از آنجایی که «تا خوبها خوبتر نشوند، یدها خوب نمیشوند»، برای علاج جامعه آمریکای لاتین، باید دولتها و جوامع پیشرو را بیشتر به سمت حق کشید
در حال حاضر، حکومتی که بیشترین نزدیکی را با جمهوری اسلامی دارد، دولت بولیواری ونزوئلاست و بعد از این، کوبا نیز هست که البته بهخاطر ماهیت جزیرهایاش، قدرت الهامبخشی ونزوئلا را ندارد.
اگر دولت ونزوئلا در همین سطحی که هست، بماند، مابقی دولتهای آمریکای لاتین هم در سطح خودشان میمانند و نتیجتا اتفاق خاصی در جهت بهبود جوامع منطقه رخ نمیدهد.
اما اگر دولت ونزوئلا کامی به جلو در ماهیت ضدامپریالیستی خود بردارد، بقیه نیز دنبال او میآیند و میشوند «ونزوئلای ده سال پیش».
ونزوئلا، لوکوموتیو قطار آمریکای لاتین است که هرچقدر در ضدامریالیستی بودنش پیشروی کند، بقیه هم پیشروی خواهند کرد.
چگونه پیشروی کند؟
- با میداندادن به اعراب در عرصه فرهنگ، جهت ترویج فرهنگ خانواده (ونزوئلا بیش از ۱.۵ میلیون عرب دارد)
- کمک به دولت ونزوئلا در فهم این جمله امام خامنهای که «اگر مردم آمریکای لاتین فرهنگ غربی پیدا کنند، ایالات متحده دیگر نیازی به کودتا در این منطقه ندارد.»
این کار، از طریق نمایش آثار فرهنگ غربی در منحطکردن جوامع به خوبی صورت میگیرد که جمهوری اسلامی در این ۴۰سال، استاد آن شده.
- معرفی قهرمانهای این سر دنیا؛ آمریکای لاتین(از جمله ونزوئلا) بهخاطر شخصیت کاریزماتیک چه گوارا، بهشدت تشنه قهرمان است و در این وانفسای دنیای مدرن، قهرمانان کماند؛ شاید بهخاطر همین بود که ملتهای منطقه، عاشق چاوز بودند.
از طرفی دیگر، معمولا هر مکتبی ابتدا با شناساندن قهرمانهای خود محبوب میشود و نه بحث فکری و فلسفی!
@MajKarimi
امروز وزیر امور خارجه ونزوئلا در روسیه بود و از «نظم جدیدِ عادلانه جهانی» سخن گفت.
در میان ملل و تفکرات برجستهای که حرف برای آینده دارند، مبحث «عدالت» ویژه تمدن اسلامی و مدعیان آن است.
نه اینکه عدالت برای دیگران مطرح نباشد، بحث این است که معمولا مواردی مثل صلح، برابری و... را دیگر قدرتهای نظم فعلی یا آینده مورد تاکید قرار میدهند و عدالت را ذیل این مفاهیم تعریف میکنند.
بعید میدانم این حرف و تفکر، از کانال جمهوری اسلامی به ونزوئلا نرسیده باشد...
در هر صورت، «عدالت»، مبحث جدیدی برای آمریکای لاتین خواهد بود. مردمان این منطقه در دوران باستان گرفتار درگیریهای قومی و خرافهها بودند و عدالت را ندیدند، سپس پس از ۳۰۰سال تجربه نابرابری در استعمار اروپاییها، به استقلال دست یافته و به سمت برابری رفتند اما هنوز گمشده خود را پیدا نکردند.
مثلاً:
خانم فاطمه دلاوری در مورد تجربه سفرش به بولیوی، مینویسد در دیداری کوتاه که با دو دختر سرخپوست بولیویایی داشت، آن دو گلایه کردند که در اینجا، اگر بخواهیم برویم دانشگاه و سرکار و در جامعه فعال باشیم، باید قید داشتن همسر و فرزند و زندگی شخصی را بزنیم. اگر هم نرویم، به اجبار مردان سرخپوست باید در گوشهای از جامعه یا صحرا، در پستوی خانه بمانیم.
این یعنی توازن به شکل عجیبی در آن منطقه وجود ندارد؛ توازنی که میتواند زن را هم فعال در اجتماع و هم دارای خانواده کند؛ چیزی که بسیاری از زنان انقلابی در ایران آن را تجربه میکنند.
این عدم توازن ناشی از چیست؟!
ندیدن عدالت...
آن دختر اگر در شهر برود، چون شعار، «برابری» است، باید مثل مردان باشد و وقتی مثل مردان شد، باید قید لذت مادری و همسری و خانهداری را بزند.
اگر در قبیله خود برود، با خرافهها روبرو میشود.
پن: راستی، دقت کردید حرف از عدالت بهعنوان مسئله محوری نظم جدید را، پس از نظام دینی جمهوری اسلامی، یک کشور آمریکای لاتینی و چپ سر دست گرفت؟!
درحالیکه معروف است که چپها، بهخصوص در آمریکای لاتین، با دین مشکل دارند.
این مورد را به آن بحثی که گفتم ونزوئلا موج جدیدی از انقلاب را در منطقه شروع کرده، اضافه کنید.
@MajKarimi
ما و سرخپوستها
یکی از طرحهایی که میتوان درمورد چگونگی نجات یک جامعه داشت، این است که اگر میتوانی بخش فعال و مرکزی آن جامعه را از انحراف نجات دهی، باید این کار را بکنی.
اما اگر در آن حد نیرو و بازو نداری، سراغ بخشهای بِکر جامعه برو؛ چون افکار بکری که خیلی حرف درست یا غلط به آنها نرسیده، بهتر از افکار انحرافیافته و تحریفشده میتوانند حق را تشخیص دهند.
و بعد از ساختن و پروراندن آن افکار بکر، حالا بازو و نیروی لازم را پیدا میکنی تا بتوانی افکار انحرافیافته نجات دهی و بازگردانی.
این، یکی از طرحهایی بود که ائمه در دو مرحله انجام دادند:
۱. امیرالمومنین در زمان حکومت خود، مرکز تربیت جامعه را از منطقه حجاز که اسلامش تحریف شده بود، به عراق برد؛ بردن مرکز به عراق دلایل متعددی دارد ولی به نظرم یکیش، همین «بِکرتر بودن» زمینه افکار عراق نسبت به حجاز بود.
۲. پس از تنها ماندن جریان حق و افتادن حکومت به دست منحرفها، تا حدودی، عراق هم جای تمرکز نبود، برای همین از بعد از امام موسی کاظم، فرزندان ایشان که حدود ۳۸دختر و پسر بودند به سمت ایران رفتند؛ افکار ایران، بِکرتر از عراق و حجاز و شام بود و بهتر میشد در آنجا بذر حق را کاشت.
و حال میبینیم که ائمه از اصل و مرکز توجه اسلام که عراق و حجاز بود اما انحراف یافته بود، فاصله گرفتند تا با استفاده از زمین بِکری مثل ایران، بازو و نیرو بسازند تا بار دیگر عراق و حجاز را از باطل پس بگیرند و حکومت مهدوی در آنجا برقرار شود.
دیروز که دیدم سرخپوستها زمین را مادر انسان میدانند و یاد حدیث امام صادق افتادم که «زمین مادر شماست، آن را حفظ کنید»، داشتم به این فکر میکردم که ما با سرخپوستها چه رابطهای میتوانیم داشته باشیم؟!
و این به فکرم رسید که اگر یکی از طرحهای ائمه را دورشدن از نقاط محل تمرکز و رفتن سراغ زمینهای فکری بِکر و ساختن بازو از آنها برای نجات کل یک جامعه بدانیم، در آمریکای لاتین، فقط سرخپوستها هستند که میتوانند مصداق آن زمین بکر باشند؛
به دلیل دوریشان از بعضی هیاهوهای دنیای مدرن و بعضاً زندگی دور از جامعه.
و صد البته که این تنها راه نیست، یکی از راههاست...
@MajKarimi
از قدرت یافتن یک لیبرال افراطی در آمریکای لاتین باید خوشحال باشیم
اساس پیروزی میلی پورنوکراسی(هوسسالاری) بود.
چهره و سخنرانی جذاب و برگزاری مراسمهایی که عقل را تعطیل و حس را زنده میکند، باعث شد مردم نتوانند وعدههای عجیب مثل قطع روابط با چین و ترویج دلار بهجای پسو، گرداندن پرچم اسرائیل در شهر و... را ببینند.
البته، از قدرت یافتن یک لیبرال افراطی در آمریکای لاتین باید خوشحال باشیم.
چون در ونزوئلا نیز دقیقا وقتی انقلاب اتفاق افتاد و مردم به دنبال چاوز راه افتادند، که دولتهای وابسته به آمریکا و لیبرال افراطی کار را در دست داشتند؛ در این حالت، مردم بهتر چهره واقعی و نتیجه کار اقتصادی لیبرالها را میبینند.
اما اگر در یک کشور لیبرالهای تند رای نیاورند و کار در حالت میانه باشد، مردم خوب متوجه ضربهای که از لیبرالیسم میخورند نمیشوند.
بنابراین، در ده سال آینده منتظر اتفاقات مثبت و تبدیلشدن آرژانتین به یک بولیوی و ونزوئلای دیگر، باشید.
@MajKarimi
اندر مکافات عدم تشخیص سوال...
دیدم برخی از کسانی که زحمات زیادی برای شناختن و شناساندن آمریکای لاتین کشیدهاند، ماجرای انتخاب میلی در آرژانتین را علاوهبر نفوذ و حمایت آمریکا، ناشی از فساد و ناکارآمدی دولت چپها دانستهاند.
که من البته این را قبول ندارم.
این حرف، مانند آن است که بگوییم «علت اینکه سال گذشته، بخش معترض و ناراضی از جمهوری اسلامی در ایران پشت سر علی کریمی جمع شدند، این بود که فساد و ناکارآمدی نظام زیاد بود.»
خب، اگر بر فرض محال این جمله که فساد نظام باعث نارضایتی شده باشد را قبول کنیم، بخش دیگرش مضحک است.
سوالی که پیش میآید این است که بسیار خب! جمهوری اسلامی بد!
چرا جماعت ناراضی پشت علی کریمی جمع شدند؟! یعنی آدم حسابیتر از او نبود؟!
و این سوالیست که درمورد انتخاب میلی در آرژانتین مطرح است.
یعنی بسیار خب! چپها ناکارآمد و بد!
یعنی بین لیبرالها و جناحهای دیگر، آدمحسابیتر از میلی نبود؟!
بنابراین، بگذارید روشن بگویم:
اگر سوال همه این بود که «چرا یک لیبرال بهجای چپها رای اورده؟!»
پاسخ کلاسیک مذکور(اینکه چپها فاسد و ناکارآمد شدند) درست میبود.
اما سوال این نیست.
چیزی که بُهت همگان را برانگیخته، این است:
چطور یک لُمپن که سابقه چندانی در سیاست ندارد و حتی در رشته تخصصی خود مزخرف میگوید، توانسته رییسجمهور یک کشور بزرگ شود؟!
و پاسخش هم این است:
پورنوکراسی؛ تکرار مدل شهرت سلبریتیها، اینبار در سیاست
در نواحیای مثل آمریکای لاتین، چپها محبوبیت بیشتری دارند و یکی از ستونهای این محبوبیت، قهرمانهای جهانیای است که از دل چپها بیرون آمده و باعث افتخار آمریکای لاتین در جهان شده است.
اما لیبرالها که توان پرورش چه گوارا، سالوادور آلنده، فیدل کاسترو، گابریل گارسیا مارکز و... را ندارند، یک راه جدید برای ساختن چهره دلخواه در فضای سیاسی پیدا کردهاند:
«تکرار شیوههای شهرت و بُتشدن یک سلبریتی، نه در فضای هنری و ورزشی بلکه در فضای سیاسی».
زلنسکی نمونهاش بود و خاویر میلی نمونهاش است.
و البته کار خاویر میلی از یک جهت راحتتر و از یک جهت سختتر از زلنسکی است:
راحتتر است، چون جذابیتهای سلبریتیطور بیشتری دارد.
سختتر است، چون جبهه داخلیِ مقابلش قدر است و هرگاه یک لیبرال افراطی در بیست سال اخیر کار را در این منطقه به دست گرفته، پس از او مردم، کشور را به سوسیالیستها تقدیم کردهاند.
@MajKarimi
در آن کتاب «در میان سرخپوستها» خوانده بودم که زمانی که ایران در بولیوی سفیر نداشت و کارها با کاردار و کارمند جلو میرفت، حتی آن آقای کاردار هم محتوایی برای ارائه در کنفرانس بولیویاییها نداشت.
و از سه جوانی که از سر دغدغه از ایران به بولیوی رفته بودند محتوا میخواست تا سخنرانی کند.
چندوقت پیش هم که محمدرضا زائری رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در الجزایر شد، فکرم به این سمت رفت که کاش اطلاعات اولیه و جامعی درمورد سفرا، کاردارها و... رسمی دولت ایران در کشورهای دیگر وجود میداشت و در صفحهای از سایت وزارت امور خارجه فهرست میشد تا ببینیم چندچندیم.
چندتا محمدرضا زائری دیگر داریم؟!
سفرای ما چجوری شخصیتی هستند؟! تعهد کار دارند یا هنوز در حد ۱۰دقیقه سخنرانی محتوا ندارند؟!
و در آخر همه این افکار مخلوط و مغشوش، به اثرگذاری موسسات مردمنهاد فکر میکنم.
و تازه میفهمم چرا آمریکاییها با اینکه سفارت و معاون فرهنگی در سفارتخانههایشان دارند، اما بازهم کلی سازمان و انجمن و موسسه مردمنهاد بینالمللی تاسیس کردهاند تا در کشورهای دیگر فعالیت کنند...
ما هم میتوانیم؟!
شاید خوب باشد برای تمرین، نه یک موسسه بلکه یک صفحه اسپانیاییزبان در تیکتاک یا یوتیوب باز کنیم و صرفا محتوای اسپانیاییزبان مناسب را کپی و بارگزاری کنیم.
@MajKarimi
برای کار و تغییر پلهپله آمریکای لاتین، نقاط قوت آن نیز نیاز به شناسایی دارد
بعضی نقاط قوت، مثل حضور جامعه اعراب یا دوربودن بخشی از جامعه، یعنی سرخپوستها، از رنگولعابهای مدرنیته یک نقاط قوت حوزهای و مربوط به مسائل فرهنگی هستند
اما برخی نقاط قوت، نقاط قوت کلان و از نظر من، اساسی هستند؛
مثل منطقهگرایی و بههمپیوستگی ملتهای آمریکای لاتین.
در بسیاری از مناطق جهان، مثل آسیای خودمان، ملتها خیلی منطقهگرا نیستند و تعصبات ملی آنها مانع پیوستگی آنچنانی با ملتهای اطراف است.
شاید دعوای ترک و فارس و عرب و کرد و... در همین غرب آسیای خودمان تحریکشدهی دشمنان غربی باشد، اما بالاخره زمینهاش بین خودمان بوده که طرف مقابل توانسته بیاید و موجسواری کند و تفرقه بیندازد.
اما همچین دعوای قومیتیای، در آمریکای لاتین نیست؛ تقریبا مثل جهان عرب، به سبب زبان مشترک و دلایل دیگر، یک پیوستگی بین ملتهای منطقه است. در عین حال که به کشور خود افتخار میکنند، اما بابت ملیت یا نژاد دیگری او را سرزنش نکرده و در مقابلش صفآرایی نظری و عملی نمیکنند. عمده علت اختلافات بین ملتها و کشورهای آمریکای لاتین، مسائل فکری و ایدیولوژیکیست و نه دعوایی مثل دعوای عرب و فارس و ترک و کرد و... .
حال، این پیوستگی فراملی در آمریکای لاتین چه فایدهای دارد و کجای پازل ما برای رساندن آمریکای لاتین به نقطه مطلوب قرار میگیرد؟!
۱. این منطقه از تفرقهپیداکردنهای قومی و نژادی بین ملتها در امان است؛ یعنی شاید درون یک ملت، سرخ یا سیاهپوستی تحقیر شود، اما بین ملتها همچین اتفاقی نمیافتد.
۲. منطقهای که بههمپیوسته است، راحتتر فرهنگهای نو و جذاب را به ملت برادر خود انتقال میدهد و این برای آینده پیشرو خوب است؛ در این آینده، بین قدرتهای جدید، کسی اندازه تمدن اسلامی حرف نو و جذاب برای گفتن ندارد. بههمپیوستگی اجزای یک منطقه سبب سرایت سریع آن حرف و فرهنگ نو در آن منطقه میشود.
۳. یکی از موانع اصلی رشد جهان اسلام کنونی، ملیگرایی است. این قبول نمیکند به دین اعراب درآید و آن قبول نمیکند که پیرو یک فقیه ایرانی باشد. این به کوروش افتخار میکند، دیگری به امپراتوری عثمانی و الی آخر. و همین، مانع بزرگی بر سر راه ساختن یک «امت» از ملتهای مختلف است. حال، این مانع بزرگ در آمریکای لاتین نیست و این سرعت رشد و پیداکردنِ ولیّ را بهتر فراهم میکند.
پن: دار مکافات روزگار اینجا جذاب میشود که یک پایه اصلی مزایای متعدد این بههمپیوستگی در آمریکای لاتین، زبان مشترکیست که میراث استعمار اسپانیاست.
ابزاری که برای استعمار و استثمار این ملتها به کار میرفت، اکنون زمینه قدرت آن منطقه را فراهم کرده.
«و مکروا و مکر الله و الله خیرالماکرین»
@MajKarimi
این روزها که ونزوئلا و پیروان آن در کلمبیا و بولیوی در مبارزه با اسرائیل از انقلابیون باسابقهتری مثل نیکاراگوئه و کوبا پیشی گرفتهاند، این👆 دستهبندی از انقلابهای آمریکای لاتین موجهتر از پیش جلوه میکند.
میدانم که کوبا و نیکاراگوئه پیش از بقیه و سالها پیش جلوی اسراییل ایستادهاند و الان هم موضع دارند؛ اما حضور فعال ونزوئلا قابل مقایسه با آن دو نیست.
شاید علت این سبقت ونزوئلا، پیوند کمتر آنها با مارکسیسم و پیوستگی بیشترشان با قله تمدن اسلامی یعنی ایران باشد. و شاید گرفتارشدن نیکاراگوئه و کوبا به نخوت، به سبب سابقه پیوند قویتر آنها با مارکسیسم باشد.
نمیدانم؛
گاهی اوقات مارکسیسم را برای بهوجود آوردن پناهگاهی برای مبارزین علیه آمریکا ستایش میکنم اما گاهی اوقات، بهخاطر اینکه اذهان این مبارزین را مغشوش کرد و بعضاً راه مبارزه غلط را به آنها نشان داد و نهایتا آنها را منزوی کرد، نفرین میکنم.
و یاد سخن حق خمینی کبیر درمورد مارکسیسم میافتم:
«مکتبی که سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نمود...»
@MajKarimi
وقتی تاریخ آمریکای لاتین و سیاستهای ایالات متحده در قرن ۱۹ را میخوانم، یاد حال فعلی بعضی جریانهای درون نظام خودمان میافتم.
ایالات متحده آمریکا در قرن ۱۹ تلاش بر عقبراندن ابرقدرتهای اروپایی از قاره آمریکا را داشت و در این راستا، از بسیاری از مبارزان منطقه که علیه حکومتهای استعماری اسپانیا و گاهی پرتغال و فرانسه میجنگیدند، حمایت میکرد.
در آن اوقات، آمریکا منجی آن مبارزان بود و شاید کمتر کسی فکر میکرد که این امریکا، بلای جان آمریکای لاتین شود.
نمونههای مشهورش نیز در کوبای پیش از استقلال وجود داشت.
به این فکر میکردم که تفکر آن سالهای سیاستمداران ایالات متحده در سیاستهای منطقهای، چقدر شبیه افکار جریان ایرانشهری و ملیگراهای فعلی خودمان است.
که حرف از تجزیه افغانستان برای آرامش ایران و جمهوری اسلامی میزنند و هروقت عمق حرفهایشان را مشخص میکنند و تحلیل منطقهای میدهند، میبینی هدفشان از حمایت از ج.ا در حذف اسرائیل و اخراج آمریکا از منطقه، آزادی ملتها و شکلگیری تمدن اسلامی نیست؛ بلکه حقیقت افق نظرشان این است که: چرا آمریکا بچاپد و ما نچاپیم؟ ما باید سرور منطقه باشیم، اینجا حیاط خلوت ماست و... .
اگرچه حرکت در راستای تمدن اسلامی، قطعا سبب رشد و اقتدار ایران هم خواهد شد اما به قول معروف، دعوا سر اولویتها و اصالتدادنهاست.
تو اصالت را به کدام میدهی و کدام را اولویت میدانی؟!
میخواهی تمدن اسلامی بسازی؟!(که در این مسیر ایران هم رشد میکند)
یا میخواهی ایران هرطوری شده ابرقدرت منطقه باشد، حالا اگر تمدن اسلامی شد یا نشد هم مهم نیست؟!
اگر فکر میکنید این جریان ایرانشهری، نفوذی در جریان حزباللهی که آینده نظام را پیش میبرد، ندارد، این جمله معروف را که کارشناسان مختلف حزباللهی در حوزه بینالملل تکرار میکنند را به یاد آورید:
«سفیر باید تاجر باشد»
همیشه وقتی این جمله را شنیدم، به این فکر کردم که یعنی نیت ما از حضور در کشورهای دیگر، در درجه اول تجارت و اقتصاد است؟! مگر برند و نشان انقلاب اسلامی، آن حرف نویی نبود که سبب نجات جهان میشد؟!
میدانم که گویندگان جمله مشهور مذکور، کار فرهنگی را هم در کنار تجارت مدنظر دارند.
اما،
دعوا سر اولویتها و اصالتدادنهاست.
@MajKarimi
رهبر انقلاب دهه فاطمیه - @kafe_adabiat.mp3
7.12M
شاید بسیاری ترجیح بدهند که اگر بخواهند برای تازهمسلمانها یا غیرمسلمانها حضرت فاطمه زهرا را روایت کنند، از زیبایی فداکاری او برای همسرش و مظلومیت محسن و بازوی حضرت حرف بزنند تا بتوانند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند.
اما بهشخصه، اگر بخواهم برای یک غریبه نسبت به اسلام، بهخصوص در آمریکای لاتین، حضرت زهرا سلامالله علیها را روایت کنم، با جملات همین صوت او را توصیف میکنم؛
مسئله او شوهرش نبود، مسئله دفاع از زمامدار به حق بود.
جامعه امروز جهان، بهخصوص در آمریکای لاتین که زنان از جهتی در جوامع بومی در انزوا و از جهتی در جوامع مدرن غرق در فساد هستند، تشنه روایت اینگونهی معصومین است.
روایتی که از رابطه عاشقانه علی(علیهالسلام) و زهرا(سلامالله علیها) حرف نمیزند تا احساس مخاطب را درگیر کند؛ از مبارزات اجتماعیاش میگوید تا عقل مخاطب را وادار به حرکت کند.
پن: این صوت، روایت امام خامنهای از مبارزات حضرت زهراست؛ در یک سخنرانی قبل انقلاب، در همان مسجد امام حسن مشهد؛ جایی که سخنرانیهای مربوط به طرح کلی اندیشه اسلامی را در آن بیان کردند.
@MajKarimi
تکرار «دکترین مسکیتو» و اشتباه محاسباتی غربیها در جنگ سرد جدید
(از جمله در منطقه مورد مناقشه اسکیبو بین ونزوئلا و گویان)
در زمان جنگ سرد پیشین بین شوروی و آمریکا، یکی از نقاطی که سبب ضربه سنگین به شوروی شد و بسیاری بعدا شکست در آن نقطه را ضربه نهایی برای فروپاشی شوروی دانستند، #افغانستان بود. طبق دکترین مسکیتو، که یک حشره کوچک میتواند با نیش خود یک خرس را به زانو درآورد، افغانستانی که در برابر اتحاد جماهیر شوروی، بسیار کوچک به شمار میآمد، با غلتاندن شوروی در باتلاق خود توانست ضربهای بزرگ به شوروی بزند و زمان فروپاشیاش را نزدیک کند.
غرب، در جنگ سرد جدید نیز این سیاست را در پیش گرفته اما شکست خواهد خورد و میگویم که چرا!
غرب، همانطور که شوروی را در باتلاق افغانستان دچار جنگ فرسایشی کرد، حالا میخواهد تکتک رقبای خود را به یک باتلاق و فرسایش در یک کشور کوچک اطراف آن دچار کند.
برای این کار، مثلاً روسای آن کشورهای کوچک را تشویق به #اقدامات_تحریککننده میکند.
به یاد آورید که چگونه زلنسکی در اوکراین چندسال پیش، برای #روسیه خط و نشان میکشید
حرکات عجیب و عصبانیکننده رژیم علیاف علیه #ایران را مرور کنید
زباندرازیهای تایوان در جنوب #چین را ملاحظه کنید
و جدیدا حضور رییسجمهور گویان و نصب پرچم این دولت کوچک در منطقه مورد مناقشه اسکیبو بین #ونزوئلا و گویان را ببینید که با حمایت شرکت نفتی آمریکایی اکسون موبیل صورت گرفته.
اما در جنگ سرد جدید، این دکترین مسکیتو برای غرب جواب نخواهد داد، به چند دلیل:
۱. حداقل ایران، زودتر از او این تک را زده؛ #یمن کوچک را تبدیل به باتلاق آل سعود کرده و سالهاست با چند گروه نظامی کوچک در فلسطین و لبنان اسراییل را گرفتار کرده.
۲. افکار عمومی و ملتهای جهان غرب مثل دوره جنگ سرد پیشین با دولتها همراه نیستند و جدای از این، درگیریهای داخلی شدیدی را تجربه میکنند؛ مثل جنبش سیاهان آمریکا در آخر دولت ترامپ.
۳. اقتصاد غرب، در راس آنها آمریکا، مانند ۵۰سال پیش روی دور نیست و آمریکا توانایی پشتیبانی از همه طرفهای خود را ندارد.
۴. در جنگ سرد پیشین، عمده دشمنان مقابل غرب در سراسر جهان، پیرو یک مکتب(مارکسیسم) بودند و وقتی مکتب دشمن یکی بود، مبارزه با یکی هم آسانتر بود. اما الان اینگونه نیست و هرکدام از دشمنان غرب در عین اینکه در کلیات دشمنی با آمریکا، اتحاد دارند، اما لزوما از یک مکتب پیروی نمیکنند؛ ایران تمدن اسلامی میخواهد، ونزوئلا ایده جدید خود را با سوسیالیسم ترکیب کرده و روسیه و چین هم سبک خود را دارند.
وقتی مکاتب دشمن بهجای یکی، چندتا شد، مبارزه فکری و رسانهای هم سخت میشود.
۵. و مهمتر از همه: غرب میخواهد با ایجاد درگیری در اطراف هرکدام از دشمنان خود، علاوهبر انداختن آنها در باتلاق فرسایشی، چهرهای جنگطلب از مخالفان خود بسازد اما این مسئله نیز جواب نخواهد داد؛ چون جهان از نظم فعلی و مدافع آن که آمریکا باشد خسته شده و چندان هم از قدرتهای جدید منطقهای که دنبال نظم جدیدی هستند بدش نمیآید.
القصه؛
درگیری #اسکیبو بین ونزوئلا و گویان را نتیجه کرمریزیهای آمریکا بدانید؛ و اینکه غرب در این مسئله اشتباه محاسباتی کرده و با دست خود، خودش را به هلاکت انداخته(چه با جنگ چه بی جنگ)؛ حتی اگر در کوتاهمدت بتواند چند تیکه سلاح بفروشد و طومار جهانی آبکی برای محکومکردن پوتین و امثالهم جمع کند.
@MajKarimi
دیروز رفته بودم کتابفروشی اسم؛
کمی چیدمانش تغییر کرده بود و اولین قفسه چوبی که مخصوص کتب مربوط به شهدا بود، جایش را داده بود به کتب رمان و روانشناسی و... .
کلا آن رنگوبوی قبلی را نداشت؛ نمیدانم از کی اینطور شده و چرا.
بگذریم
در قسمت جامعهشناسی، دنبال کتابی درمورد آمریکای لاتین میگشتم، نه برای آنکه با جامعه آمریکای لاتین آشنا شوم، چون چشمان خیلی جامعهشناسان هم مثل بسیاری از دیگر علوم انسانی خواندههای امروز، به وسیله علوم مسموم، نابینا شده و نمیتوانند جوامع را درست بشناسند.
دنبال کتابی در این رابطه میگشتم تا ببینم جامعهشناسان، آمریکای لاتین را چگونه میبینند و میشناسند.
طبق معمول چیزی که درمورد آمریکای لاتین پیدا نکردم، اما به کتاب «بازار بُتان» برخوردم که درمورد فرهنگ طرفداری از سلبریتیهاست.
باتوجه به مطالبی که ناشر در سایتش برای معرفی این کتاب منتشر کرده، احساس کردم این کتاب چندان فرقی بین سلبریتی و مشهور قائل نیست و همچنین توجهی به یکی از خروجیهای مهم سلبریتیپرستی که پورنوکراسی باشد نکرده؛
پس ترجیح میدهم توصیه به خواندن این کتاب نکنم.
اما با دیدن نام #آیدل و سلبریتی و پرستششان یاد انتخابات آرژانتین افتادم؛ تصمیم گرفتم برای شناخت مدل منتخبشدنِ کسی مثل خاویر میلی، که همانطور که قبلاً گفتم با شخصیت سلبریتیطورش از راه پورنوکراسی رای گرفته، منابعی را معرفی کنم.
چراکه احتمالا راستگراهای کلمبیا هم برای انتخابات ۲۰۲۶ دربهدر دنبال پیداکردن میلیِ خود هستند و لازم است که این پدیده را بیشتر بشناسیم تا انتخاب امثال خاویر میلی را صرفا به وضع اقتصادی و فساد چپها ربط ندهیم.
برای شناخت پورنوکراسی:
۱. جلسه ۲۷۸ کلبه کرامت استاد حسن عباسی برگزارشده در ۱۹ خردادماه ۱۳۹۰ با عنوان «پورنوکراسی و مهندسی رضایت» :
kolbeh-keramat.ir/Sessions/Single/517
۲. جلسه ۹۹۴ کلبه کرامت استاد حسن عباسی، برگزارشده در ۲۴ آذرماه ۱۴۰۱ با موضوع «طغیان سلبریتیها برای ایجاد پورنوکراسی» :
youtu.be/hJ7ERPAFJdU
aparat.com/v/N80RG
۳. مجلد پورنوکراسی، منتشرشده در ۲۵ آذر ۱۴۰۱ :
eitaa.com/StrategicNews_ir/28260
t.me/StrategicNews_ir/33054
@MajKarimi
به مناسبت سفر رییسجمهور کوبا به ایران
قبلا هم گفته بودم، هر جامعهای نیاز به بخشی فعال و پیشرو دارد تا به فرداها فکر کند و تندتر از کلیت جامعه حرکت کند؛
تا بتواند مثل دیزلی که با قدرت بیشتر جلوی قطار حرکت میکند، بقیه واگنهای جامعه را به جلو بکشد.
شاید بتوان گفت چیزی که در دوران پسا شوروی، سبب ماندگاری کوبا شد، جدای از تدبیر فیدل کاسترو، افکار متاخر و تند ارنستو چه گوارا بود.
در جریان انقلاب کوبا، در ابتدای راه، فیدل چندان گرایش جدیای به مکاتب شرق و غرب نداشت و صرفا قصدش استقلال کوبا بود، اما در همان دوران، که چه گوارا در مکزیک بود و تازه با فیدلِ تبعیدشده آشنا شده بود، بهشدت طرفدار مارکسیسم بود و حتی وقتی به دلایلی تیم فیدل در مکزیک دستگیر شد، چه گوارا محکم در برابر نیروی انتظامی ایستاد و از سوسیالیسم دفاع کرد.
اما چندی پس از انقلاب، چه گوارا به نقد غیرمستقیم شوروی پرداخت که یکیش پیش از دیدارهای آخر با فیدل و در الجزایر بود؛ این نقدها به این دلایل بود:
مشاهده محافظهکاریهای شوروی در عدم کمک مناسب به بعضی ملتهای ضدامریالیسم در آفریقا و همچنین حمایت شوروی از جبهههای سوسیالیستی که در آمریکای لاتین صرفا در حد یک حزب سیاسی فعالیت میکردند و مثل انقلابیون کوبا تندوتیز و اهل هزینه دادن و انقلاب نبودند.
این، شاید نقطه قابل توجهی از چه گوارایی که با مکتب مارکسیسم شناخته میشود، نبوده باشد اما درون نظام کوبا، قطعا اثرات خود را داشته و شاید سبب آن شده باشد که دولتمردان کوبایی که کنار «چه» بودهاند، همواره انگیزه کاهش وابستگی به شوروی را داشتهاند؛ اگرچه شوروی کمکهای بسیاری به کوبا کرده بود.
بنظرم این اندیشههای تند بعضی از دولتمردان کوبا در کنار حس و حال استقلالطلبی فیدل که اجازه مستعمرهشدن کوبا را نمیداد، سبب شد که کوبا آماده روزِ بدونِ شوروی باشد و نهایتا پس از فروپاشی شوروی، نابود نشود و در دست انقلابیها یا به قول ژان پل سارتر، «ریشوها»، بماند.
@MajKarimi
نقدی بر نقدِ داووسنشینِ لیبرالهای ایرانی
چندی پیش محمود سریعالقلم، مطلبی منتشر کرده و سیاست اقتصادی ایران در عرصه بینالملل را مورد نقد قرار داده است
حرفش این است که کشورهای روبهتوسعهی جهان مثل هند، مکزیک، برزیل، عربستان(!)، امارات(!) و... هم با آمریکا و اروپای غربی بستهاند و هم با چین و روسیه؛ اما ایران نگاه درستی در این زمینه ندارد؛ باید آلترناتیوهای متعددی را برای اقتصادمان در صحنه بینالملل قائل شویم.
بالطبع منظورش این است که ایران چرا با هردوطرف نمیبندد.
و نتیجتا قصد گیردادن به گرایش ایران به چین و روسیه و دوریاش از غرب را دارد
و اما پاسخ:
۱. سریعالقلم در رابطه با همکاری قدرتهای نوظهوری مثل هند و #برزیل با چین و روسیه، مسئله را دفعی دیده است. یعنی سیر قبل، الان و بعد را درنظر نگرفته و یکهو همین الان را مثل یک ویدیو، استُپ کرده و گفته «ببینید این کشورهای خوب چطور هم با شرق بستهاند و هم با غرب؟!»
درحالیکه اگر سیر بلندمدت ۵۰ سال پیش تا کنون را ببینیم، متوجه میشویم که این کشورها، تازه دارند راهی را انتخاب میکنند که ایران سالها پیش انتخاب کرد؛ یعنی #مکزیک، برزیل و... هم متوجه شدهاند که آمریکا جای تکیه دادن نیست و باید به شرق روی آورد؛ اما خب، نمیتوانند دفعتاً تمام معاهدات را با غرب و آمریکا لغو کرده و یکهو با شرق ببندند. طبیعتاً یک سِیر چندساله را برای این تغییر جهت در نظر گرفتهاند.
مثلاً آمریکا را نقطه 0 در نظر بگیرید و قدرتهای شرقی را 100.
کشوری مانند مکزیک یا برزیل که سالها مورد نفوذ جدی آمریکا بودهاند، مثلاً پنجاه سال پیش به آمریکا بسیار نزدیک بودهاند و در نقطه 10 قرار داشتند. اکنون به مرور زمان، از غرب به شرق گذار کردهاند و در نقطه 50 قرار دارند.
آیا الان باید بگوییم مثلاً برزیل به شرق و غرب، به یک اندازه روی آورده؟
مسخره نیست؟
نباید این سِیر و روند را ببینیم؟
۲. اصلا گیریم که همه آمارها و ارقام اشتباه است و مکزیک و برزیل و... الان همانقدر با قدرتهای شرقی رابطه دارند که ۵۰سال پیش داشتهاند و هیچ فرار از غرب و گرایش به شرقی هم در کار نیست.
سوال این است که مگر کشورهایی مثل ایران، خودشان خواستهاند که با غرب رابطه نداشته باشند؟
ما که میخواستیم رابطه داشته باشیم ولی وقتی طرف مقابل طبق دهها هزار صفحه سندی که از سفارت خودش در تهران کشف شده، قصد براندازی سیستم حاکمیتی شما را دارد، وقتی به صدام کمک نظامی میکند و پشتیبان موسادی است که دانشمندان شما را ترور میکند؛ ما چه میتوانیم بکنیم جز کاهش یا قطع رابطه؟
۳. در هشت سال دولت روحانی که جریان فکری سریعالقلمها کار اقتصاد را در صحنه بینالملل به دست داشت، چقدر دنبال آلترناتیوهای متعدد برای اقتصاد بودند؟
آیا به اندازه غرب، به شرق توجه داشتند تا ایران الترناتیوهای چندگانه داشته باشد؟
@MajKarimi
خاطرم هست کارلتون بیلز، ژورنالیست آمریکایی که به صورت میدانی آمریکای لاتین را میشناخت و حتی با ژنرال ساندینوی نیکاراگوئه هم رفاقت داشت، بارها در کتاب «امریکای لاتین، دنیای انقلاب» حرف از نهادهای آمریکایی و اثر آنها در جلوگیری از انقلابهای آمریکای لاتین میزد.
یکی از روشهایی که آمریکا و بخشهای خصوصیاش توانستند با آن بر اقتصاد و منابع سرشار آمریکای لاتین چنبره بزنند، نهادسازیهای آموزشی بود.
معروفترین این نهادسازی، همانیست که اصطلاحا «پسران شیکاگو» را برای شیلی تربیت کرد و کناردست دیکتاتور ژنرال پینوشه گذاشت تا شیلی را ویران کنند.
همچنین دوران «انقلاب سبز» که آمریکاییها با این نام و عنوان، کشاورزی را در بعضی کشورهای آمریکای لاتین مثل کلمبیا به طرز خاصی صنعتی کردند و پولدارها را پولدارتر و کشاورزان کوچک و روستایی را بیچاره کردند، با نهادسازی و تربیت نیرو در همان کشورها همراه بود.
بنابراین، بهجای آنکه برای هر سرمایهگذاری جدید، نیرو از اینور و آنور بیاوری، خودت کارفرما شو و از همان مردم نیروی متخصص و همفکر خودت را تربیت کن!
این، یکی از اصول کار آمریکاییها برای نفوذ در منطقه بود.
حالا نیز متقابلاً، باید به انقلابیون آمریکای لاتین کمک کنیم تا دست به نهادسازی خاص برای تربیت نیرو بزنند و گمان نکنند که از همین دانشگاههای فعلی، نیروی مناسب انقلابی بیرون میآید.
که شاید بیاید، اما همیشه احتمال است و این نیرو ساختار فکریاش چندان با دولتهای انقلابی همراه نخواهد بود.
شاید آن فارغالتحصیل، مخالف امپریالیسم باشد اما در جهت ایجابی، اختلافات بسیار خواهد داشت، چراکه زمینه و ساختار علوم دانشگاهی دست امپریالیسم بوده و از کوزه همان برون تراود که دراوست.
خیلی هم هنر کند، سوسیالیست باشد اما همانطور که پیشتر گفتم، در موج سوم انقلابهای آمریکای لاتین، این منطقه از سوسیالیسم عبور کرده و این مکتب پاسخگوی نیازهای جدیدش نیست.
ضمنا، منظور از نهادسازی متقابل، تاسیس دانشگاه نیست.
دانشگاه شیوه و روند کُندی را طی میکند و از طرفی چندان اجازه نوآوری پژوهشی و آموزشی نمیدهد و اصرار بر حفظ ساختار موجود دارد.
پس باید از نظامات اندیشکدهای و شبکههای موسساتی برای کادرسازی استفاده کرد؛
که هم دستش برای نوآوری در این سیستم علمی کهنه، بازتر است
و هم راحتتر راهاندازی شده و توانایی جذب افراد همفکر خود را دارد.
@MajKarimi
این تصاویر را که درمورد اشتراک تاریخی سرخپوستها با فلسطینیان در نسلکشی و غارت زمینهایشان دیدم، یادم افتاد که در چند نوبت به ظرفیتهای سرخپوستها پرداختم اما هیچگاه آنها را به صورت یکپارچه و منسجم نگفتم.
تصمیم گرفتم در این پست مرور خلاصهواری بر این ظرفیتها داشته باشم.
۱. بِکرتربودنِ سرخپوستها نسبت به دیگر اقشار جامعه که طبیعتاً کمتر درگیر مکاتب انحرافی مدرن شدهاند و این، باعث میشود بهتر حرف حق را بفهمند.
توضیح بیشتر
https://t.me/majkarimi/573
۲. توانایی گسترش جمعیت سریع در صورت پشتیبانی درست.
توضیحات:
https://t.me/majkarimi/567
۳. اهمیتی که به خانواده میدهند.
احیای خانواده در آمریکای لاتین، مقدمه اصلاح فرهنگ این منطقه است که سرخپوستها در کنار اعراب مقیم منطقه میتوانند پایگاههای اولیه این موضوع باشند.
۴. اشتراکی که ما با آنها در مسئله احترام به زمین و محیط زیست داریم و کینهای که آنها از شرکتهای اروپایی و آمریکایی بابت آسیب رساندن به طبیعت و زمین دارند.
۵. الگوهای برجسته آنها اکنون اشخاص غربگرا نیستند، بلکه بزرگانی مثل اوو مورالس که ضدامپریالیستی است، پیشوای آنهاست.
۶. چندان مثل چپها اهل مبارزه سخت و مسلحانه نیستند و بهتر از آنها، مدل مبارزه فرهنگی را میپذیرند.
@MajKarimi
آسیبهای نگاه اقتصادمحور
همانطور که پیشتر(متن ریپلایشده) گفتم، نگاه بخشی از کارشناسان انقلابی سیاست خارجی به آمریکای لاتین، اقتصادمحور است.
یکی از آسیبهای این نگاه، متوقفکردنِ فعالیتهای مربوط به آمریکای لاتین به ونزوئلاست؛ چراکه در مدیریت اقتصادی، راه صحیح هم همین است که برای فعالیت اقتصادی و صادراتی در مناطق دوردست، باید یک کشور را بهعنوان مرکز و هاب در نظر بگیری، به آنجا صادر کنی و از آنجا اقدام به جذب مشتری و گسترش صادرات به دیگر کشورها کنی.
از طرفی دیگر، تو میتوانی با کشوری روابط اقتصادی بیشتری داشته باشی که از نظر سیاسی اشتراکات بیشتری با آن داری؛ پس بازهم ونزوئلا اولویت و هاب اصلی خواهد بود.
این نگاه، ظاهراً به عرصههای فرهنگی و اجتماعی نیز سرایت کرده و سبب شده عمده تمرکز جامعه و نمایندگان آن در فرهنگ و اجتماع آمریکای لاتین، بر ونزوئلا و امثالهم باشد.
اما آسیب کار کجاست؟!
آسیب آنجاست که در عرصههای فرهنگی، فرصتهای بالقوهای اکنون در آمریکای لاتین وجود دارد که اگر منتظر اقناع دولت ونزوئلا برای همکاری در عرصه فرهنگ بمانیم، میسوزد.
گروه «اینکاریاسلام» که دست چریکهای سرخپوست پرو بوده و چندسال پیش رییس و اکثر اعضایش مسلمان میشوند و رئیسش، آقای وارگاس، به ایران میآید و در جامعةالمصطفی تحصیل میکند و برمیگردد به پرو برای کار فرهنگی و اجتماعی، الان که پرو درگیر اعتراضات علیه دیکتاتور است، نیاز به کمک دارد.
مسیحیها و سرخپوستهایی که به گفته امام جماعت مسجد پایتخت اوروگوئه، هردوهفته یکبار یکیشان مسلمان میشود، الان نیاز به متشکلشدن و رهنمونشدن به تشیع دارند.
صنعت نفت بولیوی که در سانتا کروز، گرفتار دست یهودیها و بهاییها است، الان نیاز به راهنمایی جمهوری اسلامی ایران برای شناخت بهاییت و یهودیت دارد.
و قص علی هذا...
اگر قرار است در امور فرهنگی مانند امور اقتصادی و سیاسی، ونزوئلا را تبدیل به هاب منطقهای برای نشر تفکر اسلام ناب کنیم، باید همانطور که در عرصه اقتصاد با ونزوئلا اشتراک خاص داریم، در عرصه فرهنگ هم داشته باشیم؛
که نداریم!
در عرصه فرهنگ و جامعه، همانقدر که در دیگر کشورهای آن منطقه اشتراکات داریم، در ونزوئلا هم داریم؛ پس نباید ونزوئلا را تبدیل به محل تمرکز کنیم و منتظر هابشدنش برای آمریکای لاتین باشیم.
در زمینه اقتصادی و سیاسی میتوانیم این کار را بکنیم، چون اشتراکات اقتصادی و سیاسی ما با ونزوئلا زیاد، خاص و متفاوت با دیگر کشورهای آن منطقه است؛
اما آیا در عرصه فرهنگ هم اشتراکاتمان در همین حد خاص هست؟!
قطعا خیر.
@MajKarimi
مقصد مغفول ما در آمریکای لاتین؛
به بهانه صدرنشینی مجدد کشور پرو در اخبار آمریکای لاتین، بهخاطر آزادشدن دیکتاتور اسبق این کشور و زندانیماندن رییس جمهور سابقش!
تاکنون چندباری نام آقای وارگاس را که در پرو حضور دارد و تازهمسلمان است را آوردم ولی کامل معرفی نکردم
ادوار کویروگا حسین وارگاس، سابقا یک مبارز چپ پرویی بود.
بیش از ۱۰ سال پیش، در حاشیه کنفرانس جهانیای که دولت بولیوی مستقل از سازمان ملل و برای مقابله با سیاستهای جهانی یکطرفه سازمان ملل در حوزه محیط زیست که به نفع ابرقدرتها بود، برگزار کرد، آقای وارگاس که یک سرخپوست معتقد به ایدئولوژی چپ و مبارزات چریکی بود، خبردار میشود که چند نفر از طرف جمهوری اسلامی ایران هم در کنفرانس حضور دارند.
به سراغ آنها میرود و از آنجایی که گمان میکرده که این سه نفر، از اعضای دولتی ایران هستند، درخواست سلاح و امکانات نظامی برای مقابله با امپریالیسم در پرو میکند.
آن سه نفر که با توصیه محمدصادق شهبازی و چندی دیگر به آن کنفرانس رفته بودند و شامل یک طلبه مبلغ بینالمللی، یک خانم و یک آقای فعال اجتماعی و دانشجویی دیگر میشدند و مقام دولتی نبودند، نمیتوانستند درخواست آقای وارگاس را اجابت کنند، اما آن طلبه، یعنی سید علی موسوی، به ناگاه آقای وارگاس را به اسلام و تشیع دعوت میکند و روش مبارزه در اسلام را، از جمله مکتب امام حسین را، به او نشان میدهد و با روضه دلش را میلرزاند.
پس از چندوقت، وارگاس به موسوی
برای دیدار دوباره پیغام میدهد اما موسوی که به لحاظ جغرافیایی دور از اوست، شیخ سهیل اسعد را به وارگاس معرفی میکند.
بعد از آن، سهیل اسعد به موسوی پیغام میدهد که این شخص، نهتنها خودش مسلمان و شیعه شد بلکه دسته دسته از افراد گروهش را میآورد و شیعه میکند!
از آن پس بود که ادوار کویروگا وارگاس، به نام «حسین» مزین شد.
خود وارگاس هم پس از چندی، به ایران آمد و مدت کوتاهی در یک دوره جامعةالمصطفی شرکت کرد و برگشت به پرو تا روشهای مبارزات چریکی را ترک کرده و با ترکیب اندیشه اسلامی با فرهنگ بومی اینکایی، سازمانی اجتماعی و سیاسی به نام «اینکاریاسلام» تشکیل دهد.
اکنون وارگاس در پرو نیاز به کمک دارد که منزوی نباشد؛ نه صرفا کمک مالی، بلکه یک ارتباط دلگرمکننده و خارج از طمع اقتصادی.
چراکه رسانههای غربگرا و اسراییلی حسین وارگاس و سازمانش را تحت فشار قرار دادهاند و حتی یک رسانه اسراییلی مثل این لینک نیز آن را در سال ۲۰۲۱، «حزبالله» جدید در آمریکای لاتین خوانده است:
israelnoticias.com/latam/peru-en-la-mira-de-iran-para-actividades-terroristas-en-latinoamerica/
اما چه کنیم که جمله «سفیر باید تاجر باشد»، چون لکه ننگی در اندیشههای سیاست خارجی جریان انقلابی درحال نفوذ است و این یعنی تا وقتی وارگاس بر فرض محال رییسجمهور نشود و منابع اقتصادی پرو به دستش نیفتد، نباید در عیان و علن، به کمک او رفت و برایش رایزنی کرد.
راستی، وارگاس با پدرو کاستیو، رییسجمهور سرخپوست سابق پرو که به دنبال تحولات سیاسی در این کشور بود، رابطه خوبی داشت...
پن: میدانم زیرپوستی خیلی کارها انجام میشود؛ چون در یکی از کتب مربوط به شهید حسین همدانی خوانده بودم که ایشان در دهه ۱۳۷۰، مدتی ماموریت کنگو داشتهاند برای بررسی وضعیت آن کشور؛ پس طبیعتاً تا الان به صورت مخفی خیلی کارها شده اما صدور فرهنگ و تمدن، آن هم وقتی نهادی مثل اینکاری اسلام در مقصد حضور دارد، نباید همهاش زیرپوستی و اطلاعاتی باشد؛
«مکتب هیاهو میخواهد!»
* منبع روند تحولات فکری وارگاس از آشنایی با آن سه شیعه ایرانی تا تحصیل در جامعةالمصطفی و بازگشت به پرو، کتاب «در میان سرخپوستها» است.
@MajKarimi
در کتاب جمعه دوم آوریل که شامل خاطرات همسر شهید حجتالاسلام محمدحسن ابراهیمی(مبلغ بینالمللی در کشور گویان که در سال ۱۳۸۳ در این کشور شهید شد) میشود، ذکر شده بود که تعدادی از سیاهپوستهایی که نژاد آفریقایی داشتند و برای آموزش، به مرکز اسلامی تحت نظر شهید ابراهیمی میآمدند، همواره تحت کنترل فردی مشکوک که پیش از شهید، کنترل مرکز را بعهده داشت و اصالتا تانزانیایی بود، قرار داشتند.
این که سیاهپوستها در آن مرکز تحت کنترل فردی دیگر درمیآمدند، دلایل زیادی میتواند داشته باشد، از جمله اینکه خودشان با هم متحد نبودند.
یک فرد غریبتر، وقتی میتواند تسلط بر جمعی پیدا کند که آن جمع با هم نباشند.
این مشکل اختلافات درونی را سیاهپوستها در آفریقا هم بعضاً دارند.
مثلاً یکی از چالشهای چه گوارا در دهه ۱۹۶۰ که با کمک کوبا، الجزایر و تانزانیا به کنگو رفت تا جنگ چریکی علیه استعمار بلژیکیها راه بیندازد، این بود که نمیتوانست همه قبایل سیاهپوست را پای کار بیاورد و این به دلیل اختلافات درونی آنها بود.
این یکی از نقاط ضعف سیاهپوستها است که جدای از آفریقا، حضوری جدی در آمریکای لاتین نیز دارند؛ یعنی حدود ۱۳۰میلیون از ۶۶۰میلیون انسان در آمریکای لاتین، از نژاد افریقایی هستند.
پس کم نیستند و باید بررسیشان کرد.
برای چه؟
برای آنکه اینها نیز مانند سرخپوستهای آمریکای لاتین، تا حدودی هنوز پایبندیهای سنتی در پسِ ذهنشان مانده و در احیای مفهوم خانواده، اقتدار مرد و لطافت زن، مقابله با استعمار فرانو و... میتوان از آنها کمک گرفت؛ و الگوی زندهای از خودشان مانند شیخ زکزاکی را جلوی چشمشان گذاشت تا به الگویی نو برای مبارزه دست یابند و اتحاد در دوره جدید جهان را با مشاهده یک نمونهی جلوی چشم، که در نیجریه درخشیده، مشق کنند.
@MajKarimi
چندوقت پیش یکی از دوستان علاقهمند به مطالعه باستان، میگفت رومیهای باستان در یکی از حملات وحشتناک خود به قوم کارتاژ(نام تمدنی باستانی در شمال آفریقا) کشتار زیادی کرده و در آن زمان دهها هزار نفر را قتل عام کردند.
اما همواره در تاریخ مشهور بوده که کارتاژیها، اقوامی بربر و وحشی بودهاند که به راحتی انسان قربانی میکرده و از آداب بشر به دور بودهاند.
اما در چندسال اخیر اثبات شده که این ادعا درمورد کارتاژیها، برگرفته از پروپاگاندای رومیان بوده که درحال آمادهسازی روحیه سربازان خود برای کشتاری عظیم بودهاند و این، دروغی بیش نبوده است.
با شنیدن این نکته که صحتش بعید نیست، به پروپاگاندای غربیها در ۲۰سال اخیر علیه مسلمانان و اعراب فکر میکنم و اینکه چگونه جهان را از «مسلمانانِ تروریست»، با سینما و تبلیغات ترساندند که البته با ماجراهای اخیر فلسطین، همه این نقشهها بر باد رفته است.
اما چرا جو اسلامهراسی راه انداختند؟
چون مانند رومیان، میخواستند اذهان مردم خود را جهت حمله نظامیان به «این وحوش بدویِ که مسلمان نام دارند»، آماده کنند.
و البته جای توجیهی برای آیندگان خود بگذارند.
با این حساب، آیا نباید در عمده روایتهای تاریخی موجود از وضعیت تمدنی و فرهنگی سرخپوستهای قاره آمریکا که توسط اروپاییها نگاشته شده، شک کرد؟!
آیا واقعا سرخپوستها به راحتی یک کودک، زن، اسیر و... را هفته یا ماهی یکبار برای خدایان خود قربانی میکردند و قلب او را زنده زنده بیرون میکشیدند؟!
آیا واقعاً همواره وحشی و مانند حیوان زندگی میکردند؟!
نمیخواهم بگویم آنها دارای آیینی پاک و مقدس بودند، اما آیا چنین وحشی بودند؟!
برای ساخت و اصلاح یک جامعه بزرگ مثل آمریکای لاتین که صدهاسال تحت تسلط بیگانه بوده، ابتدا باید در مسلمات ذهنی راجعبه آن شک کرد و مجدداً همهچیز را از نو بررسی کرد.
و چه شکی بهتر از شک در روایت غارتگران از آن منطقه؟!
شاید بد نباشد برای تصویرسازی مجدد از سرخپوستها، کتاب «تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره آمریکا، پیش از کریستف کلمب» نوشته حمید شفیعزاده، را بخوانیم.
چرا تصویرسازی مجدد از این قشر را نیازمندیم؟!
چون همانطور که پیشتر گفتم، سرخپوستها، چه اصیلان آنها و چه آنها که اصطلاحا مستیزو(دورگه سرخپوست-اروپایی) هستند، درصد جمعیتی بالایی را در منطقه شکل داده و در عرصههای فرهنگی و اجتماعی به سبب عقاید سنتیشان، یک پتانسیل بزرگ به شمار میروند.
همچنین، رشد جمعیت عجیبی نسبت به دیگر اقوام در منطقه دارند و آینده منطقه برای آنهاست.
@MajKarimi