#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت82
ساکت شدم خاموش شدم لال شدم و شکسته شدن داداشمو دیدم خورد شدن دل راضیه رو دیدم
شونه های افتاده ی احسانو دیدم و مروارید های غلطان چشمهای دختر خالمو رفیق روزای بچگیمو خواهرمو دیدم و نتونستم حرفی بزنم دلداری بدم درستش کنم
خراب شد به همین سادگی یه عشق چندین و چندساله خراب شد و نه من و نه مهدی نتونستیم کاری کنیم و گره ای بزنیم به این رشته پاره ی شده
خواستیم ولی نشد تلاش کردیم ولی نشد
راضیه از اعتماد نداشته ی احسان گفت و احسان از زیر پا گذاشته شدن حرفش و خواسته ای که نادیده گرفته شده بود
احسان رفت تا ادامه ی دوره ی وظیفشو بگذرونه و راضیه وانمو میکرد داره انتخاب رشته میکنه
بهش زنگ میزدم جواب سر بالا میداد و حوصلمو نداشت
با مهدی رفتیم دیدنش و استقبالی نکرد
دو روزه که از احسان بی خبریم گوشیش روشنه ولی جواب نمیده و رد میده تا بگه زنده هستم ولی حوصله ی حرف زدن ندارم
مامانی پرس چی شد ما مهری میپرسه چی شد بابابزرگ میپرسه چی شد این وسط مو مهدی ساکت تر از همیشه خاموش تر از همیشه و حتی بیچاره تر از همیشه فقط نگاه می کنیم نگاه می کنیم از درون میسوزیم برای عشقی که به همین راحتی و با عجله پرپر شد
همیشه از خودم میپرسم اگه یه موقع ایی راضیه آنقدر خوش شانس باشه که تهران قبول بشه ولی با این دعوایی که کردمن و حرمت که زیر پا گذاشته شد دیگه هیچ وقت حاضر نیستن به همدیگه برگردن و عشقشون رو دوباره شروع کنن و چقدر بد شد این عجله کردن و چقدر بد شد که من نفهمیدم احسان داداشم برادرم پاره تنم چرا انقدر عصبانی بود
باید همه چیو بسپریم دست زمان تاخودش درستش کنه
نشسته بودم روی تابه وسط حیاط که حالا دیگه بدون ترس از محمد مهدی راحت ازش استفاده میکردم و ساعت ها روش میشستم تاب میخوردم
درباره اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم این که از کجا به کجا رسیده بودم من یه دختر کنکوری ۱۸ ساله که سرگرم خوندن و نوشتن و تست زدن و فکر کردن به آرزوهای چند سالش بود یه شب پدرم را از دست دادم خونمونو فروختن تک و تنها با مادر جوان ۳۷ ساله اومدیم خونه پدربزرگم همسایه دیوار به دیوار پسر دایی که همیشه ازش متنفر بودم و فکر میکردم مسخره تر و بی بند و بار تر از اون توی دنیا وجود نداره
یه شب پسری که از بچگی حمایتم کرده بود وابسته حمایت هایش شده بودم را از دست دادم
یه شب از طرف پدر بزرگ پدری فرمان آمد که یا الهه رو بدین یا مادرشو میبرم به کلفتی باغستون روستا تصمیم مصلحت بر این شد که من بشم صیغه اون همسایه دیوار به دیوارم و الان حلقه نامزدی اونپسر توی انگشت دست چپ جا خوش کنه
و یه شبه دیدم که برادرم شکست راهی دیار غربت شد مادرم هر روز از روز قبل شکسته تورو موهای سفید بین موهای رنگ شده زرد رنگش بیشتر از قبل خودنمایی میکرد
با قرار گرفتن دستی پشت سرم از فکر و خیال اومدم بیرون و لبخند لاجونی نثار نگرانی های پسر دایی تازه کشف شدم کردم
به چی فکر میکنی الهه خانوم؟
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞