🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت64 خونه دایی هم شبیه خونه خاله ها و باغستون عمارت
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت65
بعد از نماز مغرب و عشا مامانو گوشه ای خلوت گیر اووردم و بهش گفتم
اگه اجازه بدین من برم محمدمهدی باهام کار داره
کجاست مگه
گفت میاد سرکوچه دنبالم
نمیاد تو
نه مامان شما که میدونید چرا نمیاد
مامان آهی کشید
اره مادر میدونم بمیرم برای مادر جوونش بمیرم
مادر کی مامان؟
مامان انگار تازه فهمیده بود چی میگه
با گوشه روسری اشکشو پاک کرد و گفت
پس یه پرس غذا میذارم براش ببر نذری دوست داره
چشم من برم اماده بشم
دست و صورتمو شستم و روسریمو اینبار ساده زیر گلوم گره زدم چادر سرم کردم و رفتم بیرون
علاقه نداشتم کسی ببینتم و بدونه کجا میرم برای همین از در حیاط خلوت رفتم بیرون
مامان و زن دایی ایستاده بودن
زن دایی مثل همیشه چشماش اشکی بود
الهه عزیزم باهاش حرف بزن
بغلش کردم
چشم زن دایی امشب بهشون میگم هرچند که به حرف من نیست و محمدمهدی غد و لجباز تر از این حرفاست
غذا رو از دست مامان گرفتم و رفتم بیرون
لامپای ماشینو روشن نگهداشته بود
با قدمهای بلندی خودمو به ماشین رسوندم و با سلامی نشستم توی ماشین
سلام حاج خانوم دیر کردی
دیر نکردم زن دایی داشت صحبت میکرد
آهی کشید و راه افتاد
اقا مهدی حداقل بخاطر زن دایی
الهه حرفایی که تو توی ذهنت اماده کردی رو من از برم خب ولی من چیزی میدونم که تو نمیدونی من چیزیو درک میکنم که مامان پروانه درک نمیکنه
من بی فکر و اهل ولگردی نیستم همه هم میدونید مامان بابام روی چشمام جا دارن
ولی نمیشه نمیتونم برم خونه
نفس تازه کردم و حرفی نزدم چند دقیقه بعد خودش ادامه داد
کشت منو بوی قیمه نمیخوای بهم تعارف کنی بچه جون
بچه جون تویی چرا انقد بهم میگی بچه؟؟
سرشو کج کرد و با خنده گفت
ببخشید حاج خانوم
خب چجوری میخوای بخوری اصلا چرا منو آووردی بیرون
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞