🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت119 الی بنظرت استاد چرا میگفت مطیع امر پدرشه؟؟ شو
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت120
انگار ساعت ها و عقربه ها پشت سر هم به کندی می گذشتند
شاید بیشتر از ۵۰ بار محمدمهدی توی این نیم ساعت زنگ زده بود و من بهش گفته بودم سر کلاسمو باز هم زنگ زده بود قرار نبود
کلاس تموم بشه انگاری ثانیه ها به همدیگه وصل بودن و قصد گذشتن نداشتن بدون توجه به اعتراض استاد بلند شدم از کلاس رفتن بیرون
با اولین تماس محمد مهدی دکمه وصل رو زدم الو نگفته شروع کرد به داد و بیداد کردن
چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی چند باید زنگ بزنم تا بفهمی کار واجب داریم
چند نفر باید روی گوشیت زنگ بزنم تا متوجه بشی وقتی پشت سر هم زنگ زدن یعنی باید جواب بدی حتی اگه سر کلاس باشی حتی بدترین موقعیت باشی
تو کی می خوای آنقدر بزرگ بشی که بفهمی اگه کسی نگرانته به خاطر خودته
تو چرا یک ماه گذشته و به من نگفتی که استاد داریی که فامیلی مشابه فامیل خودت داره تو اون دیار غریبه نفرین شده که در زمان ممکنه هر اتفاقی برات بیفته و دل ما هر لحظه بیشتر از لحظه قبل برای تو بلرزه
کی میخوای بزرگ شی الهه روی تو بیشتر از این حرفا حساب می کردم فکر میکردم هر اتفاقی اینجا برات بیفته برای من تعریف می کنی چرا برام نگفتی استادی داری که فامیل مشابه فامیل پدرته
تو چرا متوجه موقعیت نیستی توی شهر کرمانشاه ای جایی که بارها تو را تهدید کردند که باید بردارند با سند ششدانگ ببرن
درمونده نالید و ادامه داد
کی میخوای بفهمی الهه
بدون اینکه متوجه باشم اشکام سرازیر شده بود و کل صورتم رو شسته بود
نگاهی به اطرافم توی سالن انداختم کمکم کلاس داشتن تموم می شدن و بچه ها از کلاس می اومدن بیرون
سعی کردم خودمو پشت ستونی پنهون کنم دستی به صورتم کشیدم و جواب دادم
چه اتفاقی افتاده دوباره
انگار کبریت کشیده باشی زیرش با عصبانیت جواب داد
چه اتفاقی ممکن چه اتفاقی افتاده باشه خودت نمیتونی فکر کنی و بفهمی چه اتفاقی ممکن افتاده باشه کم کم دارم ازت ناامید میشم الهه خانم
درمانده جواب دادم
به پیر به پیغمبر به همین قبله محمدی من همون روز اول که فهمیدم زنگ زدم بهت بگم ولی درگیر جریان رعنا و رضا بودی به کل یادم رفت الانم حق با توئه من عذر خواهی می کنم
صداشو بلند کرد و جواب داد
عذرخواهی فایده ای نداره آماده باش من همین امشب پرواز دارم سمت کرمانشاه میام دنبالت یه چند روزی بیای تهران تا وقتی خاکی تو سرمون می ریزیم
چشم من آماده میشم و منتظر اومدن تو میمونم
بدون اینکه جوابمو بده گوشی رو قطع کرد من موندم و دنیایی از گفت از رفتار خشمگین محمدمهدی و دلی پر از ترس از اینکه نکنه تا قبل از اومدنش اتفاق بیفته اومد یک عمر پشیمون بشم از اینکه زودتر نگفته بودم جریان استاد وفایی را
صورتمو پاک کردم و برگشتم سمت مریم که از در خروجی کلاس صدام میزد
برگشتن همانا سینه به سینه استاد شدن همانا نگاهی
تو چشمام انداخت و زیر لب گفت
الهه وفایی
بعدهم پوزخندی زد شونه به شونم زد و از کنارم رد ش
مریم اومد نزدیکم دستمو گرفت و زل توی صورتم
گریه کردی چی شده چی شده بود که بهت زنگ میزدن
زیر لب جواب دادم هیچی
حسین استاد چی میگفت خودشو کوبیده بهت رد شد
شونه ای بالا انداختم و بدون توجه به مریم رفتم سمت خوابگاه تا وسایلامو جمع کنم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞