─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۶
* تو ماشین آقای شریفی از درد به خودش می پیچید و من با اشک و گریه می گفتم :
- توروخدا تحمل کنید الان میرسیم ، ای خدا کمکمون کن ، چرا باید اینجوری میشد !!
از تو کیفم چند تا دستمال کاغذی برداشتم و گفتم :
- اینو بزارید روی زخمتون و فشار بدید تا خون بند بیاد الان دیگه نزدیکه برسیم بیمارستان .
خدا را شکر بیمارستان بابا نزدیک بود و سریع رسیدیم . تند به طرف اورژانس رفتم و پرستارا رو صدا کردم تا بیام کمک برانکارد رو اوردن و اقای شریفی را روش گذاشتن و بردن تو بخش ، منم سریع با اون وضع از بخش پذیرش پرسیدم :
- خانم !!! دکتر احدی کجاست ؟؟؟
- تو اتاقشون هستند مریض دارن . نمیتونم ببینید شون .
اما من بی توجه سریع رفتم داخل اتاق بابا ، وقتی بابا اون سر و وضعمو دید با حالتی نگران سریع بلند شد و گفت :
- تو اینجا چیکار می کنی مانا !!!
- بابا ،،، توروخدا بیاید کمک ....
بابا خیلی حراسون اومدم به طرفم و گفت :
- چی شده ؟؟ کی نیاز به کمک داره!!!
با لکنت به خاطر سیل اشکام گفتم :
با ... با... اقااا...ی شر...یفی ...حالش..بده ... بیا.. کمکش کننن ...
دست بابا رو گرفتم و بردمش تو اتاق اقای شریفی . بابا که آقای شریفی رو دید روبه پرستارا گفت :
- لباساشو در بیارید و خونای اطراف زخمشو تمیز کنید ، یه عکس از شکمش بگیرید ببینید زخم تا کجا ادامه داره و صدمه ای ک به اعضای داخلیش نرسیده ؟؟
رو به من گفت :
- دخترم تو برو بیرون ، حالش خوب میشه خیالت راحت .
رو به یه پرستار گفت :
- خانم سعیدی دخترمو ببرید بیرون و یه ارامبخش بهش بدین .
بزور پرستار منو برد بیرون . سعی در اروم کردنم داشت اما من همینطور از شدت گریه هق هق میکردم . نیم ساعت بعد بابا اومد پیشم ، دستمو گرفت و کنارم نشست ، با لحنی اروم گفت :
- اروم باش عزیزم ، چیزی نشده ، خداروشکر به اعضای داخلیش ضربه ای وارد نشده ، چند تا بخیه زدیم و یه مسکن زدیم تا دردش بخوابه . تا چند ساعت دیگ بهوش میاد و میتونی بری ببینیش ، پس دیگ نگران نباش گل دختر بابا .
- یعنی حالش خوب میشه ؟؟
- اره عزیزم خوبه خوب میشه . حالا به بابا میگی چرا این اتفاق افتاده ؟؟
تمام ماجرا رو اروم اروم براش تعریف کردم ، وقتی قضیه رو گفتم و حالمم بهتر شده بود بابا گفت :
- خودم با مامان پیگیرش میشم . النم میتونی بری ببینیش
با سر تایید کردم و رفتم تو اتاقش . هنوز خواب بود ، شکمش باند پیچی شده بود ، یه کیسه خون با سِرُم بهش وصل بود . خیلی دلم گرفت ک این بنده خدا بخاطر من جونش به خطر افتاده بود . همینطور ک بهش نگاه میکردم متوجه شش تیکه بودن شکمشم شدم . و این نشونه ورزشکاری و رزمی کاریش بود . همون لحظه گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد . سریع جواب دادم و از اتاق رفتم بیرون تا مزاحم اقای شریفی نشم ...
#ادامه_دارد ....
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یه_آهنگ_تقـدیم_ڪن_به_ڪسی_ڪه_دوسـش_داری👈❤️😍
●━━━━━━──── ⇆
ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷
#صبحتون_عاشقونه
@eitaagarde🌹🌹
ساعت 22:30
دختره اس ميده:
عزيزم من برات مهمترم یا فوتبال؟؟😢
ساعت 01:15
پسره: خوب معلومه كه تو برام مهمتري😂😂
@eitaagarde
♦️اختلال در اینترنت به دلیل قطعی مسیر فیبر اروپا
🔹نایب رئیس هیئت مدیره شرکت ارتباطات زیرساخت با تائید اختلال در سرویس اینترنت کاربران گفت: این اختلال به دلیل قطعی مسیرهای فیبر نوری در بخش اروپایی شبکه اینترنت است.
@eitaagarde
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدا 🍉🍉 دانلود 👆👆
@eitaagarde
بزن رو قلبا ببین چی برات در میاد🙀👇🏾
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️
♥️
♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ ♥️
برای اکثرا ک شارژ در اومده ببین برا تو چی در میاد😳🤦🏾♀
یـــــلدا از 4حرف زيبــــــــــــــــــــا تشکيل شده.
ی: یاد هم بودن.
ل: لبریز ازمحبت بودن.
د: دوست داشتن همدیگر.
ا: آخرین روز پاییز.
خواستم از همه زودتر تبريــــــــــــــــــــک يــــــــــلدا را تقديمتـــــــــــــــــان کنــــــــــــم
❤❤❤
پیشاپیش یلداتون مبــــــــــــارڪ🍉🍉🍉
تقديم ب دوستان
تقديم به همه اونايى که نه دل کسى رو ميشکنن نه دلى رو ميسوزونن
❤"آخر پاییزتون قشنگ"...!!!
@eitaagarde ❤👈