونا تعظیم کردن . حالا نوبت رقص تک نفره عروس برای داماد بود ، سهیلا واقعا زیبا و خیره کننده میرقصید ، عشق و میتونستم تو چشمای براق یاسر ببینم ک با شاف به عروسش نگاه میکنه . امشب بهترین شب اوناست ، شب پیوند دو تا عاشق ، عاشقایی ک امشب پیوندشون تا ملکوت میرسه . و زندگیشونو اغاز میکنن . بعد اتمام رقصها قبل از عروس کشون برای مهمونا بیرون تالار اتیش بازی داشتن و همه مهمونا رو به بیرون دعوت کردن ، همه اماده رفتن شد و وسایلاشونو برداشتن . منو شیدا هم به همراه بقیه مهمونا رفتیم بیرون ، اتیش بازی با خروج عروس داماد شروع شد ، ترقه ها به اسمون پرتاب شدن و نورها به اقسام زیادی تو تاریکی اسمون نمایان میشدن ، فش فش های ابشاری بزرگی هم کنار عروس داماد روشن شدن . و دور تا دور ماشین عروس دامادو فش فش های کوچیک ابشاری به صورت قلب روشن کردن و صحنه زیبایی شکل دادن . بعدشم بادکنکایی ک دست عروس داماد به شکل پرنده و قلب بود رها کردن و به اسمون سپردن . واقعا لذت بخش بود دیدن این برنامه ، همه با ذوق مشغول تماشا بودن . منم ک داشتم با لبخند بهشون نگاه میکردم یکهو متوجه فشفشه کوچیکی شدم ک به سرعت از کنارم گذشت ، منم وحشتزده با جیغی از ترس خوردنش بهم ، خودمو پرت کردم یه طرف دیگ ، از شانس خوب من همون لحظه پام پیچ خورد و اه از نهانم بیرون اومد ، نزدیک بود ک بیافتم زمین ک کسی منو گرفت ، از شدت درد اه و ناله میکردم و اشکام شروع به باریدن کردن تو اون تاریکی کسیو نمیدیم و نمیدونستم کی منو گرفته تا اینکه صدای مردونه ای نزدیک گوشم گفت : - خانم چیشد ؟؟ حالتون خوبه؟؟ صداش نگران بود ، سرمو به طرفش چرخوندمو بازوهامو گرفته بود و با نگرانی بهم نگاه میکرد ، با دیدنش هول شدم و عصبانیتم جاشو به درد داد ، اونم وقتی منو شناخت حالت چهرش تغییر کرد اما به روم نیاورد ، میخواستم خودمو جدا کنم ازش ک منو محکم تر گرفت و روی سکوی سنگی ک اون نزدیک بود نشوند . خوشحال بودم ک کسی حداقل اون نزدیکیا نبود تا این اوضاع ما رو ببینه ، اگ کسیم بود با اونهمه سروصدا صدای جیغ و دادای منو از درد و ترس نشنیده بود . هر چی دنبال شیدا میگشتم نمیتونستم ببینمش ، از درد ب خودم میچیپیدم و هر چند هم میخواستم جلوی این حیوون گریه نکنم نمیشد اشکام بند نمیومد و هی هم شیدا رو نفرین میکردم ک همین الن کدوم گوری غیبش زده بود ... سهراب با لحن سرد اما نگران گفت : - کجای پاتون دقیقا درد میکنه ؟؟ ولی من در مقابل سوالش هیچ نگفتم و اصلا بهش نگاه هم نکردم ، کمی عصبی دوباره پرسید : - چرا لج میکنی !!! خب بگو کجای پات درد میکنه ؟؟ سرمو به طرف مخالفش برگردوندم و اروم گفتم : - مچم مچ پامو گرفت و چند تکون اروم داد ، درد داشتم ، تکوناش باز دردمو بیشترم میکرد ، با خودم گفتم نکنه بخاطر تلافی شربت ک ریختم روش بخواد پامو بشکونه یا بلایی سرم بیاره ، از این پسره سادیسمی هر چیزی برمیاد ک ، بلند باعصبانیت داد زدم : - چیکار میکنی دیووووونههه !!! - هیسسسس ، هیچی نگو و بعدش محکم پامو به سمتی پیچ داد ک جیغ و دادم به اسمون رفت . از شدت دردش دوباره اشکم در اومد ، واااای خدا پامو شکوند رفتتتتت ، دیگ نمیتونم راه برمممم ،،،، مامان کجایی ببینی دخترت پا نداره دیگهههه ، خدا بکشتت پسره احمق ، الاغ ، دیوونه ، روانی ، خررررررر ... صدام زیادی بلند بود اونم سریع چون ابرو ریزی نشه دستشو گزاشت رو دهنم و گفت : - ساکتتتت ، چته انقد جیغ میزنی ، ابرومو بردی ک ، اااا دهنمو گرفته بود و نمیتونستم چیزی بگم ،اخم کردم و اشاره کردم دستشو برداره . گفت : - برمیدارم ولی قول بده جیغ نزنی ها . با سر گفتم باشه . اروم دستشو برداشت . به پام نگاه کردم و با بغض گفتم : - پامو شکوندی ؟؟ - نه دیوونه . مگه مرض دارم بشکونم !!! حالا اروم پاتو تکون بده . جرعت این کارو نداشتم با سر گفتم : - نه ، نمیتونم ، نمیشه . - چرا میتونی ، اروم تکونش بده ببینم خوب شده یا ن ، فقط اروم چشمامو بستم و اروم سعی کردم پامو تکونش بدم . ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
📚پارت نهم رمان « قسمت من » 👆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️وسعت دید خانمها: دیدن یک تار موی شرابی روی کت شوهر !!! ندیدن تیر برق موقع رانندگی!!! ▫️وسعت و دقت دید اقایون ندیدن تغییر رنگ موی خانم هاشون از مشکی پر کلاغی به بلوند دیدن خراش یک سانتی روی رنگ ماشین زیر گلگیر سمت راست 😂😅 @eitaagarde
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا