🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت471 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت472
#نویسنده_سیین_باقری
مامان با دیدن چهره ی پریشونم زد تو صورتش بلند شد اومد سمتم بازومو گرفت
_چت شده تو چرا زنگ زدم جواب ندادی چرا گریه کردی؟
سرمو انداختم پایین
_الهه بابا چیشده چرا ناراحتی؟
_عامر این رفته عمارت جمشید اذیتش کردن
رو کرد سمت مهدی
_تو خبر داری عمه چیشده؟
_مامان؟
_جان مامان بگو چیشده دختر تو که منو پیر کردی
_من نمیخوام با ایلزاد ازدواج کنم
_یا امام زمان چی میگی الهه؟
اشک از صورتم چکید
_مگه شما همیشه اینو نمیخواستی؟
شوکه بود انتظار شنیدن این جمله رو نداشت
عامر خان بلند شد دست در جیب اومد نزدیکم
_چه اتفاقی افتاده الهه جان ایلزاد پسر بدی نیست توهم ناراضی نبودی
نگاهی به مهدی انداخت که سرش پایین بود و با استرس پا میکوبید زمین
_حداقل این مدت
از روی مامان مهری و عقیله خانم خجالت میکشیدم
_نمیتونم عامرخان حتی اگه مابقی صیغه رو نبخشه و بخواد تا اخر عمر اذیتم کنه، نمیرم تو خونه اش عروسش نمیشم
_خب بگو چرا جون تو تنم نموند الهه از دستت بگو چیشده امروز عصر
بالاخره مهدی به حرف اومد
_عمه جان اذیتش نکنید من بعدا براتون تعریف میکنم
رفت سمت مهدی گوشه ی تیشرت سفید رنگشو گرفت
_الان بگو مهدی دختر من گوشت قربونیه مگه که این دست و اون دست بچرخه؟
_ایلزاد با خدمتکار عمارت جمشید رابطه داره عمه توقع دارید الهه بمونه و حرف نزنه؟
مامان شوکه و متعجب دست گذاشت روی دهانش
_یعنی چی؟ مطمینی الهه؟
سرمو تکون دادم
_شک کرده بودم ولی امشب چیزایی دیدم که مطمینم کرد
_عامر من میرم عمارت جمشید
بدون معطلی رفت سمت جوب لباسی تا مانتوش رو برداره
_بری چی بگی ملیحه؟
درحالیکه دکمه هاشو میبست جواب داد
_برم تو دهنی بزنم به بزرگ اون خونه که آوراه کرد منو بچهامو سر نوه اش که ده شاهی نمی ارزه
عقیله خانم که تا اونموقع ساکت بود با آرامش خاصی که همیشه تو کلامش پیدا میشد گفت
_ملیحه جان صبر کن
_چرا صبر کنم عقیله؟ نمیبینی چند ماه روزگار چی به سر منو بچه ام اووردن؟
_من میدونم ایلزاد آدم اینکارا نیست حداقل از زمانیکه الهه رو راه داده تو حریمش
مهدی با عصبانیت غرید
_مامان از این واضح تر میخواین ببینین که رایتون از اون پسر برگرده؟
عقیله خانم لبخندی زد و جواب داد
_سارگل اگه به ایلزاد نزدیک میشه، بخاطر علاقه ی خودشه وگرنه ایلزاد اونو در حد یه بچه میبینه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#شبآرزوها🕊✨
.
رَغائب به معنای آرزو نیست..؛
بلکه شبِ رغبتهاست،
یعنی از خدا بخواهید رغبتهای
یک سال شما را هدایت و اصلاح کند.
"فَاستبقوا الخیرات" شویم..،
بالاترینِ خیرات زمینه سازی ظـهور است که باید به سمتش سبقت بگیریم :)♥️
.
-آیتاللهجوادیآملی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعتون_بخیر
#خاطره_ناب
#شهیدمحمّد_حسین_یوسف_الهی🌹✨
#سال_روز_شهادت💕
🔶 پیش بینی حسین آقا🔶
🔵زمستان ۶۴ بود.
با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر
بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی
خنده و شوخی گفت:
در این عملیات یک راکت شیمیایی به
سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت:
شما چند نفر شهید می شوید...
من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین،
در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🌙✨🌙✨🌙
هور العظیم....❤️....
هویزه....🍃....
دهلاویہ....🌤....
طلائیہ....⭐️....
اروند رود....🌊.....
نہر خین....🌅.....
شلمچہ....🌙.....
فڪیف اصبر علے فراقڪ؟..؟..؟
#دلنوشتہ❤️
#شهید_محمودرضا_بیضایی🕊
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
.[🤍🌿]
.
.
-مااینجاهیچڪدام
حآلمانخوبنیست ؛
بئڪسوکآریم ...
برگرد :)
.
.
#اللھمعجلالولیڪالفرجج
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•﷽•
[ #امامحسینﷺمیفرمایند: ]
مہـدۍ مـا دَر عَصـر خودَش مظلوم اسٺـ ، ٺـا مۍٺوانیـد دربارھ ایشـان سُخَـن بگویید و قَلَم فَـرسایـی ڪُنیـد ، بیـش اَز آنچِـہ نـوشٺِـہ شُدھ و گُفٺِـہ شُدھ بایـد دَر بـارھ اش گُفٺـ و نوشٺـ...!:)
📚منبع| صَحیفـہمَہـدیـہ ، صَفحـہ۵۴
#برگردمهربانٺرینپـــدر
#اللهمعجللولیڪالفرج
رمان متفاوت #خانراده ارباب رعیتی😍 #پیشنهاد_جدید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
پسر فاطمه
مردم گله دارند همه...💔
#بیااقاجانم
#اللهمعجللولیکالفرج🌿
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
Gole Roz - Meysam Ebrahimi.mp3
7.77M
🎼گل رز
🎙میثم ابراهیمی
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
『 ♥️🍃 』
- کودكبافکرشَھادٺکهـبزرگنشود،
باترسازمرگبزرگمیشود . . .
#فلڋاحیعلیدرسشهادتـ..✌️🏼
#ذریةالطیبه✨
ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت472 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت473
#نویسنده_سیین_باقری
با تعجب نگاهش کردم بازهم لبخند به لب داشت و آرامش خودشو حفظ کرده بود
_ایلزاد به اون نامردی که تصور میکنید نیست
_مامان بعضی وقتا فکر میکنم بیشتر مادر اون پسره ای تا من
عامر خان با تاسف سرشو تکون داد عقیله خانم مهربانانه جواب داد
_من مادر توام و حامی اون چیزی که حق باشه، تا جایی که خبر داشتم به زبون آووردم الانم مانع از این نمیشم که الهه، از پاک بودن ایلزاد اطمینان پیدا کنه مادر، من فقط شنیده هامو به زبون آووردم که نکنه یه وقت شرمنده ی وجدانمون بشیم
مهدی پاشو کوبید زمین مامان نا مطمئن اومد سمت عقیله
_حتی اگه مسئله این باشه هم دیگه اجازه نمیدم الهه بیوفته زیر دست ایلزاد دیگه نمیخوام دخترم آواره بشه از اینور به اونور
_آروم باش ملیحه باید حرفای اون پسر هم بشنویم بعد تصمیم بگیریم
جونی تو تنم نمونده بود نمیتونستم سر پا بایستم دستمو بردم سمت دسته ی مبلی که عامر خان روش نشسته بود آروم سر خوردم روی زمین نشستم
مامان با ناراحتی اومد کنارم زانو زد
_غصه نخوریا درستش میکنم اصلا برمیگردیم شیراز مگه اون پسره میتونه مجبورت کنه بمونی
رو کرد سمت عامر خان
_نه عامر مگه اون چیکاره است؟
عامر خان دستاشو از هم باز کرد سرشو تکون داد
_منکه نمیوفتم زیر دست و پای جمشید، ارث و میراث پدریتونم آتیش گور نادر بشه که بچمو انداخت تو دردسر دیگه چی میخوام که تورو مجبور کنم به موندن ها مامان؟
_الهه قربونی شد مامان دیره برای این حرفا
_چجوری دیره الهه چرا حرف الکی میزنی؟
مامان مهری گفت
_اون پسر محرمشه اگه صیغه اش رونبخشه که الهه تا اخر عمر باید همینجوری بگرده
مامان با شتاب برگشت سمت مامان مهری
_منو از چی میترسونی مامان مگه از دخترم سیر میشم که از ناچاری اجازه بدم بمونه اینجا و دم نزنه
نگاهم کرد
_نبخشید که نبخشید بدرک که نبخشید
_ملیحه جان صبر داشته باش
مهدی با عصبانیت غرید
_دایی من اگه صدتا دختر داشته باشم که امیدی به شوهر کردنشون نداشته باشم، موی گندیدشونو نمیدم دست خاندان جمشید
منتظر جوابی نموند و خیلی زود رفت توی اتاق
مامان دستمو گرفت
_بلند شو برو دراز بکش شام اماده شد صدات میزنم، گوشیت کجاست؟
_نمیدونم از دستم افتاد
دست گرفت به زانوش بلند شد زیر لب زمزمه کرد
_خدا لعنت کنه قوم الظالمین رو
رفت سمت آشپزخونه از نبودنش استفاده کردم و رو به مامان مهری و عقیله خانم گفتم
_پونه برگشته
عقیله شوکه شد مامان مهری کوفت توصورتش
_یا امام غریب اون دیگه چرا اومده به این خراب شده
شونه بالا انداختم
_اومده پیش پسرش
_مگه پسرش قبولش میکنه اصلا؟
_اگه از خودش رفع اتهام کنه اره
_مگه توجیهی داره کسی که بچشو ول کرده رفته؟
_اگه دلیلش الواتی بابام بوده باشه چرا که نه
مامان مهری با چشم و ابرو اشاره کرد سمت اشپزخونه انگار مامان شنیده بود پوزخندی زد و گفت
_مامان این روزا از هیچ اتهامی علیه نادر ناراحت نمیشم همه ی وصله ها بهش میچسبه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞