درحال نوشتن پارت جدید رمان ....

پارت جدید آماده است و در ساعت 11:15در این کانال ارسال خواهد شد بابت تاخیر معذرت میخواهم اینترنت قطع شده بود

بسم رب الشهدا... #پارت۲ #کودکی‌در‌فلسطین دیدم که همه جا را دود و آتیش فرا گرفته.جنازه های انجا هم هرکسی بدنش تیکه تیکه شده یک گوشه افتاده بود انگار روح از تنم جدا شده بود نفس کشیدن برایم سخت شده بود وقتی به داخل حیاط بیمارستان رسیدم بدن قطعه قطعه شهدا همینطور روی زمین افتاده بودند و من همینطور حیران دنبال گمشده هایم بودم . همه پیکر هارا داشتند می‌بردند تا در مکانی امن آنها رو دفن کنند بعضی از جنازه ها در پلاستیک بودند چون بدن آنها نرم شده بود بعضی ها هم همینجور با بدنشان در کفن میکردند می‌بردند همه مادرا و بچه ها صدای آه و ناله هاشون همه جا را فرا گرفته بود همینطور اورژانس میومد در همون اوضاع همینطور حیران و سرگردان میگشتم و هروقت صدای کمکی میشندم سعی میکردم هرطور میتوانم کمک کنم در بین مردم دیدم مردی چیزی در بغلش بود آن را سفت بغل کرده بود رفتم سمت آن مرد به او گفتم آقا کمک نمی خواهید تا سرش را بالا آورد خشکم زد.... بقیه پارت در کانال زیر ˹@ekip_testimony313˼

دوستان میشه در ناشناس یک نظری درباره رمان بدید؟

تشکر اولین تعریف از رمانم بالاخره 😍

یکم بیاید تو ناشناس حرف بزنیم همرو جواب میدم

کویر ...😔 هیچ نظری درباره رمان ندارید؟

حداقل انتشار بدید بقیشو هم میزارم

1-متچکرم 2-بله 3-🙏

یک حمایتی بکنید ۱۳۰ سیم فردا پارت جدید رو میزارم