eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت72 نگفتی دیشب کجا رفتی چیکار کردی که ساعت سه نصف ش
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 محمد مهدی کوله پشتی مسافرتیشو برداشت و رو به جمع با گریه تصنعی گفت اگر بار گرااااان بودیم و رفتیم صدای اعتراض مامان و مامانبزرگ بلند چته بچه این مزخرفاتیه که میگی عمه جونی جدید بددهنی میکنی ببین این روزا با کی میگردی ترکش کن جون محمدمهدی خبه خبه زبون درازی نکن برو زودتر مواظب خودت باش دستی گذاشت روی چشمش سرشو خم کرد به چشم شما امر کن برو مادر زودتر خدا پشت و پناهت باشه کاسه آبی دستم بود تا پشت سرش بریزم برای همین تا دم در دنبالش رفتم وقتی مطمئن شدم قصد برگشتن و خداحافظی کردن نداره آبو ریختم پشت سرش که ریختن من همانا و برگشتن محمد مهدی و خیس شدن صورتش همانا مات و مبهوت با دهن باز و چشمایی که بزور باز نگهداشته بود تا آب نره توش نگاهم میکرد لبمو به دندون گرفتم و رفتم نزدیکترش ببخشید بخدا فکر کردم دیگه برنمیگردی دستمالی از توی جیب کیفش در آوورد و درحالی که صورتشو خشک میکرد جواب داد حتی اگه نخوام برگردم هم تو باید جوری تنظیم کنی که نخوره توصورتم دختر خوب اصلا باید صبر کنی پشت ماشین بریزی سرمو انداختم پایین و زل زدم به کفش اسپرت سفید حق با توعه ببخشید عیب نداره برگشتم بهت بگم؛ شک نکن یه روز ت هم میشی شاه بانوی عمارت و اون روز اصلا دیر نیست تو لایق بهترینهایی فقط صبر داشته باش انگشتامو تو هم گره زدم و جواب دادم با این بخت شوم من کلفت عمارت هم نمیشم دلت خوشه اقا مهدی من ثانیه به ثانیه ی زندگیمو دارم با ترس تلفن زدنای صابر و ناصر میگذرونم تو میگی شاه بانوی عمارت؟ انگشت اشارمو گرفت توی دستش و بی توجه به حرارت بدن من که ناگهانی رفت تا قطه ی جوش جواب داد بهت قول میدم به من اعتماد نداری؟؟ نگاه کردم تو چشمای دریاییش که طوفان خیلی عجیبی داشت چشماشو باز و بسته کرد دارم لبخندی زد و برای عوض کردن سنگینی فضای بینمون ادامه داد نگفتی سوغاتی چی برات بیارم خندیدم بگو خجالت نکش لبامو دادم جلو یا خدا این قیافه یعنی چیزی میخوای که قشنگ جیبمو خالی کنه اخم کردم بگو میخرم لبخند دندون نمایی زدم و گفتم قول میدی بخری؟ فشاری به انگشتم وارد کرد که باعث شد ناخودآگاه تمام جونم سیخ سیخ بشه با بدجنسی گفت قول میدم کوچولو محمد مهدی من اسم داره الهه اِ لا هه چرا اسممو نمیگی؟ با دو انگشت چشماشو مالید اِ لا هه خانوم چی میخوای برات بیارم؟ دوباره اون لبخند دندون نما نشست روی لبم لپ تاپ چشماش گرد شد مگه نداری؟ نه یه کامپیوتر قدیمی داشتم که .. به چشم میخرم پولشو از احسان میگیرم قبل از اینکه مشت من بخوره تو سرش از در باغستون فرار کرد و پشت سرش صدای مهیبی ایجاد شد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞