eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت87 بیا مادر بپوش بریم دلم همینجور مثل سیر و سرکه
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 از دور دم در اتاق اورژانس مامان مهری و بابابزرگ و رعنا رو دیدیم که باهمدیگه حرف میزدن مامان از همون دور که مامان مهری رو دید دستاشو باز کرد و با موی صداشو بلند تر کرد مامان تورو خدا بگو چه خاکی به سرمون شده سرعت زیادش برای منی که کمرم ضرب دیده بود راه رفتن را سخت تر کرده بود برای همین سعی کردم خودمو به دیوار نزدیک کنم تا بتونم سلانه سلانه به اونا برسم انگار محمدمهدی متوجه شد که به سختی دارم راه میرم برای همین سرعتشو کم کرد و خودش رو بهم رسوند کنارم ایستاد و آروم دم گوشم گفت میخوای کمکت کنم سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم و گفتم نه خودم میام باشه پس کنارت راه میام یه موقع نخوری زمین لبخندی زدم و آروم آروم با کمک دیوار خودمو رسوندم به پدربزرگ با دیدن من که خم راه میرم بلند شد چیشدی بابا؟ دستشو گرفتم و خودمو رها کردم روی صندلی خوبم بابابزرگ خوردم زمین یکم کمرم درد میکنه مامان مهری گوشش پیش ما بود چرا مادر چرا حواست نبود؟ هول شدم جیغ مامانو شنیدم نگاهم افتاد به چشمای رعنا با سر سلامی دادم و سعی کردم چشمم بهش نیوفته مهدی کنارم تکیه به دیوار ایستاد و چشماشو بست مامان مهری با صدای آرومی داشت برای مامان توضیح میداد که چه اتفاقی افتاده سهیلا میگه رضا زنگ زده بهش نه یه بار چندبار زنگ زده ولی خواب بودن دیگه نشنیدن تا اینکه رضا خودش برسه خونه بچه م شیفت بوده دیر رسیده میگه وقتی رفتیم بالای سرش عین گوشت قربونی افتاده بوده وسط اتاق از ورق های قرص فهمیدن چی خورده مامان مهری همزمان اشکاشو پاک میکرد میرسوننش بیمارستان دیگه بچم سهیلا طاقت نمیاره و زنگ‌ میزنن من منم قربون کریمی خدا خواب بودم و نشنیدم بمیرم محمد مهدیو بیدار کردن اون مارو اوورد اینجا که دیگه بعد به تو زنگ زدم حالا که رضا و داداشت بالای سرشن سهیلا و شوهرش رفتن نماز بخونن میان داداش میگه چی میشه؟؟ رعنا انگار عصبی بود میون صحبتهای مامان پرید و جواب داد هیچی ملیحه جون خوب میشه مامان لحظه ای تعحب کرد بعد خودشو جمع و جور کرد و ادامه داد میدونم عزیزم میگم یعنی بد نشده باشه رعنا چشماشو بست و سرشو به سمت بالا تکون داد یعنی نه بد نشده محمد مهدی رو نگاه کردم تا واکنشش رو ببینم که بجز اخم غلیظی واکنش دیگه ای نداشت 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🌹 گفت شب عملیات ستون غواصا به صف شدن زدن به اروند رود..؛ نفر جلوییه طناب رو زیاد رها کرده بود، بهش گفتن _ چرا سر طناب رو زیادی رها کردی؟! + چون میخوام خود امام زمان مارو از این رودخونه نجات بده..! بچه ها..! پشت رودخونه‌ی زندگی که گیر کردی تنها امام عصر هست که میتونه هُل بده توروها :) | حاج حسین یکـتا | ••✾🌸 ••✾🌸 🌿🌹 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
〖اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنے‌شَفاعَھ َ‌الْحُسَیْن‌ِ‌یَوْمَ‌الْوُرود . .🌱′〗 -یٰاابٰاعَبدِاللَّھ♥️ :) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
• • ❤️ "حجاب"مانند اولین خاکریز جبھه است کھ دشمن براۍ تصرف سرزمینی حتماً ‌باید اول آن را بگیرد. :) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
【🌱🖤】 "تازمانےکہ‌حسین‌است‌رفیقِ‌دلِ‌من... میلِ‌همراہ‌شدن‌بادگران‌نیست‌مرا✌️🏻♥️✨" •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🧡🖐🏻 فقط‌بھ تربت‌اعلات‌سجدھ خواهم‌كرد🌱 ڪھ بندھ تونخواھدگذاشت‌هرجاسر!♥️ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
•💛✨• يااباعبدالله! هركہ‌كوچك‌شدبہ‌پاے‌تو بزرگش‌مےكنند...🌱♥️ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
•🍁• ما در قبال‌ تمام‌ کسانی کہ‌ راه کج‌ میروند، مسئول‌ هستیم و حق‌ نداریم‌ با آنها برخورد تند داشتہ‌ باشیم، ازکجا معلوم کہ‌ ما،در انحراف‌ اینها نقش نداشتہ‌ باشیم…!🌱 ✨ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
••📒🖇•• خواجہ‌عبدالله‌انصارے تومناجات‌نامه‌اش‌بہ‌خدامیگه؛ «دلِ‌ماراهوایِ‌خوددِه» خیلی قشنگه نه؟ :) 🙃🍂 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت88 از دور دم در اتاق اورژانس مامان مهری و بابابزرگ
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 دایی محسن درحالیکه با رضا حرف میزد از اتاق اومد بیرون که همزمان شد با اومدن خاله سهیلا و آقا سیروس رسیدن محمد مهدی با دیدن باباش سرشو انداخت پایین و رفت دورتر ایستاد من سلام دادم رضا دست از پشت عینک طبی انگشتی به چشماش کشید و رفت کنار رعنا و پرسشی سرشو تکون داد شاید داشت میپرسید چته اخه انگار عصبی بود خاله سهیلا و مامان همزمان رفتن سمت دایی محسن داداش راضیه چیشده؟ دایی اخمی کرد و جواب داد ملیحه تو چرا اشکت دم مشکته چرا نصف شبی اومدی اینجا این بچه رو هم زابه راه کردی اتفاقی نیوفتادا معده شو شستشو دادیم الانم خوابه مامان دستی به گردن دایی کشید و همونجور با اشک و ناله گفت دورت بگردم دلم شور میزد اخه دایی با دست بهشون اشاره کرد که بشینن و بعد رو به اقا سیروس گفت اقا سیروس از شما بعید بود از دخترتون بیخبر بمونید بعد با طعنه ادامه داد پسر باشه میگی از خونه و خانواده فراریه حرفی نیست ولی اخه دختر که بیخ گوشته نباید از احوالاتش با خبر باشی که چنین بلایی سر خودش نیاره؟ محمد مهدی بدون هیچ حرفی با شونه هایی افتاده رفت سمت خروجی و تا زمانیکه سالن خارج شد چشم منو دایی محسن روش بود و هردو میدونستیم چه دردیو تحمل کرد بابت این حرف اقا سیروس متاسف سرشو تکون داد خاله سهیلا با گوشه ی چادر صورتشو پوشوند و صدای گریه اش بلند شد بابابزرگ با صدا گلوشو صاف کرد و رو به جمع گفت نمیخوام هیچ احد الناسی از این ماجرا با خبر بشه تاکید میکنم جز کسایی که اینجا هستن هیچ احدی نباید مطلع بشه که نوه ی من خان صبرایی چیکار کرده رعنا با اخم تندی صورتشو از رضا برگردوند و سالن رو ترک کرد دایی که اعصاب درست و حسابی نداشت دستشو از جیبش در اورد و با تشر رو به رضا گفت این دکتر زاده چشه راه به راه از وقتی اومدین اخم و تخم نشون داده؟ رضا با شرمندگی جواب داد نمیدونم دایی میرم باهاش صحبت کنم با رفتن رضا خاله سهیلا با چهار انگشت دستش کوبید تو پیشونیش و لابه کرد بچهای من باید انقدر بدبخت باشن که هردوشون سیاه بخت باشن؟؟ مامان مهری تشر زد زبونتو گاز بگیر اقا سیروس نشست کنار بابابزرگ دایی محسن رفت تا استراحت کنه مامان خاله رو در آغوش گرفت و من دلم سرگردون بود برای اینکه احوالی بگیره از صاحب دوتا چشم آبی 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞