🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت383 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت384
#نویسنده_سیین_باقری
شیشه رو که داد پایین دوست داشتم زمین دهان باز کنه منو ببلعه
_سلام کجامیرین؟
احسان سوال پرسید ایلزاد مشغول حرف زدن با رضا و مهدی بود
_الهه
بزور سرمو اووردم بالا نگاهم باید با احسان تلاقی پیدا میکرد ولی خورد به چشمهای مهدی که جایی بین انگشتهای درهم پیچ خوردم میگشت
احسان دوباره صدام زد
_الهه
ایلزاد برگشت سمتم دنباله ی نگاهمو ببینه خداروشکر میکنم که تونستم همزمان برگردم سمت احسان و جواب بدم
_خرید
محمد مهدی انگار دستپاچه بود معطل خداحافظی نموند دست رضا رو کشید رفت
احسان سرشو تکون داد
_برید مواظب باشید به شب نخورید
ایلزاد تایید کرد و با تک بوقی از کنارشون رد شد
چند دقیقه سکوت کرد ولی نبض دلم خبر میداد از سوالی که میخواد بپرسه
_الهه خانم شما مطمئن هستین از کاری که ..
_بله مطمئنم
فرمون رو چرخوند
_من هرچقدر ادم صبوری باشم و تحملم بالا باشه عاشق باشم و چشمم کور باشه به روی تمام عیب و نقصها نمیتونم چشممو ببندم از نگاه زنم
تمام حجم خون بدنم پمپاژ شد به صورتم گر گرفتم از خبطی که کرده بودم و دلم به حال خودم و ایلزاد سوخت که سمت نگاهمو دید ولی به روی خودش نیاوورد
_الهه جان من اجبارت نمیکنم
عصبی شد با کف دست کوبید روی فرمون ماشین
_دِ عزیزم تاج سرم گلم خانومم تو همه چی تمومی بهترینی انتخابمی ولی نمیتونم نگاهتو پشت کسی دیگه ببینم لعنت به عاشق شدن اشتباهی
چرا قلبم داشت میسوخت چرا سوزش قلبم شد اشک چشمم و قِل خورد روی صورتم
_د دورت بگردم اشک چرا اخه جواب منو بده بگو بهم وقتی از بودن من مطمئن نیستی من بی غیرتم اگه اجبارت کنن
حرفاش ته دلمو خالی تر میکرد با کف دست صورتمو پوشوندم و زار زار اشک ریختم
_الهه بانو
با هر کلمه ای که میگفت درد دلمو بیشتر میکرد
مهربون بود که همین وسط نمیزد تو گوشم و نمیگفت تف به ذاتت که چشمت هرز میره
حرفی نزد و آهنگی رو پلی کرد که لحظه به لحظه اش حرفای دل یه عاشق بود
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞