─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۲۹
* کم کم مهمونا دیگ اومدن و بعد از صرف چایی و گپ و گفت سفره رو انداختیم و همه مشغول خوردن شدیم . ساعت ۱۰ بود ک دیگ همه رفتن ، اما تازه مجلس رسمی ما شروع شده بود . بزرگترا تو هال بودن و یاسمن ک از خستگی خوابش برده بود ، منو یاسمنم تو اتاق بودیم .
از حرکات یاسمن مشخص بود ک استرس داره ، برا اینکه ارومش کنم گفتم :
- وااا یاسمن !!! چرا اینجوری شدی دختر ؟ مگه ماهان لولو خورخورست ! بقیه هم ک خودمونیم و مهمونای امشب .
- میدونم ،،، ولی خو دستم نیست . نمیدونم چرا انقد استرس دارم . عادیه ...
- اره دیگ هر دختری شب خواستگاریش استرس داره ولی تو بیش از حدی دیگه . اروم باش .
- سعی میکنم ...
چند دقیقه ای ک گذشت یاسین اومد داخل اتاق و گفت :
- سلام بر عروس های اینده و ابجی نزدیک به عروس . حالت چطوره ؟؟
یاسمن با حرص گفت :
- مرض ،،، باز تو چی میگی همین حالا !!
- اااا دخترای این دوره زمونه رو ببین تو روخدا ،،، یه خجالتیم از برادراشون نمیکشن . دخترم به این پرویی اخه ؟؟
- یاسین بس کن تو رو جدت ای مسخره بازیا رو امشب . بگو چی میخوایی !
یاسینم با حالت قهر صورتشو برگردوند و دست به سینه گفت :
- اصن حالا ک اینطور شد نمیگم ..
من با خنده از این ادا اصولای یاسین گفتم :
- خب بگو دیگ ، چرا اذیت میکنی زن داداشمو ؟؟
- خب حالا ک خواهش میکنید و دارین از فضولی میمیرید میگم .
یاسمن با عصبانیت و حرص گفت :
- بنال بابا اه ...
- هوی هوی باز بی ادبی کردی نمیگم ها .
دیگ داشت یاسمن گریش میگرفت با ناله گفت :
- غلط کردم بگو دیگ جون یاسین .
- خیلو خب .
بعد با حالت جدی گفت :
- بزرگترا امر کردن بری با ماهان صحبتاتونو بکنین .
یاسمن با استرس زیاد گفت :
- واااای نههه . من از استرس قش میکنم اون وسط ها.
- اااا این کارا چیه . قش نکنی یه وقت بگن دختر قشی بهم میخوان بندازن . ابجی گلم بیا برو خانمانه بشین و صحبت کن . من پسره رو میشناسم بچه خوبیه . خوشتیپ و پولداره لامصب . بیا برو سوتی ندی اونجا ، ما رو ضایع کنی از چنگمون بپره ها !!!!
- کوووفتتتت یاسین . الهی نمیری با ای چرتو پرتات .
- الهی امین . حالا بیا برو دیگ دیر شد .
من ک قش کرده بودم از خنده با این طرز حرف زدن یاسین . رو بهم گفت :
- زهرمار . چته تو هی میخندی . نمیری ، یه چی به این بگو بره .
منم اروم رو به یاسمن گفتم :
- بابا خوبه پسر عمه دختر دایی هستین ها . همو میشناسید . برو عزیزم قشنگ صحبتاتونو بکنید . اولش استرس داری ولی کم کم عادی میشه بخدا ـ برو گلم
یاسینم گفت :
- ابجی جون بیا برو ، ماهان بچه خوبیه . انقد گله ک حرف نداره . نگرانم نباش من پشتتم مث شیر .
منم با خنده گفتم :
- شیر پاستوریزه دیگ ....
- تو ببند گلم . حسابتو دارم با ای خنده هات .
یاسمن گفت :
- بس کنید دیگ اه . من رفتم
یاسینم گفت :
- برو بسلامت . خدا پشت و پناهت .
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
آشپزی؛ ترفند
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۲۸ * یاسین اومد داخل اشپزخونه ، دوباره سر و کله این مزاحم پیدا ش
📚پارت بیستم و هشتم رمان « قسمت من » 👆🌺
❤️به پاس همراهی شما اعضای محترم هدیه ویژهای براتون در نظر گرفتم
💚لطفا همگی انگشت مبارڪتونو بزنین روی لینڪ زیر ببینید چی واستون میاد
❤️من اولین نفر بودم این سورپرایز رو براتون فرستادم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1151598595C1c47a7bcf5
#سوپرایز_ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرهرصبح آیه الکرسی
را بخوانی
تا شب در امان خدا هستی
آیه الکرسی عظیم ترین آیه
در قرآن است
برای حفظ ایمان و مال و جان هرروز
آیه الکرسی بخوان
التماس دعا
@eitaagarde
Sina Shabankhani - Amdan (128).mp3
3.15M
#هر_صبح_یه_آهنگ_تقـدیم_ڪن_به_ڪسی_ڪه_دوسـش_داری👈❤️😍
●━━━━━━──── ⇆
ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷
#صبحتون_عاشقونه
@eitaagarde🌹🌹🌹
☀️باز هم نـور
☀️باز هم روشنـایی
☀️باز هم صبحی دیگـر
☀️باز هم مـن و خـدایی که
☀️روزم را با یادش پاگشا میکنم
ســ🍁ـلام
صبحتـون بخیـر و شـادی
امیـدوارم
امـروز آغـازی باشـه
بـرای زیـاد شـدن
خیـر و برڪت سفرههاتون
زیـاد شـدن مؤفقیت هاتون
زیـاد شـدن خنده هاتون
زیـاد شـدن احسـاس خوشبختی
در لحظه لحظه زندگیتـون
@eitaagarde ❤👈
درد دارد...........
چشـم انتـظارآمدن کسـی باشی
که هیـچ گاه قـصد آمدن ندارد😔✌️
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
شب های بلند زمستان
هر وقت مادر
سفره شام را زودتر پهن میکرد
و کت آقاجون را از کمد بیرون میکشید
میفهمیدیم قرار است جایی برویم
همان سرِ شب
با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی
آقاجون میگفت:
صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه میدارد
هیچکس هم نمیگفت نمیآیم!
ازین ادا اصول ها که من نمیآیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم
همه با هم میرفتیم
تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم
و میزبان و بچههایش را هم کلی ذوق زده میکردیم
به سر کوچه شان که میرسیدیم
جلوتر از مادر و آقاجون
بدو بدو خودمان را به درشان میرساندیم
تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم
با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمیشد
یا از سوراخ کلید به درون خانهشان سرک میکشیدیم
روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفتهاند
حسابی توی ذوقمان میخورد
و قلب و دلمان حسابی میگرفت
اما اگر همه چراغها روشن بود
بگو بخند تا آخر شبمان جور بود
اما این روزها چه
آخر شب که بغض میکنی
دردها که تلنبار میشود،
میروی سراغ لیست مخاطبانت
یکی حالت روح
یکی لست ریسنتلی
یکی لانگ تایم اِگو!
یکی دلیت اکانت!
آدم نمیداند کِی هستند، کِی نیستند!؟
اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟
تا بی مقدمه برایش تایپ کند:
" تشنه ی یک صحبت طولانیام ".
و سریع ریپلای شود:
" بگو من کِی کجا باشم؟ ".
داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".
@eitaagarde ❤👈
✍💎
یک دقیقه مطالعه
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید
به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،
به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،
به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید
به افراد بیکار و ناتوان
و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند
فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید
👤 دکتر الهی قمشهای
💜 @eitaagarde 👈بیااینجا