eitaa logo
مِن الغَریب... اِلی الحبیب...
67 دنبال‌کننده
165 عکس
13 ویدیو
1 فایل
من الغریب نوشتم إلی الحبیب، سلامی... ... .. . قلم‌زنی‌های یک زنِ ایرانی ساکن ایران 😊 . .. ... فـاطمه.سـادات.مظلومے
مشاهده در ایتا
دانلود
به خودم قول داده بودم وقتی بزرگ شدم یک روز به ضاحیه بروم و قهرمان اسطوره‌ایم را ببینم، همان کسی که هرچه امروز هستم را مدیونِ اویم... اما دنیای آدم بزرگ‌ها با رویای نوجوانیم خیلی فرق داشت و دیدن سیدحسن هم به یکی از آرزوهای زنده به گورم اضافه شد... دوست داشتم حداقل در مراسم تشییع شرکت کنم، اما همین را هم چشم حسودِ دنیا از سرم زیادی دید... حالا نشسته‌ام توی خانه‌... خون خونم را می‌خورد و دوباره بیچاره‌تر از روزگارِ نوجوانی چشم دوخته‌ام به "شبکه العالم" که ببینم چقدر ما را در آن شکوه اندوهناک، سهیم خواهد کرد... تمام نوجوانیم دو رود شدند که خشک نمی‌شوند... انگار دوباره دارم پخش مستقیم برنامه‌های حزب در "مارون‌الراس" و "ساحة‌الشهدا" را می‌بینم و منتظرم سیدحسن برایم حرف بزند... برای منی که از محبت او، به آنچه امروز هستم رسیدم! منی که هنوز به سفید شدن محاسنش عادت نکرده بودم و دوست داشتم او را در همان هیبت "وعده صادق" ببینم... اما ناگهان پرده‌ها کنار رفت و ترکیب تابوت و عکس و عِمامه، حباب حسرت‌ها و ارزوهایم را ترکاند... قلبم دیگر درون سینه‌ام نیست، نشسته کنارم و پا به پای من فریاد می‌زند: "لبیک یا نصرالله" "انا علی العهد" در عمر سی ساله، همین را کم داشتم: به تماشا نشستن مراسم تشییع محبوب‌ترین مرد جهان عرب که شناختنش برای من، آغاز زندگی دوباره بود! خداحافظ عزیزترین و شریف‌ترین مرد مقاوم؛ تا ابد نامت در حافظه‌ی سالخورده‌ی این جهان شلوغ، زنده و روشن خواهد بود... صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی، چو تو فرزند بزاید! ۲۳ فوریه ۲۰۲۵ - ۵ اسفند ۱۴۰۳ تهران! @elaa_habib
از تمام لحظات تشییع دیروز، یک صحنه عجیب فکرم را به خودش مشغول کرده؛ آن هم چشمان نگرانِ "سرتیم محافظان سیدحسن" موقع ویراژ جنگنده‌های اسرائیلی بالای سر پیکر سیدحسن‌نصرالله... از همان موقع که سید را شناختم، ابوعلی‌ با همین چشم‌های نگران و بانفوذ دور و اطراف سید را رصد می‌کرد، چشمانش آنقدر عمق داشت که حس می‌کردی تا آخرین نفر جمعیت را اسکن می‌کند... دیروز وقتی جنگنده‌ها آمدند و ابوعلی ناخودآگاه تابوت را محکم‌ بغل گرفت و چشم به آسمان دوخت، ناگهان یاد جمله‌ی سعد بن عبدالله در روز عاشورا افتادم: أوَفَیتُ یا ابن رسول الله؟! نعم... هرچند که جان‌های همه‌ی ما، فدای امام غریبِ ظهرِ عاشورا... ۱۴۰۳/۱۲/۶ @elaa_habib
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ۲ روز پیش فیلم‌های زیادی از تشییع سیدحسن نصرالله در فضای مجازی وایرال شد... یکی از پربازدیدترین‌ها ولی، فیلم مردی بود که دست مصنوعیش را برای تبرک جستن به محافظان پیکر داد... اما از همان لحظه که پای تلوزیون بودم تا همین الان که این فیلم بی‌کیفیت را پیدا کردم، ذهن من درگیر تصویر مرد روحانی‌ای است که عِمامه‌ی سفیدش را از سر بر می‌دارد و برای تبرک به محافظ می‌دهد، او هم عمامه را روی عمامه‌ی سیدحسن می‌گذارد... انگار تمام انرژی دنیا در همان چند ثانیه بین دو عِمامه منتقل می‌شود و بعد مرد آن را از محافظ گرفته و روی سرش می‌گذارد... باید طلبه، معمم یا آخوندزاده باشید یا لااقل با روحانی جماعت نشست و برخاست کرده باشید تا متوجه اهمیت عِمامه در بین تمام اجزای لباس روحانیت بشوید... قصه‌هایی دارد این پارچه‌ی ۷-۸ متری که می‌تواند سیم اتصال فرش به عرش باشد... آن دست مصنوعی عزیزترین یادگاری مرد جانباز و آن عمامه شریف‌ترین لباس مرد مُعَمم بود و آن تابوت حامل پیکر عزیزترین و شریف‌ترین مرد مقاومت! @elaa_habib
تو حالِ خوب و خوش که همه‌چیز می‌چسبه سفر، معاشرت، ادامه تحصیل، مطالعه، ورزش، عبادت و... ولی قلب ما متعلق به اون شیء و شخصی هست که تو حال بد، بهش پناه می‌بریم... و عجیب که آخرین امید و پناهگاه من، تقریبا همیشه نقاشیه... اونقدر که گاهی از کلمه هم به اون پناه می‌برم! ۱۴۰۳/۱۲/۹ @elaa_habib
ولی اون برای احساس خوشبختی فقط به یه استودیو آرت این شکلی احتیاج داشت 🥲 @elaa_habib
و قد يأتيك الفرح على هيئة شهر..! و شادی برایت در هيبت یک ماه می آید 😍 به سنت هرساله، خانه‌مان به استقبال رمضان رفت، الهی که دل‌هایمان هم... اهلا یا رمضان 🌙 @elaa_habib
این ماه رمضان را گذاشته‌ام برای ذکر نعمات خدا برای ذهن فراموشکار خودم!... روز اول ماه مبارک در برنامه‌ی محفل، مهمان رهیافته -تازه مسلمان- گفت: من همیشه دعا می‌کنم که مادرم خدا رو بشناسه و پیش از سجده به خدا از دنیا نره... . این دعا ذهنم را به سمت این پیام فاطمه‌زهرا برد که چند وقت پیش، حسرت شهادتین نگفتن پدربزرگش غم از دست دادنش را برایش چند برابر کرده بود و یاد جمله‌ای که سال‌ها پیش از Mr Mark -مرد تازه مسلمان بریطانیایی- شنیدم: - بزرگترین غم زندگیم؟ اینکه می‌دونم پدر و مادرم هیچ‌وقت به بهشت نمی‌رن!... این شد اولین شکرِنعمت این ماه! گاهی یادمان می‌رود تولد و رشد در کشور و شهر و خانواده‌ی مسلمان، چه نعمت بزرگی ست که خدا نصیبمان کرده ولی ما فکر می‌کنیم این هم از شرایط بدیهی زندگی است! این شروع زندگی با اذانی که "اشهد ان علی ولی الله" دارد، چقدر راه رشد و سعادت و کمال را هموار کرده و ما بازهم نشسته‌ایم گوشه‌ای از مسیر و از سختی راه گلایه می‌کنیم! چنین اوقاتی، یاد این شعر سید احمد ادیب پیشاوری می‌افتم: به دریایی شناور ماهی‌ای بود که فکرش را چو من کوتاهی‌ای بود در این اندیشه روزی گشت بی‌تاب که می‌گویند مردم آب،"کو آب" ؟... @elaa_habib