eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت94 بگو چه خاکی تو سرم شده؟ دور از جونت بگو راضی
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 کل مسیر تا برسیم به بیمارستان مهدی دستمو گذاشته بود روی دنده دستی و دست خودش روی دستم بود نگاهم یه سره به بیرون و خیابونا رو رصد میکردم تا برسیم به بیمارستان درختای حیاط بیمارستان طروات بارون دیشب رو حفظ کرده بودن و هوای حیاط کمی خنک تر از حال معمول بود زیر نور خورشید و سایه ی درختا رضا دست به کله اش گرفته بود و کلافه روی دو پا نشسته بود رعنا هم تلق تلق کنون با کفش پاشنه ۷ سانتی با دیدن منو محمد مهدی رو برگردوند و دور شد باز این دجال چه بازی ای در آوورد سر رضای بدبخت نمیدونم خدا شاهده من روز اولم به رضا گفتم این دختره برای تو زن بشو نیست هوای خارج به سرشه زن نباید انقد سرکش باشهتو کتش نرفت که نرفت حالا هم حقشه هرچی بکشه سلام پسر نبینم آواره بشی رضا بلند شد و با سر سلامی کرد دست گذاشت شونه ی مهدی و خسته تر از همیشه جواب داد به قرآن کم آووردم مهدی با خشونت ذاتی که داشت راهنماییش کرد جهنم غلط کردی خودتو انداختی تو دام این عفریته روز اول هم بهت گفتم باز هم میگم تا کار بیخ پیدا نکرده نزدین به تیپ و تاپ هم و برای بزرگترا گندش در نیومد بفرستش بره پی کارش زشته مهدی من تعهدی دادم قراری گذاشتم زشت برای زنیه که نگاهش کنی شرم چشماش تنتو بلرزونه نه ای دکترزاده ی پلاستیکی که نگاهش میکنی با چشماش میخواد ادمو بخوره زبون شش متری روز اول اینجوری نبودا چرا یهو وحشی شد مادر مرده؟ حالا با حرفای مهدی هم خندمون گرفت بود هم قصد داشتیم ناراحتی خودمونو حفظ کنیم برای همین منو رضا سرمونو انداخته پایین و مهدی همچنان حرف میزد که بی هوا گفت راضیه حالش چطوره پس؟ رضا بیخیال گفت اینم احمق تر از بقیه بعد از رفتن شما به هوش اومد تعجب کردم مهدی به من گفت حالش بده میره ت کما با چشمایی که قد توپ تنیس گرد شده بود برگشتم نگاهش کردم دستاشو برد بالای سرش و مظلوم جواب داد به همین قبله ی محمدی قسم عمه زنگ زد گفت الهه فوری فوتی بیار بیمارستان هیچ راهی نداشتم جز اینکه اونجوری بگم تا تو زود اماده بشی وگرنه باید علافت میشدم پا پس کشید و با لبخند بدجنسی ادامه داد الانم باید برم سر ساختمون معلوم نیست کی بیام مواظب خودت باش عیال تنها کاری که تونستم برای تلافی انجام بدم این بود کفشامو در اووردم و بی توجه به شلوغی اطرافم پرت کردم سمتش که خورد به بازوش و افتاد روی زمین قهقهه زنون دور شد و رضا با خنده رفت کفشمو اورد و پوشیدم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞