🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت390 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت391
#نویسنده_سیین_باقری
ناراحت از اتفاقی که قرار بود توی عروسی بیوفته کنج اتاق چپیده بودم و بیرون نمیرفتم به اصرار سپیده لباسمو پوشیدم ولی دستم به ارایش و مرتب کردن موهام نمیرفت
بار پنجم بود که در اتاق رو میزدن و مطمین بودم که دوباره ایلناز اومده تا بپرسه چرا اماده نمیشم و اگه کمک نیاز دارم کارامو انجام بده
قبل از اینکه بیاد داخل بیحوصله گفتم
_ایلناز بخدا خودم میتونم اماده بشم چند دقیقه دیگه میام
سرمو گذاشتم روی زانوم و با ناراحتی آه کشیدم
برخلاف انتظارم در اتاق مامان ملیحه به آرومی باز شد و انگار کسی اومد داخل اتاق و خیلی بیصدا در رو بست
نیازی نبود نگاهمو بیارم بالا تا ببینمش از عطر تنش میتونستم حدس بزنم ایلزاده که انقدر راحت وارد اتاق شده و کسی ازش نپرسیده میری چیکار
با همون آرامشی که وارد شد با همون آرامش هم کنارم روی تخت نشست واکنشی نشون ندادم دلم دلداری میخواست، دلم آرامش میخواست دوست داشتم یکی باشه بهم بگه غصه نخور یادت میره دلم دلم دلم ...
انقدر این واژه ها رو پشت سرهم تکرار کردم که اشکم سر خورد روی گونه ام و چکید روی زانوم
برخورد آروم انگشتاش با ساعد دستم تنمو نلرزوند انگار بهش عادت کرده بودم دیگه
_بقول آقا سهراب الهه ناز چرا ناراحته؟
هق زدم فهمید اوضاع خرابتر از این حرفاست
سعی کرد سرمو از روی پام بلند کنه
زیر چونه ام رو گرفت با مهربونی پرسید
_اشک چرا خانوم؟
با صدای گرفته ای جواب دادم
_نمیدونم دلم گرفته
_مگه میشه ندونی تاج سر
چرا محبت میکرد وقتی میدونست من اونی نیستم که همیشه خواسته
_فکر نمیکردم لباست تو تنت به این خوشکلی باشه
اشکام که میرفت تا از بین لبام رد بشه رو پاک کردم و جواب دادم
_یعنی فکر میکردی زشت بشم؟
خندید و جواب داد
_خیر به هیچ وجه شما الهه ی زیبایی هستی
تا حالا به این فکر نکرده بودم که اسمم چقدر زیباست و چقدر زیبا میشه بیان کرد مثلا الهه ناز الهه زیبایی
_بلند شو ببینم میشه چیکار کرد تا زیبا تر بشی؟
لبخندی زدم با تمایل بیشتری از جا بلند شدم لباسم که ردی زمین افتاد و پهن شد زیبایی دو چندانی گرفت و خیره کننده تر شد
ایلزاد چند بار از سر تا پا و پا تا سر نگاهم کرد و با دقت گفت
_بی نقصه فقط مونده شما رد اشک رو از گونه هاتون پاک کنید
با پشت دست اشک رو از گونه هام گرفتم و رفتم جلوی آینه شال حریر بلندی که روی شونه ام افتاده بود رو برداشت تا موهام رو مرتب کنم
ایلزاد کت و شلوار اسپورت مشکی پوشیده بود با کمربند قهوه ای سوخته با حالت خاص و ژست مردونه ای دست در جیب ایستاده بود و نگاهم میکرد
موهامو دور دستم پیچیدم و در نهایت بالای سرم جمعش کردم و کلیپس کوچکی زدم زیرش مجلس جدا بود راحتتر بودم برای اراسته شدن
موهام که مرتب شد کیف ارایشیم که فقط یک کرم پودر و مداد لب صورتی رنگی توش بود رو باز کردم و کمی کرم ریختم روی انگشتم تا بکشم به صورتم که ایلزاد نزدیکم شد
کلیپسو از موهام خارج کرد و با ارامشی که ازش بعید بود گذاشت روی میز
دستمالی از جیبش خارج کرد و کرم مودر روی انگشتم رو پاک کرد
با تعجب کارهاشو نگاه میکردم با لبخند گفت
_موهات پایین باشه زیبا تره
دستمالی که حالا کرمی رنگ شده بود رو هم بالا اوورد و گفت
_بدون این مواد شیمیایی هم زیباتری
حالت متفکری به خودش گرفت و ادامه داد
_درباره مداد لب نظرم مثبته میتونی ازش استفاده کنی
مات رفتار جدید ایلزاد بودم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞