eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت471 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مامان با دیدن چهره ی پریشونم زد تو صورتش بلند شد اومد سمتم بازومو گرفت _چت شده تو چرا زنگ زدم جواب ندادی چرا گریه کردی؟ سرمو انداختم پایین _الهه بابا چیشده چرا ناراحتی؟ _عامر این رفته عمارت جمشید اذیتش کردن رو کرد سمت مهدی _تو خبر داری عمه چیشده؟ _مامان؟ _جان مامان بگو چیشده دختر تو که منو پیر کردی _من نمیخوام با ایلزاد ازدواج کنم _یا امام زمان چی میگی الهه؟ اشک از صورتم چکید _مگه شما همیشه اینو نمیخواستی؟ شوکه بود انتظار شنیدن این جمله رو نداشت عامر خان بلند شد دست در جیب اومد نزدیکم _چه اتفاقی افتاده الهه جان ایلزاد پسر بدی نیست توهم ناراضی نبودی نگاهی به مهدی انداخت که سرش پایین بود و با استرس پا میکوبید زمین _حداقل این مدت از روی مامان مهری و عقیله خانم خجالت میکشیدم _نمیتونم عامرخان حتی اگه مابقی صیغه رو نبخشه و بخواد تا اخر عمر اذیتم کنه، نمیرم تو خونه اش عروسش نمیشم _خب بگو چرا جون تو تنم نموند الهه از دستت بگو چیشده امروز عصر بالاخره مهدی به حرف اومد _عمه جان اذیتش نکنید من بعدا براتون تعریف میکنم رفت سمت مهدی گوشه ی تیشرت سفید رنگشو گرفت _الان بگو مهدی دختر من گوشت قربونیه مگه که این دست و اون دست بچرخه؟ _ایلزاد با خدمتکار عمارت جمشید رابطه داره عمه توقع دارید الهه بمونه و حرف نزنه؟ مامان شوکه و متعجب دست گذاشت روی دهانش _یعنی چی؟ مطمینی الهه؟ سرمو تکون دادم _شک کرده بودم ولی امشب چیزایی دیدم که مطمینم کرد _عامر من میرم عمارت جمشید بدون معطلی رفت سمت جوب لباسی تا مانتوش رو برداره _بری چی بگی ملیحه؟ درحالیکه دکمه هاشو میبست جواب داد _برم تو دهنی بزنم به بزرگ اون خونه که آوراه کرد منو بچهامو سر نوه اش که ده شاهی نمی ارزه عقیله خانم که تا اونموقع ساکت بود با آرامش خاصی که همیشه تو کلامش پیدا میشد گفت _ملیحه جان صبر کن _چرا صبر کنم عقیله؟ نمیبینی چند ماه روزگار چی به سر منو بچه ام اووردن؟ _من میدونم ایلزاد آدم اینکارا نیست حداقل از زمانیکه الهه رو راه داده تو حریمش مهدی با عصبانیت غرید _مامان از این واضح تر میخواین ببینین که رایتون از اون پسر برگرده؟ عقیله خانم لبخندی زد و جواب داد _سارگل اگه به ایلزاد نزدیک میشه، بخاطر علاقه ی خودشه وگرنه ایلزاد اونو در حد یه بچه میبینه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🕊✨ . رَغائب به معنای آرزو نیست..؛ بلکه شبِ رغبت‌هاست، یعنی از خدا بخواهید رغبت‌های یک سال شما را هدایت و اصلاح کند. "فَاستبقوا الخیرات" شویم..، بالاترینِ خیرات ‌زمینه‌‌ سازی‌ ظـهور است که باید به سمتش سبقت بگیریم :)♥️ . -آیت‌الله‌جوادی‌آملی
🌹✨ 💕 🔶 پیش بینی حسین آقا🔶 🔵زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید... من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من! چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🌙✨🌙✨🌙 هور العظیم....❤️.... هویزه....🍃.... دهلاویہ....🌤.... طلائیہ....⭐️.... اروند‌ رود....🌊..... نہر خین....🌅..... شلمچہ....🌙..... فڪیف اصبر علے فراقڪ‌؟..؟..؟ ❤️ 🕊 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
.[🤍🌿] . . -مااینجاهیچ‌ڪدام حآلمان‌خوب‌نیست ؛ بئ‌ڪس‌و‌کآریم ... برگرد :) . . رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•﷽• [ : ] مہـدۍ مـا دَر عَصـر خودَش مظلوم اسٺـ ، ٺـا مۍٺوانیـد دربارھ ایشـان سُخَـن بگویید و قَلَم فَـرسایـی ڪُنیـد ، بیـش اَز آنچِـہ نـوشٺِـہ شُدھ و گُفٺِـہ شُدھ بایـد دَر بـارھ اش گُفٺـ و نوشٺـ...!:) 📚منبع| صَحیفـہ‌مَہـدیـہ ، صَفحـہ۵۴ رمان متفاوت ارباب رعیتی😍 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
‌ پسر فاطمه‌‌ مردم گله دارند همه...💔‌ 🌿 ‌ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
Gole Roz - Meysam Ebrahimi.mp3
7.77M
🎼گل رز 🎙میثم ابراهیمی رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
『 ♥️🍃 』 ‌‌‌‌‌‌‌ - ‌‌کودك‌بافکرشَھادٺ‌کهـ‌بزر‌گ‌نشود، باترس‌ازمرگ‌بزرگ‌میشود . . . ..✌️🏼 ✨ ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت472 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) با تعجب نگاهش کردم بازهم لبخند به لب داشت و آرامش خودشو حفظ کرده بود _ایلزاد به اون نامردی که تصور میکنید نیست _مامان بعضی وقتا فکر میکنم بیشتر مادر اون پسره ای تا من عامر خان با تاسف سرشو تکون داد عقیله خانم مهربانانه جواب داد _من مادر توام و حامی اون چیزی که حق باشه، تا جایی که خبر داشتم به زبون آووردم الانم مانع از این نمیشم که الهه، از پاک بودن ایلزاد اطمینان پیدا کنه مادر، من فقط شنیده هامو به زبون آووردم که نکنه یه وقت شرمنده ی وجدانمون بشیم مهدی پاشو کوبید زمین مامان نا مطمئن اومد سمت عقیله _حتی اگه مسئله این باشه هم دیگه اجازه نمیدم الهه بیوفته زیر دست ایلزاد دیگه نمیخوام دخترم آواره بشه از اینور به اونور _آروم باش ملیحه باید حرفای اون پسر هم بشنویم بعد تصمیم بگیریم جونی تو تنم نمونده بود نمیتونستم سر پا بایستم دستمو بردم سمت دسته ی مبلی که عامر خان روش نشسته بود آروم سر خوردم روی زمین نشستم مامان با ناراحتی اومد کنارم زانو زد _غصه نخوریا درستش میکنم اصلا برمیگردیم شیراز مگه اون پسره میتونه مجبورت کنه بمونی رو کرد سمت عامر خان _نه عامر مگه اون چیکاره است؟ عامر خان دستاشو از هم باز کرد سرشو تکون داد _منکه نمیوفتم زیر دست و پای جمشید، ارث و میراث پدریتونم آتیش گور نادر بشه که بچمو انداخت تو دردسر دیگه چی میخوام که تورو مجبور کنم به موندن ها مامان؟ _الهه قربونی شد مامان دیره برای این حرفا _چجوری دیره الهه چرا حرف الکی میزنی؟ مامان مهری گفت _اون پسر محرمشه اگه صیغه اش رو‌نبخشه که الهه تا اخر عمر باید همینجوری بگرده مامان با شتاب برگشت سمت مامان مهری _منو از چی میترسونی مامان مگه از دخترم سیر میشم که از ناچاری اجازه بدم بمونه اینجا و دم نزنه نگاهم کرد _نبخشید که نبخشید بدرک که نبخشید _ملیحه جان صبر داشته باش مهدی با عصبانیت غرید _دایی من اگه صدتا دختر داشته باشم که امیدی به شوهر کردنشون نداشته باشم، موی گندیدشونو نمیدم دست خاندان جمشید منتظر جوابی نموند و خیلی زود رفت توی اتاق مامان دستمو گرفت _بلند شو برو دراز بکش شام اماده شد صدات میزنم، گوشیت کجاست؟ _نمیدونم از دستم افتاد دست گرفت به زانوش بلند شد زیر لب زمزمه کرد _خدا لعنت کنه قوم الظالمین رو رفت سمت آشپزخونه از نبودنش استفاده کردم و رو به مامان مهری و عقیله خانم گفتم _پونه برگشته عقیله شوکه شد مامان مهری کوفت توصورتش _یا امام غریب اون دیگه چرا اومده به این خراب شده شونه بالا انداختم _اومده پیش پسرش _مگه پسرش قبولش میکنه اصلا؟ _اگه از خودش رفع اتهام کنه اره _مگه توجیهی داره کسی که بچشو ول کرده رفته؟ _اگه دلیلش الواتی بابام بوده باشه چرا که نه مامان مهری با چشم و ابرو اشاره کرد سمت اشپزخونه انگار مامان شنیده بود پوزخندی زد و گفت _مامان این روزا از هیچ اتهامی علیه نادر ناراحت نمیشم همه ی وصله ها بهش میچسبه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞