eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 به‌هر‌کس‌که‌بیراهه‌رود‌این‌جمله‌گویید صراط‌مستقیمی‌جز‌عـــــــــــلی‌نیست . 💛 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت139 #نویسنده_سیین_باقری غروب شده بود که مداح اعلام
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 حرکت ناگهانی احسان فرصت فکر کردن درباره اومدن محمدمهدی و یا اینکه کی برگشته و ازم گرفت واکنشی نشان ندادند و با قدم های اروم و شانه های افتاده رفتم سمت پله ها تا برم توی اتاقم نشستم موقع اذان بی هدف با تصویر توی دستم بازی کردم بلند شدم نماز مغرب رو اقامه بستم و همراه با الله اکبر در اتاقم باز شد توجهمو دادم به نمازم و تا پایان سلام دادن نگاهی به سمت پاهای کشیده ای که شلوار لی آبی پوشیده بود و تیکه ای از پیراهن مشکی رنگش روی شلوارش افتاده بود سلام‌ نماز دادم و به سبک همیشه دستمو بالا اووردم و دعای سلامتی امام زمان رو خوندم خم شدم مهرمو بوسیدم و سر راست نکرده صدای خش داری گفت قبول باشه بدون لبخندی که همیشه به لب داشتم جواب دادم ممنونم _کارت دارم چادرنمازمو به صورتم نزدیک کردم و منتظر حرف بعدیش موندم _بیا و مخالفت کن _احسان میگه .... بیحوصله دستی تکون داد _احسان به فکر من نیست بی رحم جواب دادم _به فکر من هست اومد نشست کنار جانمازم _د نیست دختر خوب اون نمیفهمه کله ش باد داره فکر میکنه میتونه بره اون خراب شده و تلافی این سالها رو در بیاره صورتشو اوورد نزدیکتر و با التماس ادامه داد _بری اونجا برگشتی در کار نیست دلم ترسید محمد مهدی از چه خبر داشت که من خبر نداشتم چی میدونست که من نمیدونستم و احسان لب باز نمیکرد و ما را در جریان قرار نمی‌داد و با اطمینان کامل می گفت بهم اعتماد کنید دلم ترسید دو به شک شدم رو برگردوندم سمت شو با صدای آرومتری پرسیدم از چی خبر داری که من خبر ندارم چشماشو باز دستاشو مشت کرد ضربه آروم روی زانوش زد با کلافگی جواب داد _نپرس ازم بهم اعتماد کن من تا حالا بد تورو نخواستم از این به بعد من نمی خوام دوباره با التماس گفت التماس می کنم به همین تربت اباعبدالله قسمت میدم بیا مخالفت کن قصد کن از این جا بری و به هیچ احسان و ایلزادی اعتماد نکن گلوم خشک شده بود و توان حرف زدن ازم گرفته بود دوباره در اتاق باز شد اینبار احسان بود با دیدن محمد مهدی در اون فاصله نزدیک جری شد و یقه شو گرفت _چته راه به راه چسبیدی به این تو گوشش وز وز میکنی؟ بهت نگفتم بیخیال شو؟ بلند شدم رو به روی احسان ایستاد _بس کن احسان _چیه تو روی داداشت وایمیستی؟ _غلط بکنم _پس بشین تو جات _ولم کن احسان من حال جدل با تورو ندارم خسته تر از این حرفام بعد هم یقه اش رو از دست احسان ازاد کرد و با نیم نگاهی به سمت من از اتاق رفت بیرون احسان خواست حرفی بزنه که نذاشتم ادامه بده _من به داداشم اعتماد میکنم برو احسان بذار نمازمو بخونم بعد هم قامت بستم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
|°🍃 .‌.. ... و 💚 ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت140 #نویسنده_سیین_باقری حرکت ناگهانی احسان فرصت فک
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 شب هفت محرم بود و به رسم هرساله زن دایی اومده بود عمارت تا حلوا بپزه به نیت حضرت علی اصغر و پخش کنه بین در و همسایه اما کو دلی که شاد باشه هرکدوم از اهالی رو میدیدی غمی به چهره داشت که سال قبل ازش خبری نبود محمد مهدی گوشه نشین خونه ی خودشون شده بود و راضیه گفته بود نمیام عمارت رضا شیفت بود و دایی علاقه ای به نذری پزون نداشت خاله لیلا دعوت بود خونه ی بابای طاها و خاله سهیلا هم پاگیر راضیه بود زن دایی و مامان ملیحه با شرمی که از نگاه همدیگه داشتن در حال پختن حلوا بودن و به ناچار من مسئول تزیین بشقاب ها ی حلوا بودم با عشق به اباعبدالله همه ی بشقابها رو تزیین کردم و بعد از چند ساعت سرمو اووردم بالا تا نگاهی بهشون بندازم لذت ببرم از نتیچه کارم _خوب شده برعکس سالهای قبل بزور لبخندی زدم و جواب محمد مهدی رو دادم _اره خب شما همیشه اعتقاد داشتی من خراب میکنم خودت استین بالا میزدی و ... یادمه هرسال منو محمد مهدی سر این قضیه دعوا داشتیم و در اخر بشقابی برمیداشت و خودش تزیین میکرد انقدر زشت میشد که بدور از چشمش بشقابو میذاشتیم برای خودمون پوزخندی زد و گفت _اگه تمومه بریم پخشش کنیم دلشکسته سری تکون دادم و بلند شدم تا دستامو بشورم مامان ملیحه سینی هارو داد دست من و احسان مهدی تا بریم در همسایه ها نمیدونم چرا کنجکاویم گل و کرد و عمدا رفتم سمت عمارت بغلی و خواستم زنگشونو بزنم که مهدی گفت مگه اونجا کسی زندگی میکنه؟ صدامو بلندتر کردم تا بهش برسه _اره چند روز پیش خودم دیدمشون با تعجب شونه ای بالا انداخت و زنگ در همسایه ی رو به رویی رو زد طولی نکشید که در باغ با تیکی باز شد جلوتر رفتم و توی چارچوب ایستادم منتظر تا کسیکه در رو باز کرد بیاد پشت در حیاط باغ انگار سالها بود که جارو نشده بود پر از برگهای خشک و زرد شده که در انتهای اون ماشین خارجی مشکی رنگی پارک بود از دور مرد قد بلند و لاغر اندامی که عجیب به چشمم اشنا بود دیده شد پالتوی خاکستری رنگ و شلوار مشکی پوشیده بود چند قدمی که مونده بود بهم برسه رو خودم پر کردم و بشقاب رو گرفتم جلوش _سلام خدمت شما نذریه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
『🖤͜͡🌿』 حسین‌جآن‌ من‌پر‌از یآدِ توهستم ؛ تو مرآیادت‌ نیست؟! من‌همآنم‌ بہ‌تو‌ دݪ‌بست ؛ چرا یادت‌نیست ؟! -درحسرتِ‌ اربَعینیم‌ هنوزَم💔|` کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
[💍🧡] قریبُ‌من‌القلب‌ولو‌بیننا‌ألف‌بلد بہ‌قلبم‌نزدیکے، حتے‌اگر‌بینمان‌هزار‌شهر‌فاصلہ‌باشد..:) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
علی‌اکبر رائفی‌پور: من یک چیزی بررسی کردم در روایات، خیلی جالب بود، اصلا تو بسیاری از این روایات، مخاطب فقط شیعه است، اصلا مثل اینکه خدا در مورد ظهور با کسی دیگه کار ندارد، اگر شیعیان ما اینطور میکردند اگر شیعیان ما ... ظاهراً مانع ظهور خود ماییم، ما باید به یک جایی (فرهنگی، نظامی و...) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
«♥️🥀» . . "زن ابـرقـدرت دنیـاسـت...! اگـر عـٰاشـق بـاشـد...🥀:'( . 🖤✨ . -رِفـٰاقَــت ٺـٰا شَـهٰادت🍁 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌|♥️~ طالب‌جنت‌شدم..🌱 نھ محضِ‌ناز ونعمتش!☔️ آرزو دارم‌ببینم..[🌕] آب‌مے‌نوشـد؛💥 ♡ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌‌‌‌ صداے آوار عطر ایثار فریـاد ویرانے... سوختـند تـا نسوزیـم...💔 ‌‌ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
❤️ 😔 فلسفه ی تنهایی را هر چقدر هم ڪه خوب ببافند... 🥀 باز هم بی قواره بر تن آدم زار می زند! 🕊بی تو 😔همه تنهاییم مهدی جان 🍂 عجل علی ظهورڪ 🤲🏻 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🖼✨ ♡   (\(\    („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━~~~~~~~~┓ -- 🇵 🇷 🇴 🇫 🇮 🇱 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌