▪️ نزد معاويه، سخن از عقل به ميان آمد.
💠 امام حسین علیهالسلام فرمود:
«عقل، جز با پيروى از حق، كامل نمىشود» .
معاويه به او لبخندى زد و گفت: در سينههاى شما، جز يك چيز نيست.
✓ نزهة الناظر :تَذاكَرُوا العَقلَ عِندَ مُعاوِيَةَ، فَقالَ الإِمامُ الشَّهيدُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام :
لا يَكمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ .
فَتَبَسَّمَ مُعاوِيَةُ لَهُ وقالَ : ما في صُدورِكُم إلاّ شَيءٌ واحِدٌ .
📗 نزهة الناظر : ص۸۳ ح۱۲ ، حکمت نامه امام حسين(عليه السلام) ج۱ ص۲۲
#امام_حسین_علیه_السلام
#محرم
🏴 #شبکه_امامت | #نماز_جمعه
@shabake_emamat
🏴 در کربلا چه گذشت...
▪️یک محرم الحرام | دیدار امام حسین علیه السلام با عبیدالله بن حر جعفی در نزدیکی کربلا و دعوت از برای یاری حضرت
@ahlolbait_story
🇮🇷#نهاد_امامت_جمعه
#بخش_چاروسا
#شهر_قلعه_رئیسی
درکانال اطلاع رسانی عضو شوید 👇
🆔 @Ejcharosa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مجموعه #استوری_موشن | داستان دستها
◾️ سفیرالحسین (ع)، حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
🏷 #روایت_محرم | #مسلم_بن_عقیل
@ahlolbait_story
🇮🇷#نهاد_امامت_جمعه
#بخش_چاروسا
#شهر_قلعه_رئیسی
درکانال اطلاع رسانی عضو شوید 👇
🆔 @Ejcharosa
9.mp3
8.11M
🎙 #حسینیه_فارس| شب دوم محرم
سایر مداحیهای امشب را در کانال فارس معارف گوش دهید
@FarsMaaref
🇮🇷#نهاد_امامت_جمعه
#بخش_چاروسا
#شهر_قلعه_رئیسی
درکانال اطلاع رسانی عضو شوید 👇
🆔 @Ejcharosa
🎞 گزارش تصویری مجلس عزای امام حسین (ع)
شب دوم
هیئت عزاداری مسجد جامع ( صاحب الزمان عج) شهر قلعه ریسی
بخش چاروسا شهر قلعه رئیسی
🇮🇷 #نهاد_امامت_جمعه
#بخش_چاروسا
#شهر_قلعه_رئیسی
عضویت در کانال اطلاع رسانی 👇
🆔 @Ejcharosa
39.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا 45روز آینده آب دریای عمان به زاینده رود می رسد
یکی از خدمات ماندگار #شهید_رئیسی_عزیز
انتقال آب دریای عمان به اصفهان است که در سال گذشته رکورد 5کیلومتر لوله گذاری در روز را شکست و انشاءالله تا یک ماه دیگر آب به اصفهان خواهد رسید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷#نهاد_امامت_جمعه
#بخش_چاروسا
#شهر_قلعه_رئیسی
درکانال اطلاع رسانی عضو شوید 👇
🆔 @Ejcharosa
💎 درونتان، از حرام، پُر شده است!
▪️ مقتل الحسين خوارزمى ـ به نقل از عبد اللّه بن حسن ـ :
هنگامى كه عمر بن سعد، يارانش را براى جنگ با امام حسين عليهالسلام آماده كرد و آنها را در جايگاه خود، مرتّب كرد و پرچمها را در جاهاى خود نهاد، امام عليه السلام نيز يارانش را در جناح راست و چپ، مرتّب كرد و آنان، امام عليهالسلام را از هر سو، مانند حلقهاى در ميان گرفتند. امام عليهالسلام از جمع يارانش بيرون آمد و نزديك سپاه عمر سعد آمد و از آنان خواست كه ساكت شوند؛ امّا آنان نپذيرفتند.
💠امام حسین علیهالسلام به آنها فرمود :
«واى بر شما ! چه زيانى مىكنيد اگر ساكت شويد و به سخن من، گوش بسپاريد، در حالى كه من، فقط شما را به راه هدايت، فرا مىخوانم؟
هر كس مرا فرمان بَرَد، از ره يافتگان است و هر كس نافرمانى كند، از هلاك شدگان، و همه شما از فرمان من، سرپيچى مىكنيد و به گفتهام گوش نمىدهيد؛ زيرا عطاياى شما را از حرام پرداخته اند و درونتان، از حرام، پُر شده است و از اين رو، خداوند، بر دلهايتان مُهر زده است».
وَيلَكُم ! ما عَلَيكُم أن تُنصِتوا إلَيَّ فَتَسمَعوا قَولي، وإنَّما أدعوكُم إلى سَبيلِ الرَّشادِ،
فَمَن أطاعَني كانَ مِنَ المُرشَدينَ، ومَن عَصاني كانَ مِنَ المُهلَكينَ،
وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري، غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولي، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ، ومُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِكُم
📚مقتل الحسين للخوارزمی ج۲ ص۶ ، حکمتنامه امام حسين عليهالسلام ج۱ ص۲۹
#محرم
🏴 #شبکه_امامت | #نماز_جمعه
@shabake_emamat
تاریخ قیام سیدالشهدا 1.mp3
17.51M
🌀 پادکست «تاریخ قیام سیدالشهدا»
📝 بخش اول
🎙 عطا یاوری
🔰 آنچه خواهید شنید:
🔻تاریخ مختصر زندگی امام حسین تا مرگ معاویه:
🔹امام حسین در دوران پیغمبر
🔹امام حسین در دوران خلفا
🔹امام حسین در دوران امیرالمومنین
🔹امام حسین در دوران امام حسن ع
🔻 امام حسین از نگاه معاریف عصر خویش
〰️〰️〰️〰️〰️
#تاریخ_قیام_سیدالشهدا
📻 رادیو مناهج همراه شماست👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2812674312C2b3579343e
🇮🇷#نهاد_امامت_جمعه
#بخش_چاروسا
#شهر_قلعه_رئیسی
درکانال اطلاع رسانی عضو شوید 👇
🆔 @Ejcharosa
بسم الله الرحمن الرحیم
🌿🌿 #مممحمد۲ 🌿🌿
✍️ نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
#قسمت_اول
جهرم-تابستان 1385
کم کم ساعت به یک و نیم ظهر نزدیک میشد. منزل پدری محمد مملو از خواهران و دامادها و خواهرزاده ها بود. اینقدر شلوغ و درهم برهم بود که شتر با بارش در آن خانه فسقلی گم میشد. همه به خودشان مشغول بودند. یکی از خواهران داشت تندتند لباس ها را اتو میکرد. یک خواهر دیگر مشغول جمع کردن سفره بود. یک نفر دیگر حیاط را آب و جارو میکرد و یکی هم ظرف ها را میشست. ده پانزده بچه قد و نیم قد هم به انواع و اقسام بازی های پر سر و صدا در حیاطی که فقط یک قالی دوازده متری و یک کسر فرش میخورد، مشغول بودند.
دامادها در اتاق بودند و بعد از ناهار، بساط چایی را به راه انداخته بودند. اما در حیاط، وسط آن شلوغی و درهم برهمی، ملت با هم حرف هم میزدند و عجیب تر آنکه صداها در آن هیاهو گم نمیشد:
خدیجه: «راستی گفتین پایین بنر، یادشون نره که اسم دامادها را بنویسن؟»
ملیحه: «رو یه تیکه کاغذ نوشتیم و دادیم که یادشون نره.»
خدیجه: «چطوری نوشتین؟»
ملیحه: «فارسی نوشتیم. اونم قراره فارسی بنویسه. ملت هم فارسی میخونن. آخه این چه سوالیه که میپرسی؟»
خدیجه: «شوخیت گرفته؟! میگم ترتیب اسامی رو ...»
نجمه: «لابد به ترتیب از بزرگتر به کوچیکتر نوشته. مگه نه ملیحه؟»
ملیحه: «پناه بر خدا! چرا از من میپرسین؟ میخواین شر بندازین گردنم؟»
جمیله: «نه خواهر! کدوم شر؟ مگه تو ننوشتی دادی دست شوهر نجمه که زحمتش بکشه؟»
ملیحه: «چرا. من نوشتم ... منِ مظلوم ... منِ همیشه مقصر ... منِ ...»
جمیله: «ملیحه بس میکنی؟! خب یه کلمه جواب بده که خیالشون راحت بشه.»
ملیحه: «گفتم خو ... به ترتیب از بزرگتر به کوچیکتر!»
جمیله: «کدوم بزرگتر به کوچیکتر؟ سن و سال خواهرا رو در نظر گرفتی یا سن و سال دومادا؟ مثلا از شوهر مرضیه شروع کردی تا شوهر خودت؟ یا از دومادا که شوهر من بزرگتر ازهمه است شروع کردی؟ این ... اینو بگو! کدومش؟»
ملیحه یک لحظه خشکش زد و رنگ از رخسارش پرید. همین طور که ظرفها رو خشک میکرد و در جاظرفی میگذاشت نگاهی از بالای عینکش به اطرافش انداخت. دید پناه بر خدا. همه دارند به او نگاه میکنند. نفس عمیقی کشید و ابرویی بالا انداخت و گفت: «خب ادب حکم میکرد که ابتدا با نام خداوند و سپس پدر و مادر عزیزمان حاج فلانی و حاجیه خانم فلانی و بعدش هم متن اصلی باشه. درباره اسامی هم بازم ادب و احترام حکم میکرد که ابتدا بنویسم حضرات حجج اسلام فلانی و فلانی و بعدش اسم بقیه را ببرم. نکنه انتظاری غیر از این داشتین!»
جمیله که دیگر حیاط را جارو نمیزد، جارو را در دستش محکم فشار داد و دندانش را جوری که روی لحن حرف زدنش، اثر خشم را به خوبی نشان میداد فشار داد و گفت: «مگه میخواستی صورتجلسه اداری تنظیم کنی که ابتدا نام اعزه روحانی حاضر در جلسه و بعدش اسم بقیه حضار بنویسی؟! ملیحه چیکار کردی با ما؟! ملیحه بگو که داری شوخی میکنی؟»
راضیه که میوه ها را داشت خشک میکرد و توی ظرف بلوری بزرگی میگذاشت با تعجب و دلخوری پرسید: «این کارو کردی که اسم شوهر خدیجه و شوهر خودت که آخوندن اول از همه بنویسی؟! آره ملیحه؟»
خدیجه که تقریبا همه لباس ها را از روی بند جمع کرده بود و میخواست با خودش به داخل اتاق ببرد گفت: «حالا خواهرا صلوات بفرستین. اصل اینه که یه بنرِ آبرومند ...»
جمیله که از همه به خدیجه نزدیکتر بود یهو برگشت و جوری با صدای بلند با خدیجه حرف زد که خدیجه یک متر آن طرف تر پرید: «هیچی نگو خدیجه! هیچی نگو! چی چی صلوات بفرست؟! میخوای فتنه کنی؟»
مرضیه گفت: «وای دخترا چقدر به جون هم میپرین؟ حالا هر چی نوشته باشه. فرقی که نمیکنه. دیگر کار از کار گذشته. اما ملیحه کاش ... واااااای ... بچه ها یه چیزی یادم اومد! یا صاحب الزمان!»
همه دقیق تر به چهره مرضیه نگاه کردند.
جمیله: «مرضیه دیگه ملیحه چیکار کرده؟ خدا بگم چیکارت کنه ملیحه!»
مرضیه نگاهی به ملیحه کرد و پرسید: «اسم محمد نوشتی؟»
ملیحه چشمانش گرد شد و با دست راستش به صورت خودش زد و گفت: «وای خاک تو سرم!»
با «وای خاک تو سرم» گفتن ملیحه و بادی لنگوییجی که از خود نشان داد، همه ماست ها را کُپ کردند.
راضیه: «وای ملیحه چقدر تو ...»
مرضیه: «قسم قرآن بخور که ... ملیحه مرگ آبجی یادت رفت اسم محمد بنویسی؟»
جمیله: «زن نیستم اگه بذارم این بنرِ شر و شوم، درِ کوچه نصب بشه! نه ادب و آدابی رعایت کرده ... نه اسم کاکام توشه ... تازه آروم میزنه تو لُپ خودش و میگه وای خاک تو سرم! خاک تو سرت؟ نه اتفاقا خاک تو سر ما!»
ادامه 👇👇