#معرفی_کتاب
#موجود
🌺{حسینپسرغلامحسین}🌺
📙معرفی کتاب👇
زندگی نامه شهید يوسف اللهی
شهیدی که حاج قاسم بسیار از ایشون یاد می کنند و ایشون رو #عارفی بزرگ می خوانند و در نهایت وصیت می کنند در کنار مزار این شهید به خاک سپرده بشن .
شهید حسین یوسف اللهی که
رهبری ایشان را چون عارفان بزرگ
یاد می کنند...
🔸️این کتاب ، در پنج فصل با عناوین به روایت مادر، به روایت همرزمان، دوری و فراق تا آخرین دیدار به روایت مادر، شهادت به روایت همرزمان و خانواده شهید و عکس ها، یادداشت ها و مستندات توسط مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه ثارالله منتشر شده
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media
#معرفی_کتاب
#موجود
🌺{از چیزی نمی ترسیدم}🌺
/زندگینامه خودنوشت قاسم سلیمانی
از چیزی نمی ترسیدم زندگینامه ای است که حاج قاسم با دست مجروحش نوشته است؛ شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خودش را برایتان روایت کرده است. این داستان شکل گیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای وسعت آسمان ها. این کتاب که مزین به یادداشت رهبر معظم انقلاب شده است نخستین اثر چاپ شده توسط انتشارات «مکتب حاج قاسم» محسوب می شود و شامل دست نوشته های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهی مبارزات انقلابی در سال 57 است. کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» در دو بخش نوشتار و دست نوشته به چاپ رسیده است.
#کتاب
#کتابخانه
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media
#معرفی_کتاب
#موجود
🌺{مادر ایران}🌺
📙معرفی کتاب👇
این کتاب، روایتی داستانی از زندگی پرفراز و نشیب عصمت احمدیان، مادر شهیدان ابراهیم و اسماعیل فرجوانی است. خانم احمدیان که از جمله بانوان فعال در ستاد پشتیبانی دفاع مقدس اهواز بود، پس از جنگ، به صورت جدی وارد فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی میشود، به طوری که او امروز یکی از بانوان تأثیرگذار و الگو در اهواز است و همچنان در 73سالگی، علاوه بر امور خیریه، با پیگیریهای فراوان، به دنبال کارآفرینی و ایجاد شغل برای مردم است
گزیده✂️کتاب
ایست! از جاتون تکون نخورین.
صدای مرد، ترس غریبی به جانم ریخت. رو کردم به بیبیزهرا و وحشتزده گفتم: «وای بیبی! حالا چه خاکی به سر کنیم؟»
ـ هیچی. مگه گُناهمون چیه؟ اصلاً اینها کیَن؟
ـ بیبی من میترسم.
ـ هیچ نترس. ما کار در راه خدا میکنیم. ترس نداریم.
مرد با صدای بلندتری گفت: «دستها بالا. برنگردین. هرچی دارین بذارین رو زمین.»
دستهای خالی مان را گرفتیم بالا. آمدند نزدیکتر. پنجشش نفر بودند. یکیشان پرسید: «بچه خاک میکنین؟»
همانطور که پشتم به آنها بود گفتم: «بیا ببین. این پا رو خاک میکنیم. یه تیکه گوشت آدم.»
#کتاب
مرکز هنری رسانهای ایلاف
🌐www.elaf.ir
🆔@elaf_media