eitaa logo
اکران مردمی عمار
14.9هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
592 ویدیو
15 فایل
🎬 سینما انقلاب می‌خواهد 📺 «اکران مردمی جشنواره فیلم عمار» در تلاش است تا واسطه رساندن فیلم‌ها و مستندهای با ارزش به همه مردم ایران باشد✌🏻 ارتباط با ما: Ekranmardomi.ir ۰۲۱۴۲۷۹۵۰۵۰ @honarvand اقلام تبلیغی: eitaa.com/joinchat/1910308888Cae38d7fb7f
مشاهده در ایتا
دانلود
📽 دیدن چهره حضرت معصومه (س) 🔺 خاطرات اکران مردمی فیلم «اخت الرضا» 📍 اکران که در مسجد جامع تمام شد، استرس من هم خوابید. استقبال خیلی خوب بود. حتی همان جا از ما خواستند در کانون هم «اخت الرضا» را نمایش دهیم. ▫️بعد از پراکنده شدن جمعیت، به حیاط مسجد رفتم تا برای شهدای گمنام فاتحه بخوانم. دختر ۱۰-۱۲ ساله محجبه‌ای را دیدم که تنها ایستاده بود. خدا را شکر کردم بابت چنین مخاطب‌هایی. سلامش کردم. گفتم: ممنون که برای تماشای فیلم تشریف آوردی. اولین باره که برای دیدن فیلم میای؟ - بله. + چطور باخبر شدی؟ - شوهر خالم پاسداره. از طریق تبلیغات بسیج شنیده بود. همراه خالم اومدم. + اخت الرضا چطور بود؟ - پخش فیلم خیلی خوبه. از این که برامون فیلم گذاشتین خوشحالم. این فیلم رو ایرانی‌ها ساختن؟ برایم جالب بود که چرا این موضوع ذهن یک بچه را درگیر کرده! گفتم: بله چشمانش برق زد. گفت: خیلی خوب ساختن. فقط یه ایراد داشت؛ چرا حضرت معصومه رو نشون نمی‌داد؟ فقط یه کم می‌تونستم ببینمش. + دوست داشتی صورتشون رو ببینی؟ - بله + می‌دونی که ما توی مساجد، محله‌ها و مدارس فیلم پخش می‌کنیم؟ - نشنیدم چیزی. فیلم‌های دیگر را برایش معرفی کردم؛ لوپتو، پسر دلفینی و ... . گفت خیلی دوست دارد بقیه آثار عمار که مخصوص کودکان است را ببیند. اسم مدرسه‌شان را پرسیدم و گفتم: اگر خدا بخواد یه روز میایم مدرسه‌تون و اونجا فیلم پخش می‌کنیم. ✍🏼 📌ثبت درخواست اکران 👇🏻 🌐 ekranmardomi.ir/movie/okhtorreza 📞 02142795050 🔰 @ekranmardomi
اکران مردمی عمار
✍️دل‌شوره اتمام اکران 💬خاطره مخاطب اکران «اخت الرضا» در روستای شریف‌آباد نهاوند ▫️قرار بود فیلم سین
▪️فرمانده پایگاه مقاومت و امام جماعت مسجدمان فیلم را معرفی کرده بودند و همه ما را مشتاق دیدنش. ▫️صبح روز موعود خبر دادند کارگردان فیلم هم دعوت شدند که به روستای ما بیایند! اولین باری بود که این اتفاق خوب را تجربه می‌کردیم. با خود می‌گفتم کارگردان فیلم واقعا به روستای کوچک ما خواهد آمد؟ دل تو دلم نبود. اصلا فراموش کرده بودم به فیلم فکر کنم. ▪️نزدیک ساعت اکران، افرادی آمدند و وسایلشان را چیدند و نور و صدا را تنظیم کردند. مسئولشان میکروفون به دست جلویمان ظاهر شد. برایمان توضیحاتی داد و گفت: یه مژده میخوام بهتون بدم. همراه کارگردان فیلم، یکی دو نفر از خادمان حرم حضرت معصومه (س) هم تشریف میارن. ▫️صدای صلوات مردم بلند شد. حالا دیگر نه به فیلم فکر می‌کردم و نه به کارگردان؛ همه فکر و ذکرم رفته بود طرف خادمان حرم. ▪️لامپ‌ها را خاموش کردند. فیلم شروع شد، و دل‌شوره من هم ... . گاهی به در بسته زینبیه نگاه می‌کردم و گاهی به پرده نمایش. گفته بودند مهمانان نیم ساعت مانده به آخر فیلم می‌رسند و من مدام به ساعت گوشی نگاه می‌کردم. سوالاتی چند دقیقه یک بار در ذهنم مرور می‌شدند: خادم‌ها با لباس خادمی مثل خادمان حرم امام رضا میان؟ چند نفرن؟ شب پیش ما می‌مونن؟ می‌خوان خاطره تعریف کنن؟ کاش برای خانم فاطمه معصومه (س) نامه می‌نوشتم تا بدم خادم‌ها ببرن ... ▫️فیلم به جاهای حساسی رسیده بود. چه سفر پرمشقتی را بانو پیموده بودند! این حرامیان چه از جان خانم می‌خواستند؟ چقدر خانم با صلابت قدم برمی‌دارد. دلم می‌خواست صورتش را ببینم یا لااقل صدایش را بشنوم. خانم چه طرفداران پر و پا قرصی دارد که دارند از جانشان می‌گذرند تا او به برادرش برسد. ▪️به خود آمدم. به در زینبیه نگاه کردم. خانم مسئول، گوشی به دست و با سرعت رفت بیرون. از جا بلند شدم و دویدم پشت پنجره. یک ماشین داخل محوطه بیرونی زینبیه ایستاد. چند آقا پیاده شدند؛ پس کو خادمان؟ ▫️یکی از آقایان صندوق عقب ماشین را باز کرد و کت و کلاهی بیرون آورد و پوشید. خودش بود؛ خادم حرم. ذوق‌زده شدم. به دست‌هایش نگاه کردم. صندوق کوچکی را با دو دستش گرفته بود. داخل آن صندوقچه چه چیزی قرار داشت که این قدر با احتیاط راه می‌آمد؟ ▪️تعدادی از آقایان به استقبالشان رفتند. همگی وارد شدند و چون مردم داشتند فیلم نگاه می‌کردند خیلی آرام گوشه‌ای نشستند. ▫️فیلم تمام شد. امام جماعتمان خیر مقدم گفت و از فیلم تعریف و روستا را معرفی کرد. من هم‌چنان به صندوقچه چشم دوخته بودم. ▪️آقای طباطبایی -کارگردان- خیلی خودمانی سلام و احوالپرسی کرد. از نحوه ساخت فیلم هم گفت ولی من هم‌چنان به آقای خادم نگاه می‌کردم. ▫️کارگردان همراهانش را معرفی کرد: ایشون آقای رمضانی خادم افتخاری حرم و تصویربردار فیلمه و ایشون آقای ...‌‌ (اسمش را نفهمیدم) خادم حرم هستند و حامل پرچم بارگاه منور کریمه اهل بیت. ▪️اشک از چشمانم سرازیر شد. صندوقچه باز و مقداری از پرچم حرم خانم از صندوقچه بیرون گذاشته شده بود. بعضی‌ها آرام و بعضی‌ها با صدای بلند گریه می‌کردند. ▫️خادم حرم پرچم را جلو در زینبیه برد تا مردم موقع خروج، خود را با آن متبرک کنند. نوبت به من رسید؛ نمی‌دانستم خوابم یا بیدار. نرمی مخمل پرچم، روحم را نوازش داد. ▪️روزی فراموش نشدنی بود؛ روزی که بانو با پرچم آمد. 📌ثبت درخواست اکران 👇🏻 🌐 ekranmardomi.ir/movie/okhtorreza 📞 02142795050 🔰 eitaa.com/joinchat/1112277110C952842dfba