من مثل تهرانم، هوایم دود دارد
اما تو بارانی، حضورت سود دارد
♪ « @eitaagarde » ♪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی😍
روز پرستار مبارک🌹
🌹بر 🥳 تـریـن 🥳 هـا🌹
《👉 @eitaagarde👈》
💕زنبور كه نيش ميزند
ميميرد
شايد از عذاب وجدان!
انسانها اما نيش ميزنند
نيش ميزنند و نيش ميزنند
تا ميميرانند!
و وجدانی ندارند
كه عذابی داشته باشند!
@eitaagarde ❤👈
🍃💗🍃
داشتیم با ماشین تو خیابون رد میشدیم که یه بنده خدایی از کوره در رفت و به ما فحش داد...!
همکارم برگشت و پرسید اون چی گفت؟
با اینکه هم تعدادمون تو ماشین زیادتر بود و هم قوی تر بودیم، جواب دادم هیچی...
حرفی که زد راهحلی برای مشکلات ما نبود و ربطی به زندگی ما نداشت، بگذریم.
باید یاد بگیریم که از بین تمام حرفهای دیگران، چه زشت و چه زیبا، دنبال راهحلی برای مشکلاتمون باشیم نه دنبال پاسخ دادن و درگیری ذهنی برای هر حرفی!
مگر چقدر بیکاریم که دائماً دنبال حرف و ذهن مردم باشیم!
آرامشمون رو به رفتار دیگران وابسته نکنیم و قدر تکتک ثانیههای زندگیمون رو بدونیم.
مگه میشه؟!
بله؛ اگه بخوایم میشه.
پول نمیخواد فقط یه لحظه سکوت و عبور خرج داره.
بیاییم متفاوتتر به زندگی بنگریم.🌸🍃
@eitaagarde ❤👈
انسانی که
همیشه از داستان
غمگین گذشتهاش،
حرف میزند.
همیشه همان داستان را
زندگی خواهد کرد ...!
@eitaagarde🌹🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۲۹
* کم کم مهمونا دیگ اومدن و بعد از صرف چایی و گپ و گفت سفره رو انداختیم و همه مشغول خوردن شدیم . ساعت ۱۰ بود ک دیگ همه رفتن ، اما تازه مجلس رسمی ما شروع شده بود . بزرگترا تو هال بودن و یاسمن ک از خستگی خوابش برده بود ، منو یاسمنم تو اتاق بودیم .
از حرکات یاسمن مشخص بود ک استرس داره ، برا اینکه ارومش کنم گفتم :
- وااا یاسمن !!! چرا اینجوری شدی دختر ؟ مگه ماهان لولو خورخورست ! بقیه هم ک خودمونیم و مهمونای امشب .
- میدونم ،،، ولی خو دستم نیست . نمیدونم چرا انقد استرس دارم . عادیه ...
- اره دیگ هر دختری شب خواستگاریش استرس داره ولی تو بیش از حدی دیگه . اروم باش .
- سعی میکنم ...
چند دقیقه ای ک گذشت یاسین اومد داخل اتاق و گفت :
- سلام بر عروس های اینده و ابجی نزدیک به عروس . حالت چطوره ؟؟
یاسمن با حرص گفت :
- مرض ،،، باز تو چی میگی همین حالا !!
- اااا دخترای این دوره زمونه رو ببین تو روخدا ،،، یه خجالتیم از برادراشون نمیکشن . دخترم به این پرویی اخه ؟؟
- یاسین بس کن تو رو جدت ای مسخره بازیا رو امشب . بگو چی میخوایی !
یاسینم با حالت قهر صورتشو برگردوند و دست به سینه گفت :
- اصن حالا ک اینطور شد نمیگم ..
من با خنده از این ادا اصولای یاسین گفتم :
- خب بگو دیگ ، چرا اذیت میکنی زن داداشمو ؟؟
- خب حالا ک خواهش میکنید و دارین از فضولی میمیرید میگم .
یاسمن با عصبانیت و حرص گفت :
- بنال بابا اه ...
- هوی هوی باز بی ادبی کردی نمیگم ها .
دیگ داشت یاسمن گریش میگرفت با ناله گفت :
- غلط کردم بگو دیگ جون یاسین .
- خیلو خب .
بعد با حالت جدی گفت :
- بزرگترا امر کردن بری با ماهان صحبتاتونو بکنین .
یاسمن با استرس زیاد گفت :
- واااای نههه . من از استرس قش میکنم اون وسط ها.
- اااا این کارا چیه . قش نکنی یه وقت بگن دختر قشی بهم میخوان بندازن . ابجی گلم بیا برو خانمانه بشین و صحبت کن . من پسره رو میشناسم بچه خوبیه . خوشتیپ و پولداره لامصب . بیا برو سوتی ندی اونجا ، ما رو ضایع کنی از چنگمون بپره ها !!!!
- کوووفتتتت یاسین . الهی نمیری با ای چرتو پرتات .
- الهی امین . حالا بیا برو دیگ دیر شد .
من ک قش کرده بودم از خنده با این طرز حرف زدن یاسین . رو بهم گفت :
- زهرمار . چته تو هی میخندی . نمیری ، یه چی به این بگو بره .
منم اروم رو به یاسمن گفتم :
- بابا خوبه پسر عمه دختر دایی هستین ها . همو میشناسید . برو عزیزم قشنگ صحبتاتونو بکنید . اولش استرس داری ولی کم کم عادی میشه بخدا ـ برو گلم
یاسینم گفت :
- ابجی جون بیا برو ، ماهان بچه خوبیه . انقد گله ک حرف نداره . نگرانم نباش من پشتتم مث شیر .
منم با خنده گفتم :
- شیر پاستوریزه دیگ ....
- تو ببند گلم . حسابتو دارم با ای خنده هات .
یاسمن گفت :
- بس کنید دیگ اه . من رفتم
یاسینم گفت :
- برو بسلامت . خدا پشت و پناهت .
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۲۸ * یاسین اومد داخل اشپزخونه ، دوباره سر و کله این مزاحم پیدا ش
📚پارت بیستم و هشتم رمان « قسمت من » 👆🌺
❤️به پاس همراهی شما اعضای محترم هدیه ویژهای براتون در نظر گرفتم
💚لطفا همگی انگشت مبارڪتونو بزنین روی لینڪ زیر ببینید چی واستون میاد
❤️من اولین نفر بودم این سورپرایز رو براتون فرستادم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1151598595C1c47a7bcf5
#سوپرایز_ویژه