eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
【♥️↷】 جامانده‌از‌قافله‌عشق شرط‌عشق‌جنون‌است ... ماکھ‌ماندیم،مجنون‌نبودیم ! :) +طےالطریق‌مسیر‌عشق 🖤 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
شماره تلفنـ حرمـِ امـام‌رضا🙂🌱 05148888 •[بالاےضریح‌میڪروفون‌نصب‌شده]• اَلو؟ میشہ گوشیو بدین بہ ؟!📞 (زنگ‌زدین‌واشڪتون‌دراومدوشیشہ‌دلتون شکست‌بعددعاےفرج‌ماروهم ) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
♡︎ 🌸 ••|🦋 عادَت‌شُده‌رِفاقَتِ‌مَـטּ‌‌با‌فِراقِ‌تو ایـטּ‌‌قِصہ‌ی‌نیامدن‌ِمَـטּ‌‌هَمیشگـی‌ست.. کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت120 انگار ساعت ها و عقربه ها پشت سر هم به کندی می
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 با اشک چشم ساک کوچک دستیمو پر کردم از وسایل و لباسایی که نمیدونم لازمم میشد یا نمیشد فقط میخواستم پرش کنم حرکاتم دست خودم نبود و تند تند صورتم رو با چنگ زدن پاک میکردم مریم اومد کنارم نشست و حال غمگینی خواست دلداریم بده نکن اینجوری الهه بگو بدونم چته بگو بدونم چرا ناراحتی دیدم محمد مهدی زنگ میزنه مگه نگفتی پسر داییته چی گفت که بهمت ریخت چرا لباساتو جمع میکنی میخوای بری؟؟ سرمو به نشونه مثبت تکون دادم الهی بمیرم گریه نکن کجا بری اخه تازه اومدی که با صدایی که از شدت گریه خش دار شده بود جواب دادم نمیدونم باید برم ببینم چخبره برمیگردم دوباره گوشیم زنگ خورد زودتر از خودم مریم برداشت الو سلام خاله ملیحه خوبین؟ نگاهی بهم انداخت الهه خوبه داره وسایلشو جمع میکنه خاله بگین چیشده بخدا حال منم بد شده الهه ناراحته چشم چشم گوشیو میدم خودش گوشیو از دستش گرفتم بین شونه و گوشم قرارش دادم جان مامانی؟ خوبی الهه؟ شما چرا گریه کردین؟؟ مامان تو جرا نگفتی این استادتون فامیلش وفاییه چرا سهل انگاری کردی مامان مامان بخدا من خواستم بگم فراموشم شد بخدا راست میگم سرمو گذاشتم روی زانوم و های های اشک ریختم مریم گوشیمو برداشت و خداحافظی اجمالی با مامان کرد اومد سمت من دوساعتی مونده بود تا محمد مهدی برسه تصمیم گرفتم قرص خواب آور بخورم و بخوابم همینطور هم شد و با تکون خوردن بدنم زیر دست مریم از خواب بیدار شدم پاشو الهه محمد مهدی خودشو کشت از بس زنگ زد سیخ سر جام نشستم و گوشیمو گذاشتم کنار گوشیم الو مهدی؟ همچنان زنگ میخورد از بس گیج بودم دکمه اتصالو نزده بودم الو مهدی؟ کجایی تو خودمو کشتم از بس زنگ زدم ببخشید قرص خورده بودم خوابم برد بیا بیرون بیرونم بازهم بدون خداحافظی قطع کرد دلخور شدم ولی به روی خودم نیاووردم صورتمو نشسته چادر پوشیدم ساک دستی رو برداشتم با بوسیدن صورت مریم از اتاق رفتم بیرون حیاط دانشگاه خلوت بود و به واسطه ی پاییز و سرمای شدید خیلی زود تاریکی هوا نمایان شده بود فضای ترسناکی رو ایجاد کرده بود محمد مخدی رو توی کاپشن پفی مشکی و شلوار مشکی از دور تشخیص دادم که با سنگ ریزه های زیر پاش بازی میکرد بهش نزدیک تر که شدم متوجه حضورم شد و چند قدم باقی مونده رو خودش اومد سمتم سلام سلام خانم خوبی؟ خوبم بریم بلیط دارم برای یه ساعت دیگه خب میگفتی خودم بیام تو چرا اومدی دنبالم با همدیگه همقدم شدیم هنوز نمردم که ناموسم تنها بشینه تو هواپیما سفر کنه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت121 با اشک چشم ساک کوچک دستیمو پر کردم از وسایل و
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 برای اولین تاکسی دستی تکون داد و توافق هزینه اشاره کرد سوار شم خودش هم کنارم جای گرفت فضای گرم ماشین حال بهتری بهم دست داد نیم نگاهی به محمد مهدی انداختم که مشغول کار با گوشی همراهش بود از وقتی باهاش رو به رو شده بودم سرم پایین بود و نتونسته بودم درست حسابی نگاهش کنم بنظرم از یک ماه پیش هیچ تغییری نکرده بود بجز عمیق تر شدن خطوط اخم پیشونیش و چندتار بیشتر از موهای سفید بین دسته های موهای مشکیش خودنمایی میکرد دنبال چی میگردی حاج خانم؟ لبخندی زدم رو به خیابون کردم و خودمو بیتفاوت نشون دادم تا رسیدن به فرودگاه حرفی نزد و حرفی نزدم ساک دستیم رو برداشت درحالی که میرفت سمت صندلی های سالن برای استراحت گفت مطمئنی همینا کافیت بود؟ گیج نگاهش کردم ساکو آوورد بالا نشون داد مگه لباس نیست؟ هست کم نیست؟ با تعجب جواب دادم مگه چند وقت قرار بمونم؟ تا هرموقع مطمئن بشیم خطری تورو تهدید نمیکنه چه خطری منو تهدید کنه اخه؟ شماره پروازمون اعلام شد با دست اشاره کرد بلند شم دوشادوش محمد نهدی رفتم سمت گیت پرواز و منتظر جواب سوالم موندم این بار برعکس قبل بدون ترس و استرس کنار محمد مهدی جا گرفتم و نگاهمو دوختم به لبهاش منتظری؟ بله چه خطری برای تو بزرگتر از اینکه قیم فعلی تو بابابزرگ سیاه کمریه و میتونه با یه اقدام غیرقانونی و اهرم قرر دادن مادرت تورو بکشونه اون واویلا سرا و تا عمر داری سیاه بختت کنه؟ با تعجب گفتم مگه من چیکار کردم که بخواد این بلا رو سرم بیاره؟ تو کاری نکرده بزرگترات کاری کردن که تاوانشو ممکنه تو پس بدی مگه جنگله اخه؟ جنگل نیست ولی خط دادن بهمدیگه چه خطی؟یعنی چی متوجه نمیشم یعنی قول قرار توافق سر تو سر مامانت سر پسرشون سر اینکه کسی از دو طایفه بی گناه پای دار نره سر هرچی که بگی و فکرشو بکنی تو در خطری و باید دور باشی از هرچیزی که تهدیدت کنه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
میم•▪︎✨ مثل دلتنگ••🍂••ی برای سردار🖤🍃 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
• • • خاکِ‌آدم‌کھ سرشتند،غرض‌عشقِ تو بود هرکھ خاکِ‌‌ره عشقِ‌تونشد،آدم نیست ..! - هلالیヅ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
☑ °| اگر میخواهے گُناه و مَعصیٺ نَڪنے،هَمیشہ با وضــو باش، چــون {وضُـو}انساݩ را پاڪ نَگـہ مےدارد و جُلوے مَعصیٺ را مے گیرد..|° ✍🏻شهید عباس علی کبیری کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
☑ °| اگر میخواهے گُناه و مَعصیٺ نَڪنے،هَمیشہ با وضــو باش، چــون {وضُـو}انساݩ را پاڪ نَگـہ مےدارد و جُلوے مَعصیٺ را مے گیرد..|° ✍🏻شهید عباس علی کبیری کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت122 برای اولین تاکسی دستی تکون داد و توافق هزینه ا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 شوکه از حرفای محمد مهدی و گذشته ی تلخی که من ازش بی اطلاع بودم بیحال تکیه زدم به صندلی هواپیما و چشمامو بستم دست محمد مهدی که نشست روی دست سمت راستم حس خوب به بدنم منتقل شدم و پشتم گرم شد از داشتن خانواده ای که پشت بودند و از خودشون میزدن که مبادا من دلم بلرزه هواپیما نشست فرودگاه تهران و من بعد از یک ماه هوای آلوده ی شهرم رو نفس کشیدم محمد مهدی رفت تا ماشینشو از پارکینگ بیاره بیرون ماشین شاسی بلندی که اسمشو نمیدونستم جلوی پام توقف کرد تعجب کردم من هیچوقت مزاحم نداشتم بدون نگاه کردن به طرفش کمی رفتم جلوتر تا بدونه منتظرم و راهشو بکشه بره ولی سمج تر این حرفابود و همزمان با من حرکت میکرد گوشیمو از جیبم کشیدم بیرون تا زنگ بزنم ببینم محمد مهدی کجا مونده که باناامیدی آهی کشیدم خاموش شده بود ماشین ناشناس شروع کرد به بوق زدن استرس تمام وجودم رو گرفته بود مخصوصا که حرفای محمد مهدی ترس انداخته بود به دلم لا جون نگاهی به شیشه سمت کمک راننده انداختم که در حال پایین اومدن بود چهره ی خندان مهدی پیدا شد برسونیمتون چشمام سیاهی رفت اگه خودمو به ماشین نرسونده بودم تا حایلی بسازم برای خودم حتما میخوردم زمین و سرم میگرفت به بلوک‌های کنار خیابون چیشد الهه؟ جوابی ندادم بیحال در ماشین و باز کردم و تن خسته ام رو انداختم روی صندلی ترسیدی چرا؟؟ منتظر پراید درب و داغونت بودم خنده ی سرخوشی کرد نه دیگه باباجونی اینو انداخت بهم چطور راضی شدی؟؟ رخشو که دارم گذاشتم میراث پدری بدمش شاه پسرم توجهی نکردم و خودمو سرگرم دیدن خیابونا و گوش دادن به آهنگی کردم که پخش می‌شد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞