🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت689
#نویسنده_سیین_باقری
تو اون لحظه نفهمیدم چه جوری شد که خودم را جمع کردم و با قدم های بلند و حرکت سریع خودم رو رسوندم پشت در اتاق آی سی یو
پرستار بخش اجازه نمی داد تو این ساعت وارد اتاق بشیم ولی با دیدن چهره نالانم انگار دلش به رحم اومد و شاید هم دلش برای جوانیم سوخت که اجازه داد وارد اتاق بشم
چادرمو در آوردم و لباس مخصوص رو پوشیدم بدون معطلی رفتم کنار تخته ایلزاد نشستم و دستش رو گرفتم توی دستم
با گرفتن دستش انگار برق با ولتاژ بالا به بدنم وصل شد ولی من دیگه آب از سرم گذشته بود انگشتاش رو به صورتم نزدیک کردم و آروم آروم و یکی یکی بوسیدم
نگاهم که به چشمهای بستش افتاد اشکم پشت سر هم ریخت روی دستش
زیر لب آروم گفتم
_ قسمت میدم به این اشکام که دوست نداشتی ببینی یه ذره به من امید بده تا دکتر نخواد کاری کنه که بابه دلمون نیست
قسمت میدم به روزهای محرم
قسمت میدم به کربلایی که خودت تنهایی رفتی و قول دادی منم با خودت ببری
قسمت میدم به عزاداری هایی که برای امام حسین کردی
یه ذره به من امید بده تا دلمون ناامید نشه از دیدن دوباره چشمهات
بی توجه به اینکه کجا هستم و تو چه موقعیتی قرار دارم
پشت سر هم حرف می زدم و اشک می ریختم و دستای ایلزاد رو توی دستم فشرده تر می کردم
دلم می خواست خدا امشب هم جوابی بده دوست نداشتم بمونه برای روزهای دیگه دوست نداشتم زمانی برسد که ناامید تر از دکتر باشیم و اجازه بدهیم که ...
وای خدا از فکر کردن بهش هم حالم بد میشد چرا حالا؟
چرا حالا که من داشتم با دوست داشتنش کنار میومدم و توی قلبم جوونه های عشق و علاقه رو میدیدم
چه حکمتی داشت که حالا که من داشتم کمی روزهای خوشی رو می دیدم باید اینچنین به زمین میخوردم و این مرد و از دست میدادم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞