eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت120 انگار ساعت ها و عقربه ها پشت سر هم به کندی می
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 با اشک چشم ساک کوچک دستیمو پر کردم از وسایل و لباسایی که نمیدونم لازمم میشد یا نمیشد فقط میخواستم پرش کنم حرکاتم دست خودم نبود و تند تند صورتم رو با چنگ زدن پاک میکردم مریم اومد کنارم نشست و حال غمگینی خواست دلداریم بده نکن اینجوری الهه بگو بدونم چته بگو بدونم چرا ناراحتی دیدم محمد مهدی زنگ میزنه مگه نگفتی پسر داییته چی گفت که بهمت ریخت چرا لباساتو جمع میکنی میخوای بری؟؟ سرمو به نشونه مثبت تکون دادم الهی بمیرم گریه نکن کجا بری اخه تازه اومدی که با صدایی که از شدت گریه خش دار شده بود جواب دادم نمیدونم باید برم ببینم چخبره برمیگردم دوباره گوشیم زنگ خورد زودتر از خودم مریم برداشت الو سلام خاله ملیحه خوبین؟ نگاهی بهم انداخت الهه خوبه داره وسایلشو جمع میکنه خاله بگین چیشده بخدا حال منم بد شده الهه ناراحته چشم چشم گوشیو میدم خودش گوشیو از دستش گرفتم بین شونه و گوشم قرارش دادم جان مامانی؟ خوبی الهه؟ شما چرا گریه کردین؟؟ مامان تو جرا نگفتی این استادتون فامیلش وفاییه چرا سهل انگاری کردی مامان مامان بخدا من خواستم بگم فراموشم شد بخدا راست میگم سرمو گذاشتم روی زانوم و های های اشک ریختم مریم گوشیمو برداشت و خداحافظی اجمالی با مامان کرد اومد سمت من دوساعتی مونده بود تا محمد مهدی برسه تصمیم گرفتم قرص خواب آور بخورم و بخوابم همینطور هم شد و با تکون خوردن بدنم زیر دست مریم از خواب بیدار شدم پاشو الهه محمد مهدی خودشو کشت از بس زنگ زد سیخ سر جام نشستم و گوشیمو گذاشتم کنار گوشیم الو مهدی؟ همچنان زنگ میخورد از بس گیج بودم دکمه اتصالو نزده بودم الو مهدی؟ کجایی تو خودمو کشتم از بس زنگ زدم ببخشید قرص خورده بودم خوابم برد بیا بیرون بیرونم بازهم بدون خداحافظی قطع کرد دلخور شدم ولی به روی خودم نیاووردم صورتمو نشسته چادر پوشیدم ساک دستی رو برداشتم با بوسیدن صورت مریم از اتاق رفتم بیرون حیاط دانشگاه خلوت بود و به واسطه ی پاییز و سرمای شدید خیلی زود تاریکی هوا نمایان شده بود فضای ترسناکی رو ایجاد کرده بود محمد مخدی رو توی کاپشن پفی مشکی و شلوار مشکی از دور تشخیص دادم که با سنگ ریزه های زیر پاش بازی میکرد بهش نزدیک تر که شدم متوجه حضورم شد و چند قدم باقی مونده رو خودش اومد سمتم سلام سلام خانم خوبی؟ خوبم بریم بلیط دارم برای یه ساعت دیگه خب میگفتی خودم بیام تو چرا اومدی دنبالم با همدیگه همقدم شدیم هنوز نمردم که ناموسم تنها بشینه تو هواپیما سفر کنه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞