🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت133 #نویسنده_سیین_باقری _من با الهه حرف دارم پدر
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت134
#نویسنده_سیین_باقری
جرات به خرج دادم و از صندلی کنده شدم پشت سر محمد مهدی و نگاهای سنگین بقیه رفتم تو حیاط و سرجای همیشگی کنار تاب معروف
دستامو توی هم پیچوندم و زل زدم به انگشتای پام که جوراب مشکی سفیدی حجابش شده بود
سرمای هوا فرصت فکر کردن رو ازم گرفته بود و منتظر بودم تا مهدی چیزی بگه
ببینید الهه خانم نه من جوون ۱۸ ساله و خام هستم نه شما دخترای امروزی لوس و بی در پیکر
هم من یه چیزایی از عفت و حیا میفهمم هم شما
هم من میدونم تو این چند وقته گناه کردم هم شما
صداشو آوورد پایین و ادامه داد
هم من میدونم درگیرم به شما هم هم هم ...
کلافه دستی تکون داد و گفت
چرا مخالفت زبانیتونو بیان نمیکنید؟
زل زدن محمد مهدی توی صورتم رو حتی با نگاهایی که به زمین بود رو میتونستم تشخیص بدم
با صدای مطمئنی جواب دادم
_میترسم
و نگاهمو کشوندم به محمد مهدی که چشم بسته بود و دستاشو مشت کرده بود تا فرود نیاد به صورتم
پشت کرد بهم و بدون هیچ حرفی قدم برداشت که ناامید ازم بره
_من میترسم مهدی از اینکه مامانم دوباره اسیر انتقام بشه
میترسم از اینکه دوباره گریه های شبشو ببینم
تحمل میکنم محمد مهدی شاید خواست خدا هم این باشه که چشمم تورو دیده باشه و فرصت نشده باشه تو دلم احساست کنم
خبط و خطاش پای کسایی که سهل انگاری کردن ولی من هم درگیر بودم
محمدمهدی دور تر و دور تر میشد و من شکسته تر و شکسته تر
سرمای هوا برام بی اهمیت بود روی دوزانو خوردم زمین و برگهای خشک شده ی درخت بلوط و سرو رو جمع کردم و دوستی ریختم روی سرم و برای عشقی که کنج دلم پرورانده بودم عزاداری کردم
چند دقیقه ای اونجا بودم که صدای احسان رو از پشت سرم شنیدم
تاکی میخوای شیون کنی؟
نگاه نکردم
صدای رضا رو شنیدم
_مهدی رفت
جوابی ندادم صدای پایی رو شنیدم که اومد رو به روم ایستاد و از شلوار خاکستری رنگش فهمیدم رضاست نشست رو به روم و برادرانه گفت
_عشق ممنوع شده توی این عمارت دختر خاله
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞