eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت502 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) از همونجا صدا زدم _مامان؟ صدای زمزمه الله اکبرش میومد میدونستم لباس نماز و چادر سرشه نیازی به حجاب نداره _جانم دارم نماز میخونم نگاهی به ایلزاد انداختم که اومده بود داخل و کلافه ایستاده بود وسط هال _مهمون دارید با مهربونی همیشگی گفت _خوش اومد مادر الان میام پوزخندی زدم و جوری که ایلزاد بشنوه گفتم _اگه میدونستین کیه که نمیگفتین خوش اومد ایلزاد خواست جوابی بده که مامان رسید متعجب نگاهی به ایلزاد و بعد به من کرد _سلام همین خشک و خالی خداروشکر میکردم که مامان دیگه هیچ احترامی براش قائل نیست _سلام زن عمو ببخشید بی اطلاع مزاحم شدم _چرا؟ ایلزاد پرسید _چرا چی؟ _چرا اومدی اینجا بی خبر؟ دستی تکون داد _اومدم الهه رو ببینم مامان چادرشو جمع کرد اومد جلوتر _الهه دیدن داره مگه؟ یه هفته نیست اومدیم شیراز با حرص گفت _زن دایی _نگو زن دایی به من ایلزاد خان _چشم مامان رفت روی مبل نشست و دعوت کرد ایلزاد هم بشینه منم که کلا ادم نبودم لنگه پا ایستاده بودم _من فکر میکردم سیاه کمر که بودیم حرفامونو زدیم، نزدیم؟ _نه زن د ... نه ملیحه خانم کدوم حرف تا جایی که یادمه داشتیم قرار مدار عروسیو میذاشتیم _دیدی که الهه گفت نه ایلزاد عصبی شد _مگه دست خودشه؟ مامان صداشو بلند کرد _پس دست کیه بی چشم و رو؟ ایلزاد دست کشید تو موهاش همزمان اقا عامر رسید و متعجب بالای سرشون ایستاد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞