eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
|°🍃 .‌.. ... و 💚 ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت136 #نویسنده_سیین_باقری _حالا با اینهمه ناهاری که
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 دو هفته ای میشد که دانشگاه نرفته بودم و از درس و کلاس و حتی مریم خبری نداشتم محرم از راه رسیده بود و به رسم هرسال مامان مهری خونه رو سیاهپوش کرده بود احسان در حال نصب پرچم و پارچه های مشکی بود وقتی بالای دیوار دیدمش یادم اومد سال قبل کتاب دستم بود زیر درخت کاج کنار دیوار کوتاه باغ نشسته بودم داشتم مطالعه میکردم که از دیوار رو به روییم یه سنگ ریزه پرتاب شد سمتم با عصبانیت سرمو اووردم بالا تا دعوا کنم با دیدن نیش باز محمد مهدی رویی برگردوندم و دوباره مشغول مطالعه شدم _اهای حاج خانم بیا دوتا پرچم بده دستم نصب کنم امام حسین بهت نظر کنه حاجت روا بشی بازهم محل ندادم _خب باشه نصب نکن بیا یه لیوان اب بده دست نوکراش حداقل اینجوری ثواب کنی بازهم محل ندادم که صدای خنده ی رضا بلند شد و مودبانه در خواست کرد _دختر خاله اگه امکان داره یه لیوان آب بدین دست من در دلم بلوایی بود که رضا از من درخواست کرده بود انگار دنیا رو بهم داده بودن بلند شدم لیوانی رو پر از آب کردم و از دوتا پله های نردبون رفتم بالا و دادم دست رضا _بفرمایید لحظه اخر که خواستم بیام پایین نگاهم افتاد به چشمهای محمد مهدی که با پوزخندی لیوان آبو یه نفس سرکشید _الهه چرا ماتت برده بیا یه لیوان آب بده با صدای احسان از فکر گذشته اومدم بیرون با آهی از سر حسرت رفتم تا شبیه پارسال اما با وجود بزرگترین غائب این عمارت آب بدم دست نوکر امام حسین شاید نگاهی به دلم انداخت و حاجت روا شدم _خدا خیرت بده حاج خانوم لبخند تلخی زدم بدون تعارف لیوانو گرفتم گذاشتم روی زمین رفتم سمت تاب محمد مهدی نشستم روش و آروم آروم حرکت تابو تند تند کردم پرچم هایی که روی دیوار جلوییم نصب شده بود توی باد میرقصیدن و میچرخیدن و من لذت میبردم از وجود نام اباعبدالله که نوربخش قلبم بود 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
خوش‌اومدین‌‌مردھای‌باغیرت ؛ :)🌱 - شھیدمحمد‌بلباسی - شھید‌رضا‌حاجی‌زاده - شھید‌حسن‌رجایی‌فر - شھیدذکریاشیری‌ - شھیدمجید‌سلمانیان‌ - شھید‌مھدی‌نظری‌ - شھید‌علی‌عابدینی - شھیدمحمو‌درادمھر ازشامِ‌بلا‌شھیدآوردن‌ باشور و نواشھید آوردند سوی‌نینو‌ا شھیدی‌‌آورند 🌿♡.‌• کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
«🌚🌙» . . دلبـر:اونـی كـه دل رو بـرده دلـدار:اونـی كـه هـوای دل رو داره دلـخواه:اونـی كـه دل ميخـوادش دلكـش:اونـی كـه دل بهـش كـشش داره و : دلـبر و دلـدار و دلـخواه و دلكـش.😌🌍🎈 . -رِفـٰاقَــت ٺـٰا شهادت کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍃 فرض کن🙄 حضرت مهدی بر تو ظاهر گردد...!😍❤ ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟🙊🤭 باطنت هست پسندیده ای صاحب نظری؟ ☺️🦋 پول بی شبهه و سالم ز همه دارایی ات ، داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟🧐🦋 خانه ات لایق او هست که مهمان گردد!؟ 😥🍃 لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟🙃💘 حاضری تلفن همراه تو را چک بکند؟😶 با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟🙁👋 واقعی در عمل خویش تو بیش از دگران؟ ✨🌹 می توان گفت تو را شیعه ی انثی عشری؟ 🙂🌱 میدان عمل خالیست، او در پی "سرباز"است چون که باشی "سَربار" سردار نمی آید...!😭❤️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🌈✨ میگفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ نخور حداقلــ از تو راضیمــ😍 ــ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
♥️🌿 🌿♥️ 🌱 |•غم‌مخور‌جوانيم‌ولشـگرتوييم‌آقا تو‌علـےواقايـے،قنـبر‌توييم‌آقا اے‌رهبر‌فرزانہ«سيد‌علـے»اےمولا درجبهه‌جنگ‌نرم،‌افـسـر‌توييم‌آقا😍•| کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
+بیـا! ڪزعِطروجودٺ، ڪمۍ‌ٺسڪیݩ‌بیابـم... •|🍃~🌼|• کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
•••🕊 هر ڪه دل ♥️من را یافت چال ڪند گوشه ای از صحن 🕌 رضا(ع) 🙂 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت137 #نویسنده_سیین_باقری دو هفته ای میشد که دانشگاه
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 اونقدر سرگرم فکر کردن به گذشته و اتفاقاتی که افتاده بود بودم و نگاهم به پارچه های مشکی روی دیوار بود و در دل دعا میکردم که خدا عاقبت من و هرکسی که توی این عمارت زندگی میکنه ختم به خیر ونه و با اباعبدالله درد دل میکردم رازونیاز که متوجه نشدم حتی برای ناهار هم به عمارت نرفتم و همچنان روی تاب نشستم و تاب میخورم صدای مداحی از توی کوچه هیئت هایی که رد میشدن میومد دلم را همراه خودشان می‌بردند به روزایی که سرخوش و شاد با راضیه چادر سر میکردیم سربند مشکی داره به مچمون می بستیم و با فانتزی های مذهبی شاد بودیم و می رفتیم هیئت یه دل سیر اشک میریختیم دل سنگینمونو سبک می‌کردیم از رو تا بلند شدم رفتم سمت عمارت رفتم اتاقم مقعنه و چادر مشکیمو از روی چوب لباسی برداشتم پوشیدم و اماده ی رفتن به هییت های خیابونی شدم احسان و بقیه توی خواب نیمروزی بودن پس بدون اطلاع زدم بیرون و خودمو به اولین تجمع عزاداری رسوندم کنار خانوما اروم اروم قدم برداشتم و باهاشون همراه شدم از زیر چادر منم شبیه بقیه به سینه زدم و عزاداری کردم بسم الله بپوشید پیراهن مشکیارو بسم الله بیارید علم و بیرقها رو بسم الله .. کم کم اشک چشمم جاری شد با دیدن اقایونی که شال مشکی انداخته بودن دور گردنشون دلم پرکشید به سالهای قبل که مهدی اول ماه شال عزاشو در میاوورد و مینداخت دور گردنش به گفته ی خودش اشکای چشمشو با همون شال میگرفت وصیت کرده بود موقع مرگ شالو باهاش دفن کنن که به برکت همون آبرو گرفته از اباعبدلله دلم میخواست گوشه ای پیدا کنم و به حال دلم زار زار اشک بریزم دسته های عزاداری به همدیگه رسیده بودن و توقف کردن گوشه ای پیدا کردم چادرمو جمع کردم و نشستم تکیه زدم به دیوار دوباره مداح دم گرفت الحمدلله که دوباره محرمت رو دیدم الحمدلله که دوباره به آرزوم رسیدم دلم برای راضیه تنگ شد که هرسال همراهم بود تو این هییتها و مراسما نگاهمو چرخوندم بین سینه زنایی که دم گرفته بودن دوباره بخونید روضه ها رو لحظه ای بین دسته های سینه زن چهره ی اشنایی دیدم خیلییی اشنا انگار که هرروز دیده باشمش اقایی شاید ۵۰ ساله با موها و محاسن سفید دوباره دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم هرچی فکر کردم نمیدونستم کجا دیدمش ولی مطمئن بودم دیدمش بیخیال شدم و دل دادم به مداح 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞