🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت75 دم دم های صبح بود که با صدای اذان از خواب بیدار
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت76
احساس ضعف و گشنگی شدید باعث شد دل از تخت خواب بکنم و برم بیرون چیزی بخورم
ساعت گوشیمو چک کردم حدودا ۹ صبح بود
توجهی به میس کال های راضیه نکردم محمد مهدی هم دیگه پیامی نداده بود
بدون روسری و بدون اینکه توجهی به لباسای توی تنم داشته باشم بلند شدم رفتم بیرون
در اتاق احسان و مامان ملیحه بسته بود
از درب شیشه ای سالن پایین مامان مهری و بابابزرگ خان رو دیدم که توی الاچیق زیر نور کم خورشید که از بین درختا رد شده بود نشسته بودن و صبحونه میخوردن
دلم ضعیف رف از تصور چای معطر بهار نارنج
دستی به موهام کشیدم و بالای سرم گوجه ای بستم دمپایی مامان ملیحه رو پوشیدم و رفتم تو حیاط
بابابزرگ که رو به روی ورودی نشسته بود تا منو دید لبخندی زد و با صدای بلند تری گفت
بیا بابا که خوب موقعی رسیدی
دلم غنج رفت از بابا گفتنش
از پشت سر مامان مهری خم شدم گونه های نرمی که حالا گرد پیری روش نشسته بود و چرک شده بود رو بوسیدم
سلام صبحتون بخیر
هر دو همزمان جوابمو دادن
مامان مهری نگران و سرزنشگر گفت
ببین چی به روز چشمات آووردی مادر
مهری خانم گذشته دیگه
بابابزرگ همیشه و بدن اغراق حامی همه ی نوه هاش بود بیشتر محمد مهدی
چی بگم خان یه عمره انگار اتیش کشیدن زیر خوشبختی اهالی این خونه و هنوزم که هنوزه دامن گیر کوچیک و بزرگش شده
چی بگم که دلم خونه
چیزی نگو مهربانو طاقت کن
کوه درد بود بابابزرگ
لقمه ی نون بربری داغ داغ کره و عسلی که بابابزرگ آوورد سمت دهنم و بدن لحظه ای مکث قورتش داد عجیب به کنج دلم چسبید و گمون کنم گوشت شد به تنم
بابابزرگ نگفتین قرار کدوم نوه تونو ببرید زیارت خونه ی خدا؟
بابابزرگ لبخندی زد جواب داد
دلت خواسته بابا؟
یه قلب از آب پرتقالمو خوردم
اگه مامان ملیحه بذاره
مامان ملیحه دخترشو نمیده دست طیاره تا تو آسمون تیکه پارش کنه
معذب شدم از حضور مامان بعد از قهر دیروز
با چاقو مشعول باری کردن با تکه پنیری که ته بشقابم مونده بود مشغول بازی شدم و جوابی ندادم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞