eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت293 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مامان که رفت توی اتاقش احسان با پوزخند بلند شد و گفت _من باورم نمیشه بابام قاتل بوده باشه از جا بلند شدم _ولی من به حرف مامانم ایمان دارم برو بابایی گفت و دوباره برگشت به اتاقش صدای ایلناز از طبقه دوم میومد قبل از اینکه برسه به اینجا رفتم توی اتاقم درو بستم میدونستم سر ناهار صدام میزنن که برم باز به تعیین تکلیفی که بابابزرگ برامون کرده بود گوش بدم موهامو شونه زدم کت و دامن بلند سبز یشمی که به تازگی ماهرخ خانم به کمد لباسام اضافه کرده بود رو پوشیدم روسری بلند طلایی رنگی برداشتم و لبانی دور سرم پیچیدم جوری که تا روی شکمم کشیده شده بود چنتا ضربه انگشت به در اتاق خورد _بفرمایید اینه نگاه کردم تا ببینم کیه درباز شد و ایلزاد درحالیکه سرش پایین بود وارد شد فورا برگشتم سمتش و زودتر سلام کردم کم کم سرشو آوورد بالا _سلام اخمی که به چهره داشت بیشتر از حالت عادی بود سرمو انداختم پایین و بی هدف تو اتاق دور خودم گشتم _بیا پایین بابابزرگ منتظره _داشتم میومدم پوزخند صدا دارشو شنیدم _ببخشید اطلاع دادم جوابی ندادم بازهم منتظر موند طاقت نیاوورد به زبون اومد _نپرسیدی چرا نیومدم دنبالت زور تو دست ایلزاد بود تو دست جمشید خان تو دست احسان بود جنس ضعیفه بوده همیشه با بغض جواب دادم _همونطور که صلاح دونستی یه روز برم حتما صلاح دونستی دو روز نرم تعجب نگاهشو دیدم خیلی زود اخم جایگزینش شد دستی تو موهای نامرتبش کشید و جواب داد _قضاوت کردی اومد رو به روی آینه قدی اتاقم کمی خودشو مرتب کرد مثل همیشه شلوار مشکی پیراهن رنگ تیره به تن داشت _کلاس نداشتی که نیومدم حالا نوبت من بود تا تعجب کنم پس همه ی مردا هم نمیتونستن ذاتی بد و بدجنس داشته باشن همونطور که همه ی زن ها نمیتونستن ضعیف و شکست پذیر باشن _معذرت میخوام دوباره پوزخندی زد و گفت _پیدا کردی؟ گیج پرسیدم _چیو؟ _همونیکه ده مین داری دنبالش میگردی معلوم نیست چیه خندید و گفت _بیا بریم پایین که جمشید خان برنامه داره داشت میرفت بیرون با دو قدم بزرگ خودمو بهش رسوندم _میدونین میخواد از چی بگه؟ سرشو خم کرد و ابروهاشو داد بالا _هرچی بگه به جون و دل پذیرام لبخند گشادی زد و از اتاق رفت بیرون با دنیایی از بهت پشت سرش روانه شدم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞