eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت48 دو روزه کز کردم گوشه ی اتاق و فقط وقت نماز بلند
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 سرشو بلند کرد گوشه چادر نمازمو زیر دستش لمس کرد الهه نمیدونم سرانجام این تصمیمی که بابابزرگت گرفته چیه نمیدونم از کجا پیداش شد و بعد یک ماه این ادعا رو علم کرد من هیچی نمیدونم الهه ولی میدونم نجات دادن عمه و از گرفتاری بیرون آووردن تو یه وظیفه ایه که روی دوشم عین کوه سنگینی میکنه سه روزه خوابو از چشمام گرفته و غذا رو از معدم سه روز پا به پای احسان دارم پیر میشم تقصیری نداره اون مجبوره یه راهیو انتخاب کنه یه کاری کنه یه تصمیمی بگیره یا مادرشو بفرسته اسیری اون سیاه دل یا خواهرشو بفرسته کلفتی یکی که ۳۰ سال ازش بزرگتره ولی میخوام اینو بگم که تو باید یکی از این راه ها رو انتخاب کنی یعنی مجبوری با عجز نگاهش کردم سرشو انداخت پایین و خواست لب باز کنه حرف آخرشو بگه که احسان اومد داخل ترسیده به جفتشون نگاه کردم احسان اومد جلوتر دستمو گرفت توی دستاش دارم پیر میشم الهه دیگه نمیکشم نمیدونم باید چیکار کنم‌ تو یا مامان یا اون مردکِ .. سرشو گذاشت روی پام و شونه هاش لرزید داداش مهربونم انگشت بردم سمت موهاش تا آرومش کنم ولی کی دل بیصاحب مونده ی منو آروم میکرد که صداش شده بود ناقوس مرگ و لحظه به لحظه بیشتر خودشو میکوبید به دیوار سینه ام نگاهم رفت پی چشمای محمد مهدی که دو دو میزد چیزی بگه لبای خشکمو بزور از هم تکونی دادم و بیصدا گفتم بگو راه حل اول احسان تنها راه تو هست و تو این شرایط من تنها کسی هستم که اجازه میدم انتخابش کنی و تو مجبوری قبول کنی تا هرموقع که بفهمیم اوضاع رو به راه شده برای فرار تو از این مهلکه گیج نگاهش کردم و ته گلوم تلخ شد از تصوری چیزی که حدس میزدم که با گفتن جمله ی آخرش حدسمو به یقین تبدیل کرد و اخرین‌نفسهامو ازم گرفت کوبید تخت سینه ش و با عجز گفت زن من میشی 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞