eitaa logo
آشپزی؛ ترفند
19.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
10.2هزار ویدیو
69 فایل
❎️مسئولیت قانونی آگهی با آگهی دهنده است و کانال هیچ مسئولیتی ندارد. آی دی مدیر کانال ترفند جهت تبلیغ👇🏻 @hasan401 تعرفه تبلیغات و رضایت مشتری👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/756744541Cd11803932b
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️وسعت دید خانمها: دیدن یک تار موی شرابی روی کت شوهر !!! ندیدن تیر برق موقع رانندگی!!! ▫️وسعت و دقت دید اقایون ندیدن تغییر رنگ موی خانم هاشون از مشکی پر کلاغی به بلوند دیدن خراش یک سانتی روی رنگ ماشین زیر گلگیر سمت راست 😂😅 @eitaagarde
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❖ اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداش و درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید! یکی از اصلی‌ترین پایه‌های شخصیت سالم، داشتن "اصالت" است این که تن به انجام هركاری نمیدی، به این معنی نیست كه نمیتونی! بهش میگن "چهارچوب"! چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره... كسی كه چهارچوب داره، "اصالت" داره... اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداش و درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید! اصالت یعنی دلت نمیاد دل بشكنی، دلت نمیاد دورو باشی، دلت نمیاد آدما رو بازی بدی … این بی‌عرضگی نیست! اسمش "اصالته"... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @eitaagarde ❤👈
00:00
❤❤ : ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ چشم‌هایت سحرگاه را به پرندگانِ صبح ابرهای باران‌زده را به رنگین‌کمان ماه را به عشق‌بازانِ ساکت وطن را ؛ به من نشان می‌دهد ...!! ✅غاده_السمان سلام عزیزان صبح ادینه تون بخیروسلامتی🌺 @eitaagarde ❤👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندارم تکیه گاهی نه یک پشت و پناهی نمیدانم چه کردم چه جرمی چه گناهی نه با بیگانه گشتم نه از بیراهه رفتم شدم تنهای تنها بخواهی یا نخواهی به هر جا رو زدم من ز غم زانو زدم من ندیدم یک نفر را کند بر من نگاهی {__❣__•_🎶_•__❣__} @eitaagarde
آيا زمستان سختی در پيش است؟! سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید. پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد. رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر. رييس پرسید: از کجا می دانيد؟ و پاسخ شنید: چون سرخ پوست‌ها دارند تند تند هيزم جمع می‌کنند! برخی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم. حالا بنظر شما خودرو، دلار، گوشت، مرغ و ... باز هم گران می شود!؟ کمتر هیزم جمع کنیم! ارسالی کاربران محترم @eitaagarde
AUD-20191110-WA0002.mp3
4.92M
شلوار پلنگی ارسالی از دوست عزیزمان از مازندران✅ 🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺 @eitaagarde💐
هدایت شده از آشپزی؛ ترفند
🌷🌷🌷 ❌مراقب رفتارمون در فضای مجازی باشیم❗️ مواظب چشم زخم باشیم! خونه ها پر شده از بیماریها و مشکلات، طلاق مرگ و میر و... دلیلش هم خود ماییم تعجب نکنید! دوستان عزیز نیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسرم خوشبختم یا نه! نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم و اون رو برای تمام گروه‌ها بفرستم! حتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و می‌فرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم آیا انقدری که تو فضای مجازی این چیزا رو نشون میدیم، تو واقعیتم همین هستیم؟ قدردان همسرمون، پدر و مادرمون هستیم؟ حواسمون به بچه هامون هست؟ شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاطر شرایط زندگی خواستگار نداره شاید پسری فعلا، وضعیت مالی مناسب برای ازدواج نداره حواسمونو جمع کنیم کسی آه نکشه... آه انسان دلشکسته عرش رو به صدا درمیاره نیازی نیست مردم بدونن کجا رفتی و از کجا داری میای جزییات و نکات خصوصی زندگی ما واسه دیگران نیست دنیای مجازی واسه این ساخته نشده که ما بیاییم شرایط زندگیمون رو به رخ دیگران بکشیم... مراقب باشین هرکسی توانایی اینو نداره که مسافرت بره... هرکسی نمیتونه به رستوران بره و هر ماه یه ست لباس بخره... هر مردی وسعش نمیرسه به زنش هدیه بده... یه خانوم میاد جهیزیه 100 میلیونی دخترش رو فیلم میگیره، میزاره توی دنیای مجازی که چی؟ چشم همه درآد؟! هیچ فکر کردید شاید دختری پدر نداره، یا پدر داره ولی مادر نداره که واسه جهیزیه اش سنگ تموم بزار یا شاید پدری دستش به دهنش نمیرسه میخوایم به کی فخر بفروشیم با این کارامون؟! به کجا برسیم؟ خدا عالمه فقر فرهنگی داریم رازهای زندگی و خونتون رو پیش خودتون نگه دارید مردم قدیما اگر حتی نیم کیلو میوه می خریدند وبه خانه می بردند اون رو چنان پنهان می کردند که کسی تو کوچه خیبان نبیند می گفتند ازخدا می ترسیم کسی که نداره ببنید و آه بکشد حالا چی شده که بچه‌هامون قبل از خوردن، اول عکسشو میذارن تو فضای مجازی؟ میایم توی گروهها جوک میزاریم دوست دخترم زنگ زده بیا خونمون من تنهام... و هزاران پست مشابه دیگر که داریم با زبون بی زبونی به نوجوونا و جوونا میگیم که این مسائل عادیه... حواسمون باشه که توی گروه ها، دخترای کم سن و سال هم هستن که شاید فکر کنن دنیای بیرون از فضای مجازی هم باید اونطوری باشن کسی داشت راه میرفت پایش به سکه ای خورد، فکر کرد طلا است ...نور کافی هم نبود؛ کاغذی را آتش زد که ببیند چه بوده دید یک سکه 50تومانیه ...بعد متوجه شد کاغذی که آتش زده دو هزار تومانی بوده گفت:چی را برای چی آتش زدم! واقعا این زندگی غالب ما انسانهاست... ما چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم... @eitaagarde نخونی ضرر کردی🙏👆
جمعه... تنهایی نمیچسبد، جمعه یار میخواهد، باران میخواهد، دلبر و دلدار میخواهد، جمعه کسی را میخواد که همراه تمام عاشقانه هایت شود اگر دلت گرفت کسی را میخواهد که روزت را شیرین کند.. جمعه هیچ وقت تنهایی نمیچسبد.. @eitaagarde❤👈
به تمام مدارس بخشنامه شده تیتاب، تاینی، مینو،شیرین عسل،پچ پچ قرص توش بوده و پلیس فتا گفته بشدت داریم پیگیری میکنیم توی این کارخونه ها نفوذی دارن و قرص ها هم قرص بیهوشی و قرص برنج هست ظاهرا لطفا اصلا استفاده نشه❌ یکی از دانش آموزان مدرسه ابتدایی ناحیه یک بندرعباس متوجه یه عدد کپسول در این بیسکویت شیرین عسل شد....گفتم اطلاع بدم حواستون باشه فعلا کیک یا بیسکویت نخرین. .. یا به بچه هاتون. بگید بسیار دقت کنند @eitaagarde رسانی کنید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متاسفانه تو این زمونه 🔸️اسکول به کسی‌ گفته میشه که قلبی پاک و بی گناه و مهربونی داره آدم فروش و نارفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه •┈••✾🍃🍇🍃✾••┈• @eitaagarde ❤👈
ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻳﺮﺍﻧﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺧﺎﺭﺟﻴﻦ ... ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﻥ ! 😂😂 ‌ 💊😎😜💊 @eitaagarde ❤👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۱ * همونطور ک چشمام بسته بود اروم شروع به حرکت دادن پام کردم ، گرچه میترسیدم درد شدیدی یهو بگیره پام یا ببینم ک شکسته باشه و دیگ نتونم تمونس بدم استرس و ترس داشتم . اما برخلاف تصورم اون درد چند دقیقه پیشو اصلا توش احساس نمیکردم ، فقط یه درد خفیفی حس میکردم ، باورم نمیشد ، سریع چشمامو باز کردم و به پام نگاه کردم ، پرسید : - درد نداره پات ک ؟؟ با ذوقی ک تو چشام بود بهش گفتم : - نه - هیچی ؟؟ - خیلی کم -حالا بلندشو ببینم میتونی راه بری یا ن ؟ زودتر از من پا شد و دستشو به سمتم دراز کرد تا کمکم کنه بلندشم ، اما بدون توجه بهش خودم سعی کردم بلند شم . اونم کلافه دستشو با مکثی عقب کشید و گفت : - حالا راه برو . اروم و یکم با احتیاط و ترس شروع کردم به قدم برداشتن ، هیچ دردی احساس نمیکردم و خیلی خوشحال بودم ک دردی نداشتم . پرسید : - چطوره ؟؟ - خوبــــــــه - مشکلی ک نداری؟ - نه سرشو تکون داد و گفت : - برای احتیاط پیش دکترم برو ، اما فکر نکنم نیاز باشه چون مشکل خاصی نیست ، اما سعی کن زیاد رو پات فشار نیاری . - باش دیگ مهمونا اماده رفتن شده بودن و همه سوار ماشین برای عروس کشون . منم میخواستم به اقای شریفی زنگ بزنم بیاد دنبالم ک از شانس گند من گوشیم خاموش شده بود . سهراب ک کلافگیمو دید ک هی با گوشیم ور میرم و به اطراف نگاه میکنم بلکه شیدا نامردو پدا کنم ، گوشیشو به سمتم گرفت . نگاهی بهش انداختم و گفتم : - نیازی نیست - مطمعنی !!! - بله - دختر تو چرا انقد یه دنده و لجبازی ، اینهمه غرورو از کجا اوردی !!! خب بگیر دیگ کارتو انجام بده ، ناز میکنی چرا اخه ؟ بازم راضی به گرفتن گوشیش نمیشدم ، اما چاره ای نداشتم به کی رو میزدم !! ناچار گرفتم و به شماره اقای شریفی زنگ زدم . - الو بله - سلام اقای شریفی ، احدی هستم ، میشه بیاید دنبالم . - سلام ، مانا خانم ؟؟ - اره خودمم - این شماره خودتونه؟ - ن من گوشیم خاموش شده بود - اها . چشم الن میام - فقط سریع لطفا - حتما حتما . خدانگهدار گوشیو قطع کردم و به طرفش گرفتم . اونم بی حرف گوشیشو گرفت ، خواست بره ک دیدم واقعا کمال بی ادبیه بخاطر اینهمه لطفش گر چ از دستش شاکی بودم اما تشکر نکنم . اروم گفتم : - راستی وایساد و سروشو به طرفم چرخوند و سوالی نگاهم کرد . با من من و مکثی در حالی ک به زمین نگاه میکردم گفتم : - ااااممم ،،، ممنونم ،،،،، بخاطر همه چیز منتظر بودم یه چیزی بگه اما هیچی واکنشی نشون نداد ، با کنجکاوی اروم سرمو اوردم بالا تا ببینم زندس یا ن اولین چیزی ک دیدم لبخند رو لبش بود و بعدم چشمای مهربون شده و شیطونش . گفت : - مث اینکه تشکرم بلده این خانم پرو لجباز این قیافشه و حرفشو ک دیدم گفتم این باز پرو شده فکر کرده خبریه ، سریع حالت قبلنمو گرفتم و خیلی جدی وایسادم و ازش چشم گرفتم . - من باید برم . خدانگهدار . تک خنده ای کرد و گفت : - مراقب باش بلایی دیگ سر خودت نیاری . خیلی جدی و با غضب برگشتم نگاش کردم و به راهم ادامه دادم . اونطرف تر سمیرا و شیدا احمقو دیدم و رفتم پیششون ، یه عالمه دعواشون کردم ک تنهام گذاشتن ، اونا هم عذرخواهی کردن ، با دیدن شریفی لب خیابون ازشون خدافظی کردم و به سمت ماشین حرکت کردم . شریفی مثل همیشه نگاهی دقیق بهم انداخت و گفت : - حالتون خوبه خانم ؟؟ - اره - ولی احساس میکنم امشب اونقدم بهتون خوش نگذشته ، درسته ؟؟ - درسته ‌، اصلا خوب نبود - ببخشید ک اینو میپرسم ،، چرا ؟؟ - سوتفاهم و باهای زمینو اسمونی ک به سرم نازل میشه . - عجب ، حالا ک اتفاق افتاده و گذشته ، ذهنتونو بخاطرشون درگیر نکنید هیچ نگفتم ، تو راه اهنگ ارومی پخش میشد و من از پنجره به شهر نگاه میکردم ولی فکرم پیش تمام اتفاقات امشب بود ، نفهمیدم کی رسیدیم و از اقا تشکر کردم و رفتم داخل خونه . . . . نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
📚پارت دهم رمان « قسمت من » 👆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۰۰ : ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا