#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_من
🔶 مرده بودم 🔶
🔵نماز صبحم تمام شد. روی سجاده نشسته بودم و ذکر می گفتم. خبر شهادت سردار که آوار شد روی سرم، خبرهای تلخ چهل ساله از جلوی چشمم رژه رفتند. خبر ترور دانشمندان هسته ای، شهادت صیاد و بهشتی و چمران و رجایی و باهنر و.... یاد جناره ی تکه تکه شده ی همسرم افتادم. روزی که در سردخانه ی گلزار شهدا دست روی سینه ی سردس کشیدم و شکستگی قفسه ی سینه اش را لمس کردم و چشمم به خون های یخ زده ی اطراف بدنش خیره شد. فکر میکردم با شنیدن کدام یک از این خبرها این طور شکستم؟ به یاد نداشتم. انگار خون رگهای بدنم خشک شده بود. توان حرکت نداشتم. بدنم سرد شده بود. مرده بودم! سه چهار ساعت زمان برد تا توانستم دست و پایم را کمی تکان دهم.
🔹طاهره روشن
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_من
💔دل ناآرام...
🔷سرم درد میکرد و دیرتر از خواب بلند شدم. ساعت ده. روسری تیره ام را پوشیدم و رفتم دانشگاه. دوستم نگاهی به روسری ام انداخت و گفت:
پس خبر داری؟
بی اعتنا گفتم: چی رو؟
: سردار سلیمانی رو دیگه...
گفتم: چی؟ سردار سلیمانی؟ درست صحبت کن ببینم چی میگی؟
: نمیدونم چی شده؟
با تعجب نگاهش کردم.
گفت: حاج قاسم رو دیشب توی فرودگاه بغداد ترور کردن.
حال خودم را نفهمیدم. بی اختیار، گریه کردم. یادم نمیآمد زمان فوت عمویم اینطور بی قرار شده باشم. چند روزی به نیت حاج قاسم، در خانه روضه گرفتم و حلوا درست کردم. دلم آرام نشد. راهی کرمان شدم تا به تشییع برسم.
🔹زهرا شایسته نیا
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media
#سومین_سالگرد
#ارسالی_شما
🔵سال ۹۹به زیارت حاج قاسم به اتفاق خانواده مشرف شدیم تعدادی عکس به یاد ماندنی گرفتیم...
اما این عکس نوه ام است. وقتی که این عکس را گرفتم، گفت: آقا جون چرا حاج قاسم می خندد؟
بهش گفتم:
او می خنده که تو هم بخندی...
که نوه ام شروع کرد به خندیدن، من هم از خنده نوه ام بسیار خندیدم.
خاطره ای بود از آن زمان که فراموش نمی کنم.
🔹محمد علی محمدی از رفسنجان
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media
#سومین_سالگرد
#دلنوشته
#ارسالی_شما
💠مثل علمدار کربلا💠
🔵صبح جمعه از خواب پاشدم؛ دلشوره عجیبی داشتم. میدونستم هروقت این دلشوره رو دارم، قراره یه اتفاقی بیوفته یا افتاده...
به هر حال کَل کَل ذهنی رو کنار گذاشتم و از رختخواب بلند شدم؛ خودمو جمع و جور کردم و از اتاق زدم بیرون.
با صدای بلند تلویزیون رفتم تو سالن، خانواده رو دیدم که کنار هم طبق معمول جلوی تلویزیون نشستن، ولی همه درحال اشک ریختن...
مات و مبهوت مونده بودم؛ نمیدونستم جریان چیه!!! ناگهان صدای گوینده خبر رو شنیدم که درحال پخش تصاویری، این خبر رو اعلام میکرد:«متأسفانه بامداد امروز سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی، بعد از عمری مجاهدت و مبارزه در راه مقابله با استکبار، هدف حمله پهبادهای آمریکایی قرار گرفت و به شهادت رسید...»
چیزی که شنیده بودم رو نمیخواستم باور کنم؛ انگار چشام از قبل آماده بودند؛ بی اختیار قطرات اشک، رو گونه هام سرازیر شدند. پاهام سست شد. نمیتونستم روی پاهام بایستم. نشستم کنار تلویزیون که یهویی تلویزیون عکس دست قطع شده سردار رو که انگشتر عقیق به دستش بود نشون داد. همون لحظه تصویر دست های قطع شده علمدار کربلا توی ذهنم نقش بست، چه صحنه تلخ و غریبانه ای بود، انگار بعد از صدها سال باز همون واقعه تلخ تکرار شده بود. 💔
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_من
🍃بفرمایید شربت🌱
🔵در مسیر تشییع، درِ خانه های زیادی باز بود. صاحب خانه جلوی در، مردم را دعوت می کرد داخل خانه که «چای و شربت آماده است، بفرمایین!» به خاطر مشکل ریوی دوستم، زیاد قاطی جمعیت نشدیم. مقابل یکی از خانههای ایستادیم. دوستم نفسی چاق کرد و شربتی خورد. همانجا خانم میان سال آن خانه بین جمعیت می چرخید و با اشک، به مردم خرما تعارف میکرد.
🔹میلاد فریدنیا
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media