🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت478 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت479
#نویسنده_سیین_باقری
چند دقیقه نگذشته بود که در اتاق بشدت باز شد و خورد تو دیوار از جا جهیدم سراسیمه کسیو که اینکارو کرده بود نگاه کردم
_جمله ی آخریتو دوباره تکرار کن
مامان و عقیله خانم با شتاب و دستپاچگی اومدن تو اتاق پشت سر مهدی که کل فضای چارچوب در رو گرفته بود ایستادن و نگران نگاهمون کردن
_چیشده مهدی؟
_مامان جان من با الهه کار دارم
عقیله خانم لباس مهدی رو گرفت از پشت کشید
_من بهت یاد ندادم سرتو بندازی پایین بیای تو اتاق یه دختر که باهات نامحرمه
با عصبانیت نگاهم کرد
_باید جواب سوالمو بده
_چه سوالی عمه چیشده اخه
_مگه با تو نیستم پاشو جمله آخرتو دوباره تکرار کن
نگاهم سمت مامان بود تا از عربده های مهدی نجاتم بده ولی زهی خیال باطل که طرفدار برادر زاده اش بود
_چی گفتی الهه که این بچه رو آتیشی کردی؟
پوزخندی زدم و از همشون رو برگردوندم
_عمه جون الهه خانمتون با فاصله بی لیاقت ترین فرد زندگی منه
صدای قدمهای بلندشو شنیدم که از اندرونی رفت بیرون و خیلی طول نکشید که صدای بلند بهم کوبیده شدن در عمارت بلند شد همزمان بغض منم سر باز کرد به هق هق افتادم از این همه بدبختی
فکر میکردم مامان بشه آرامش روحم ولی شد سوهان قلبم و پیچید دور آرامشم
_الهه چی بهش گفتی؟
_مامان برگشته به من میگه خوشحالم که ایلزاد بهت گفته برو به جهنم میگه خوشحالم که ناراحتی
مامان کمی فکر کرد و جواب داد
_منظورش این نبوده که از غم تو خوشحاله عالم و آدم خبر دارن مهدی خاطر خواه تو شده الا خودت که بی لیاقتی
_مامان به من نگین بی لیاقت اون عالم و آدم خبر ندارن منم مهدیو دوست داشتم؟
مامان بلند شد دستاشو از هم باز کرد با حالت بیخبری گفت
_نه کو کجا ما که تا دیدیم تو جیک تو جیک بودی با پسر عموی قدم نحست
_مامان
_مامان و زهر مار جون به جونتون کنن بچهای نادرین
از اتاق رفت بیرون عقیله خانم ایستاده بود نگاهم میکرد انتظار داشتم بیاد کنارم همین کارو هم کرد
اومد کنار تخت روی زانو نشست دستمو تو دستش گرفت آروم آروم نوازش کرد
_من از بچگی سنگ صبور بود
سکوت کردم گهگاهی هق هق خفه ای از گلوم خارج میشد
_سنگ صبور عامر، عاطفه مامانم بابام تا وقتی اومدم سیاه کمر شدم سنگ صبور درد و غم ملیحه، محمد مهدی داییت، پروانه خانم حتی پونه زن ناصر
لبخند زد
_گاهی با خودم میگم اسم منو باید میذاشتن صبریه نه عقیله
خندید
_از بس که غم دیدم و ریختم تو دلم
دستمو فشرد
_حالام میخوام بهت بگم از غم و غصه های اون پسری که اینجا ایستاده بود عربده میکشید و نمیدونست کجا خودشو تخلیه کنه از حرفی که دلشو سوزونده
اشکمو پاک کردم
_محمد مهدی اون آدمی که تو اینجا دیدی نیست عزیزم مطمینم الانم رفته یه جا داره خودخوری میکنه
آهی کشید و ادامه داد
_مهدی از روزی که تو شدی محرمش، درسته یه محرمیت اشتباه بود ولی از روزی که شدی محرمش انگار تو آسمونا بود من مادرش بودم از دلش خبر داشتم وقتی ۳۰ سال تمام به دختری نگاه نکرده باشی یهو یه دختر پاک و نجیب بیاد و بشه محرمت، سعی میکنی تمام مردونگیتو خرج کنی ولی .. طوفان جمشید تمام زندگیشو ویروونه کرد و شد این ادم تخس و بی اعصابی که میبینی
دستمو نوازش کرد
_اگه میبینی عصبیه دست خودش نیست احساس گناه داره عذاب وجدان داره احساس شکست و از دست دادن داره
نگاهش کردم
_اگه خوشحاله از جدایی بین تو و ایلزاد خوشحاله که اشتباه میکنه
_اگه خوشحاله، امید داره که خوشحاله وگرنه کی از غم عزیزترینش غمگین میشه
چرا عقیله خانم داشت آشوب به پا میکرد وسط میدون قلبم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
💚 امام مهدی در نامه ای خطاب به عثمان بن سعید فرمودند: از مخالفت با خدا بپرهیزید و تسلیم ما باشید و امر را به ما واگذارید.
📚 کتاب الحتجاج، ج۲، ص۴۶۷
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•°♥️🍃
آبِروُیِ دو عٰالَمِ...
#حُسِیِنْ💚
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
ZIBATARIN - HAMED JALILI.mp3
3.27M
°•🌱
○° مولا حیدر مولا حیدر
منم به حب تو اسیر
مولا علی جانم 😍🦋
#مولودی🎼
#شادمانهولادتحضرتامیرالمؤمنین 🌸
#حامدجلیلۍ 🎤
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•°♥️✨
#ایهاالارباب
جانبدهندودرزمانزندهشوندعاشقان
گَربِکُشیوبعدازآنبرسرِکُشتهبگذری...
#دلتنگی😔💔
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
کانال امام حسین ( - @karbalaaz.mp3
3.16M
🎼 مهربانی امام زمانــــــــ【عج】
🎙 استاد عالی
#آخرینامید♥️
ʝσiŋ↷
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت479 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت480
#نویسنده_سیین_باقری
بعد از اون روز مهدی تو عمارت پیداش نشد فقط از مامان شنیده بودم تا وقتی ما اینجاییم نمیاد و مونده خونه ی عقیله خانم
دیگه برام اهمیتی نداشت من از تمام دنیا مونده و رونده بودم با این بیچارگی میساختم فقط ای کاش اون صیغه ی لعنتی رو میبخشید تا با خیالی آسوده تر زندگی کنم و بدون ترس از اینکه نکنه روزی برسه که ایلزاد بیاد سراغم و بخواد دوباره تحت فشار قرارم بده
آهی کشیدم و شاخه درخت بید مجنون رو گرفتم از جایی که خشک شده بود کشیدم از جا کندمش گرفتم تو دستم و برگهای تازه روییده اش رو بو کردم به تلخی میزد فورا از خودم دورش کردم و با خنده گفتم
_نشد یه بار من احساسی عمل کنم نخوره تو ذوقم
حرفم تموم نشده بود که مامان از پشت ستون های ایوون سرک کشید و صدام زد
_الهه بیا تو داخل
_چرا مامان؟
_عامر و دختر عاطفه دارن میان مهدی هم باهاشون هست میگم شاید اذیت بشی باهاشون رو به رو بشی
شونه ای بالا انداختم و در حالیکه میرفتم سمتش از همونجا پرسیدم
_جمشید خان نمیاد؟
مشکوک نگاهم کرد
_چمیدونم .. چرا میپرسی؟
_همینجوری آخه نمیشه که عاطفه بیاد جمشید خان نخواد بدونه سرنوشت مریم چی بوده
_حالا اسمشو اووردی سر و کله اش پیدا میشه شک نکن
خندیدم و پشت سرش رفتم تو هال بوی قرمه سبزی با شنبلیله ی خیلی زیاد داشت هوش از سرم میبرد رفتم آشپزخونه لیوان آبی خوردم و همونجا نشستم تا هم حرفا رو بشنوم هم چشمم بهشون نیوفته
چند دقیقه ای گذشت تا عامرخان یا الله گویان وارد هال شد مامان رفت به استقبالشون علاوه برصدای اشنای مریم و عقیله صدای ضعیف دختری هم میومد که شدت خجالت از کلامش پیدا بود
با تعارف مامان و مامان مهری رفتن نشستن صدای غر غر بچه ی مریم هم میومد که انگار اصلا حوصلشو نداشت
_دایی میشه زودتر جریان رو فاش کنید بخدا خسته ام
_باز غر زد
_مامان شما نمیدونید چقدر حس بدیه وقتی فکر میکنم نکنه نوه جمشید هیولا باشم
هم خندم گرفته بود هم احساس ضعف میکردم از اینکه نوه ی جمشید بودم و هربار یادآوری میشد که چه خون نحسی داره
_بسه مریم این چه طرز صحبت کردنه
_مامان
_کافیه گفتم
_خب دایی نمیخوای برای ما بگی چی از این جریان میدونی؟
صدای ضعیف دختر دوباره باعث سکوت جمع شد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🌱🕊
#شهیدانه🌹
احـمد..
بسیاࢪ ڪوشا
بود و ثࢪوٺ
باعث نشدھ بود
ڪه ٺنبڵ و
ٺݩ پࢪوࢪ بشـود🕊♥
#شهید_احمدمشلب🌱
💕
ــ ـــ ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ ــ ــ
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
مــا خاک پای بچہ های بوترابیم
خیلۍ به نوکرهایش این عنوان مۍ آید 🌱♥️
#استوری | #Story 📲
#روزشمارولادتحضرتامیرالمؤمنین 📆
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت480 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت481
#نویسنده_سیین_باقری
_من اونموقع سنی نداشتم ولی سر زای مامانم بودم حواسم بهش بود بابا هم بود با اینکه متارکه کرده بودن ولی عین پروانه دورش میچرخید و قربون صدقه ی نوزادی میشد که دنیا نیومده بود
عقیله خانم میون حرفاش اومد و ازش پرسید
_خاله مامانت چجوری شد که اومد خونتون؟
_مامانم رو چندبار بعد از اینکه اینجا موند دیده بودم خاله
عامر خان با صدایی پر از تعجب ازش پرسید
_چی میگی دایی مامانت که همش اینجا بوده
_نه دایی چند بار ما اومدیم دیدنش
_عقیله تو خبر داشتی؟
عقیله خانم با مکث جواب عامرخان رو داد
_نه داداش چه خبری
_پس کِی اون مردک مفنگی اومده که ما متوجه نشدیم؟
_دایی بابام اومده بود دنبال مامان بلکه مامان برگرده ولی هربار گفت نه نمیتونه
سکوت کرد کسی سوالی ازش نپرسید چند ثانیه بعد مریم گفت
_خب از اونموقع بگو که من دنیا اومدم
_مامان اونموقع اصرار داشت بابا از اتاق بره بیرون ولی بابا میگفت میخوام بمونم
صدای فین فینش نشون میداد داره گریه میکنه
_میدونستم مامانم نمیمونه میدونستم داره خداحافظی میکنه میدونستم بابا داره برای این بچه تلاش میکنه که یه سودی ببره ولی بچه بودم چه میدونستم چی تو سرشه
صدای کشیده شدن دستمال کاغذی از جا دستمالی اومد بعد دختر ادامه داد
_وقتی مریم دنیا اومد بابا دید دختره بادش خالی شد مامان هم نموند دو روز بعد هم بابابعد از کلی غرغر و کلنجار رفتن با خودش بچه رو برد گم و گور کرد منم نفهمیدم کجا و چیشد
بیدلیل صدای گریه های مریم بلند شد نمیدونم چرا انقدر از این دختر بدم میومد شاید چون عکس اون باعث شده بود تصمیمات بیخودی بگیرم و مهدی بشه آدم بده و من تف سر بالا
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞